مرز باریک داستان و ناداستان
علی خدایی- نویسنده
کتاب «نزدیک داستان» در سال96 منتشر شد. این کتاب در قالب ناداستان شناخته میشود. اگر بخواهم از دلیل نوشتن این کتاب و انتخاب این سبک روایت صحبت کنم، باید به دورهای از فعالیت همشهری داستان اشاره داشته باشم. این مجله در دورانی دست به انتشار مطالبی میزد که تنها داستان نبودند و مخاطب با قالبهای مختلف روبهرو بود؛ مخاطبان این مجله میتوانستند نوشتههایی همچون خاطرهنویسی، زندگینامه و... را در کنار روایتهای داستانی بخوانند. از همان دوران بود که من شروع به نوشتن «نزدیک داستان» کردم.
من بعد از مدتها نوشتن به کلمه «نزدیک داستان» رسیدم، میدانستم که در برخی مواقع، آنچه به رشته تحریر درمیآورم، داستان نیست اما از المانهای داستانی بهره میگیرم و شخصیت، یک واقعه و... در نوشتههایم جای داده شده است اما قرار نبود که این نوشته با تعلیق زیاد همراه شود. نزدیک داستان با مطالب مختلفی که به بهانههای گوناگون نوشته میشدند، شکل گرفت. این مطالب به بهانههای عید نوروز، سفر، شهر، خانواده، ساختمان و تمام بهانههایی که زندگی ما را تشکیل میدهند، نوشته شدند. برای این بهانهها، موضوع و تجربه شخصی نیاز بود. در واقع باید بگویم که در این قالب نوشتن، نیازمند تجربه شخصی بودم تا براساس آن بنویسم، از نظر من این نقطه، مرز داستان و ناداستان را مشخص میکند.
بهعنوان نویسنده در قالب ناداستان از همه اتفاقات کمک میگیرم تا تجربه شخصی را روایت کنم اما در داستان اینگونه نبودم. در داستان من میساختم و خیال میکردم، به همین دلیل در تعریفهای کلاسیک داستان از کلمه «برساختن» استفاده میشود اما در شکلهای دیگر نوشتن و آنچه داستان نیست از «برساختن» صحبت نمیشود.
نوشتن کمک میکند به اینکه آدم بماند و من از هر کاغذپارهای برای نوشتن کمک میگیرم. این نوشتن میتواند در هر قالب داستان، خاطره، زندگینامه و... باشد. من مشتاق هستم که بگویم حاصل تماشای دنیا که منجر به تجربه و روایتهای شخصی در یک مقوله خاص میشود را به شکل داستان نمینویسم اما آن روایتی که من تغییر میدهم، خودم آن را میسازم و در آن از همه عناصری که آن را جذابتر میکند مانند خیال و واقعهای در حال حرکت استفاده میکنم، از نظر من داستان است و این نوع نوشتن را در بخش داستان قرار میدهم.
شاید بهتر باشد بگویم که علاقهای به استفاده از تعریفهای کلاسیک و تئوری برای صحبت کردن از داستان و ناداستان ندارم و براساس تجربه و نگاهم نسبت به جهان و آن کلماتی که مینویسم، میتوانم بگویم که چه نوشتهای داستان یا ناداستان است؟ برای ایجاد مرز میان داستان و ناداستان حساسیت زیادی ندارم. زمانی که بسیاری از داستانایی که میخوانیم با دقت بیشتری موردواکاویهایی قرار بدهیم، متوجه میشویم که بخشی از این نوشتهها، متنی را آفریدهاند که داستان نیست و در قالب ناداستان قرار میگیرند. بهتر است بگویم که ناداستان یعنی آن نوشته دیگر داستان نیست.
سفرنامه، شرح واقعه، گزارش و... همه این موارد از نظر من نوعی نوشتن و شکلهای مختلف ادبی هستند. در چند سال اخیر ما با این نگاه بیشتر روبهرو شدهایم که نوشتهها به دسته داستان و ناداستان تقسیم میشوند. دلیل این اتفاق این است که لازم دیدهایم به این نوع نوشتهها نیز نگاه خاصی داشته باشیم و بگوییم از این سبک نوشتن نیز میتوان لذت برد. زمانی که زندگینامه چخوف را میخوانیم، بدون شک میدانیم که با یک داستان همراه نمیشویم و ما در حال خواندن نوشتهای مثل داستان هستیم. کتابهای «سفر در خواب» شاهرخ مسکