مروری بر ۱۰ کاراکتر بسیجی سینمای ایران که بیشتر در یادها ماندهاند
به رنگ آرمان، به طعم اعتراض
مسعود پویا- روزنامهنگار
اولین بسیجیهای سینمای ایران از دل آثار جنگی به میدان آمدند. در دهه60، دفاعمقدس مهمترین عرصه حضور بسیجیان بود و طبیعی بود که بسیجیان بیشتر در فیلمهای دفاعمقدسی دیده شوند و به چشم آیند. اگر هم کاراکتر بسیجی در شهر به تصویر کشیده میشد، این حضوری ناگزیر و معمولا محصول مجروح شدن در جبهه بود. (مثل بسیجی فیلم «پرستار شب» که در بیمارستان بستری شده بود). اما تا پایان جنگ آنچه بیشتر مقابل دوربین ثبت میشد تصویر بسیجی در دل جبههها بود. مورد استثنایی و شاخص، کاراکتر حاجی در فیلم «عروسی خوبان» بود که خود الگویی شد برای نمایش آرمانگرایی برخاسته از جبهه با واقعیتهای موجود در شهر. از نیمهدوم دهه70 تصویر بسیجی در شهر تقریباً با همین الگو پیش گرفته شد؛ دورانی که با ارائه تصویر آرمانشهری از جبهه شخصیتهایی را به میدان آورد که چالشهایی را در جامعه شهری تجربه میکردند. اعتراض به شرایط فرهنگی، اجتماعی حاکم بر دوران پس از جنگ و شوریدن برابر نادیده گرفتن ارزشها، نخ تسبیح اغلب آثار مرتبط با کاراکترهای بسیجی سینمای ایران در این سالها بوده است. این نوشته مروری است کوتاه بر ۱۰بسیجی به یاد ماندنی سینمای ایران.
مهدی نریمان
پرواز در شب 1365
مهدی نریمان(فرجالله سلحشور) فرمانده گردان کمیل یکی از مهمترین چهرههای سینمای دفاعمقدس است. همه آنچه درباره سینمای دفاعمقدس بهعنوان ژانری بومی گفته میشود عملا با فیلم «پرواز در شب» شروع شد. مهدی نریمان بهعنوان کاراکتر محوری فیلم، با کاریزما، کنشمندی و در عین حال خاکیبودنش شناخته میشود.
در فیلمهایی که تصویر رشادت بسیجیها در جبهه را ثبت میکردند، پرواز در شب جزو قافلهسالاران است. این ساخته رسول ملاقلیپور نخستین فیلم جنگی ایرانی است که میان رخدادهای دفاعمقدس و ماجرای کربلا پیوند برقرار میکند. از فیلم بیش از هر چیز رجزخوانی کاراکتر محوریاش در انتهای اثر بهیادمانده است: «منم مهدی نریمان. فرمانده گردان کمیل...».
عارفی
دیدهبان ۱۳۶۷
یکی از نخستین شخصیتهای بسیجی سینمای ایران که به واسطه اشراف فیلمساز بر فضا (جبهه) و آدمها (رزمندگان) وجوهی ملموس و قابلدرک دارد. در فیلم «دیدهبان» عارفی یک بسیجی ساده و صمیمی است که در جهان اثر حضور درکشدهای دارد؛ دیدهبانی که بدون هیچ نوع تأکید بر جنبههای قهرمانپرورانه مرسوم سینمای جنگ، در نهایت با عملی قهرمانانه وجهی اسطورهای مییابد. دیدهبان فیلمی است ایستاده در این سوی خاکریز که بر نیروهای خودی متمرکز است و همه شخصیتهای اثر را بسیجیها تشکیل میدهند که مهمترینشان عارفی است؛ دیدهبانی که فیلمساز با نمایش ترساش در اوایل فیلم از او تصویری زمینی میسازد و همین باعث برجستگی فداکاری منجر به شهادتش در سکانس پایانی میشود؛ شخصیتی که ترجمان سینمایی فرهنگ جهاد و شهادت و حال و هوای حاکم بر جبهههاست. آرامش و صفا و سادگی عارفی و شهادت مظلومانهاش در یادها میماند. دیدهبان در زمان اکران کمشعارترین، کمادعاترین و غیرتصنعیترین فیلم جنگی سینمای ایران خوانده شد. همه این صفتها درباره شخصیت عارفی هم صادق است؛ بسیجی بیادعایی که جانش را در راه آرمانش میگذارد.
سعید
از کرخه تا راین ۱۳۷۱
بسیجیای در دل غربت که از رود کرخه به کنارههای رودخانه راین آمده است. موقعیت دراماتیک فیلم « از کرخه تا راین» با سفر به آلمان برای درمان نابینایی سعید (علی دهکردی) که محصول حملات شیمیایی عراق در جبهه است و به کشف بیماری سرطان خونش منجر میشود شکل میگیرد. اعزام جانبازان جنگ تحمیلی به کشورهای اروپایی برای درمان پزشکی در دوران پس از پایان جنگ، دستمایهای برای ارائه و تبلور و گسترش تم «مظلومیت بسیجی» فراهم کرد.
غم غربت با مایههایی از ملودرام همراه شد و کنار تصویر متعادل سعید، 2بسیجی دیگر در فیلم برجسته میشود که یکی شور به جا مانده از دوران دفاعمقدس را نمایندگی میکند (کاراکتر اصغر با بازی اصغر نقیزاده) و دیگری یأس و ناامیدی (شخصیت نوذر با بازی صادق صفایی). تم بسیجی مظلوم و آرمانخواه در فیلم با عناصر ژانر ملودرام پیوند مییابد و نتیجهاش ارتباط گسترده مخاطب با فیلم و شخصیت برگزیدهاش است. فیلمساز هم پای شخصیت محکم و معتقد بسیجیاش میایستد و هم قواعد ژانر را برای گسترش مخاطبان رعایت میکند. جمع هردوی اینها در ابتدای دهه70، نه خیلی آسان بود و نه مسبوق به سابقه.
بابا عقیل
هور در آتش ۱۳۷۰
ساده و بیریا و متین. بهترین پیرمرد بسیجی سینمای ایران در بهترین فیلم سازندهاش (عزیزالله حمیدنژاد)، با لهجهای شیرین و حضوری گرم و منطقی و باورپذیر که از پشت جبهه تا خط مقدم پیش میرود. در «هور در آتش» بابا عقیل (مهدی فقیه) بهعلت سنوسال بالایش پشت خط مانده و در انبار نان به رزمندگان خدمت میکند، درحالیکه فرزندش رحمت به خط مقدم رفته است. بابا عقیل در جستوجوی پسر سفری ادیسهوار را آغاز میکند. این تفسیر سیدمرتضی آوینی از فیلم، تحلیلی دقیق درباره شخصیت بابا عقیل نیز هست؛« پدری در جستوجوی فرزندش برمیآید و در این جستوجو که در طول سفری معنوی اتفاق میافتد، رفتهرفته از عقب جبهه به خطوط مقدم آن راه مییابد. «رحمت»، پسر پیرمرد، در سنگر کمین است، یعنی در منزلی حتی جلوتر از خط مقدم... و پیرمرد طی سفری که در آخرین منزل آن دیگر از خود اختیاری نیز ندارد به کمال انقطاع میرسد و برای مرگ آماده میشود. تعلقاتش را، انگشتر و ساعت و نی و خانه حصیری و حتی دیوان حافظش را که آنقدر دلمشغول آن بوده است، دور میاندازد اما به شهادت نمیرسد و در عوض، رحمت، فرزندش را پیدا میکند. درست هم همین است که وقتی از بزرگترین تعلق خویش که فرزند است دلمیکند و هیچچیز میان او و معشوق ازلی و ابدی باقی نمیماند بار دیگر فرزندش زنده و سالم به او اعطا میشود. در آخرین مرحله سفر معنوی نیز حقیقت همان است که سالک، بیاختیار و با جذبه هدایت حق، طیطریق کند. مولایی، سکانبان راه را گم میکند و سکان را به امان خدا رها میسازد. پیرمرد تلاش میکند تا جانشین سکانی شود اما او هم ناگزیر میشود که قایق را به«مشیت مطلق » بسپارد و آماده مرگ شود و این آمادگی برای مرگ، همه غایت سلوک عرفانی است و چون پیرمرد به این «غایت» میرسد، سفر معنوی و ظاهری پایان میپذیرد و پدر به فرزند خویش میرسد. سلوک «دیدهبان» در جادهای بود که به خط مقدم میرسید. او از میان آتش گذشت و به گلستان رسید. در«هور در آتش» نیز پیرمرد این سفر معنوی را در میان آتش به انجام رساند و بر ترس و تعلقات خویش غلبه کرد...».
علی
پناهنده ۱۳۷۲
یکی از نخستین واکنشهای مهم و تأثیرگذار سینمای برخاسته از دفاعمقدس به تغییر و تحولات جامعه پس از جنگ که کاراکتر اصلیاش علی (عبدالرضا اکبری) بسیجیای معتقد است که سالها پس از پایان جنگ، هنوز چنان مشحون از عطر گذشته و یاد یاران است که کل اتاقش را منقش به تصاویر یاران و رفقای رفته کرده است. دنیای علی که تقریبا هیچ پیوند یا دلبستگیای به امروز نشان نمیدهد و گویی یکسره در گذشته مانده و متوقف شده است، با ورود سعید (مسعود کرامتی) و بنفشه (شهره لرستانی) به ماجرا، که اعضای سابق یکی از گروهکها و در گریز از مافوقشان زاپاتا (احمد نجفی) به ایران آمدهاند، قهرمان بسیجی فیلم را از پوسته انزوایش خارج میکند. علی که زیست عادی ندارد حالا و به بهانه حمایت از زوج جوان بهانهای برای کنشمندی یافته است. در فیلم «پناهنده» که آسیبهایی از شتاب توامان در اجرا و فیلمنامه دیده است، کاراکتر علی به جواهر میماند؛ کاراکتری که نه فقر و نه نادیدهگرفتهشدنش، خیلی به همش میریزد و نه برای تحلیلهای سطحی جماعت ارزشی قائلاست؛ بسیجیای که طرف حق را میگیرد و در دفاع از مظلوم میایستد.
رضا
ضیافت ۱۳۷۴
به همراه عبد(پارسا پیروزفر)، شهباز(مهدی خیامی)، رامین (بهزاد خداویسی)، جواد (رامین پرچمی)، اسی (محمد رجبی) و علی (فریبرز عربنیا) یکی از 7رفیق فیلم «ضیافت» بود که در کافه ماطاووس قرار دیدار در سالهای بعد را گذاشت. وقتی موعد دیدار رسید و رفقا دور هم جمع شدند او هم با ویلچر به کافه ماطاووس آمد. رضا (حسن جوهرچی) بسیجیای که پاهایش را برای آزادی خرمشهر داده بود و حضورش دوستان قدیمیاش را تحتتأثیر قرار داد. رضای ضیافت یکی از مثبتترین شخصیتهای فیلم است که حضورش احترام جمعی را در پی دارد. رضایی که در سکانسهای پایانی برای رو کردن دست گروه مهیاران به یاری علی یزدانی میشتابد. آنچه از او بیشتر در یادها میماند، آرامش و مهربانیاش است.
حاج کاظم
آژانس شیشهای ۱۳۷۶
نمونه مثالی بسیجی عدالتخواه و چهره محوری یکی از مهمترین فیلمهای سینمای پس از انقلاب که نسبت به نادیده گرفتن بچههای جبهه و جنگ در نیمه اول دهه 70پرچم اعتراض بهدست میگرفت. حاج کاظم (پرویز پرستویی) احتمالا مشهورترین بسیجی سینمای ایران است. آنچه حاتمیکیا از او در «آژانس شیشهای» به تصویر میکشد چهره یک فرمانده گردان سابق است که با مسافرکشی روزگار میگذراند تا اینکه مواجهه با عباس (حبیب رضایی) دوست دوران دفاعمقدس پایش را به آژانس مسافرتی باز میکند. تقابل حاجکاظم با افراد داخل آژانس از دل بیاعتنایی جمعی نسبت به سرنوشت آدمهای جنگ بیرون میآید. این نگاهی است که حاتمیکیا با همدلی و همراهی فراوان با کاراکتر حاجکاظم در آژانس شیشهای دنبال میکند. فیلم به نوعی تنهایی تراژیک قهرمان فردی را به نمایش میگذارد که عصیانش نسبت به بیتفاوتی مدیر آژانس کارش را به گروگانگیری افراد حاضر در آژانس میکشاند. حاجکاظم در نهایت موفق میشود عباس را به پرواز لندن برساند ولی همیشه پیش از آنکه فکر میکنی دیر میشود.
عباس
تصویری متعالی از بسیجی مخلصی که با سهمخواهی فاصلهای بعید دارد. مظلومیت عباس یکی از فرازهای دراماتیک فیلم آژانس شیشهای را رقم میزند. میان شخصیتهای متعدد فیلم، او در کنار حاجکاظم چهره کلیدی اثر است؛رزمندهای که به قول خودش زمان جنگ کار روی زمین و تراکتورش را رها میکند و به جبهه میرود و پس از پایان جنگ به سر همان زمین بازمیگردد و این بار بدون تراکتور. ترکش به یادگار مانده از دوران جنگ، عباس را از مزرعهاش راهی تهران میکند و فرمانده دیروزش پای او میایستد و کل جنجال آژانس هم بر سر او شکل میگیرد. عباس، مخالف کار حاجکاظم است و این را در طول فیلم به صراحت اعلام میکند؛«حاجی جان این راهش نیس. به مرتضی علی این راهش نیس. این راه کار پر میدون مینه. اون جا داوطلب میشدن برن. اینجا تو داری مجبورشون میکنی.» با این همه عباس حاضر نمیشود حاجکاظم را تنها بگذارد. عباس بهترین شمایلی است که سینمای ایران از تم مظلومیت بسیجی ارائه کرده است. همو که همسرش نرگس (بیتا بادران) دربارهاش میگوید:«من که میدونم آخرش هم گوشت قربانی این ماجرا عباسه.» عباس با معرفت و بیتوقعی که واقعا هیچ انتظاری از هیچکسی ندارد و در عین مهربانی، غرورش را هم حفظ میکند. عباسی که شهادتش در انتهای اثر، حاجکاظم و احمد کوهی (قاسم زارع) را ویران میکند و ما را هم.
دومان
قارچ سمی ۱۳۸0
آدمهای عصیانگر رسول ملاقلیپور فیلم به فیلم خستهتر و تلختر میشدند. دامون (جمشید هاشمپور) فیلم « قارچ سمی» یکی از خستهترین و عصیانگرترین شخصیتهای ملاقلیپور است. او و همرزم قدیمیاش سلیمان (فرهاد قائمیان) رزمندهای که در آسایشگاه جانبازان روزگار را به سختی و تلخی میگذراند کاراکترهای آرمانگرای قارچ سمی هستند. شورانگیزترین سکانسهای فیلم در رجعت به حال و هوای دفاعمقدس و سکانسهای درجه یک جنگی اثر رقم میخورند. در شهر و در تهران ابتدای دهه 80 اما آنها آدمهای تنهایی هستند که کسی درکشان نمیکند. رزمنده دیروز و مهندس امروز چون حاضر به همراهی با فساد نمیشود باید همهچیزش را از دست بدهد. ملاقلیپور اما نقطهای آرمانی برای قهرمانانش درنظر میگیرد. دومان و سلیمان در تقابل با آدمهای فاسد قرار میگیرند و جانشان را پای آرمانشان میدهند. جمله بیتا (میترا حجار) تنها کاراکتری که عوامل دومان را درک میکند در یادها میماند:«خسته عاصی راحت شدی؟»
علی
تنگه ابوقریب ۱۳۹۶
علی (مهدی باقری) در فیلم «تنگه ابوقریب» را میتوان نماینده بسیجیهای نوجوان در سینمای دفاعمقدس دانست؛ بسیجی نوجوانی که طبیعی است بهواسطه سن و سالش کمی هم خام دست باشد. جایی از فیلم حسن (امیر جدیدی) در پاسخ به سؤال علی میگوید:«ببین بقیه به کدام سمت تیراندازی میکنند تو هم به همان جا تیراندازی کن» گفتاری که قرار است نشان دهد مشکل جغرافیا نه فقط مشکل تماشاگران مسئله کاراکتر ها هم هست. علی نوجوانی است که در اوایل فیلم، با همه وجودش میخواهد در خدمت جبهه و رزمندگان باشد ولی کمتر کسی حاضر به جدی گرفتنش میشود به مرور مرد میشود. در فیلمی که همه شخصیتهای اصلی (از جمله جواد عزتی، امیر جدیدی و علی سلیمانی) هر کس به نویی یا به شهادت میرسند یا مجروح و دچار موج گرفتگی میشوند، علی نوجوان با چهره مصمم و در عین حال خندانش سر میرسد و فیکس شدن تصویر، چیزی فراتر از یک پایان خوش پس از تلخیهای فراوان فیلم است. مرد شدن نوجوان حاضر در جبهه، یکی از تمهای به ثمر نشسته فیلم است.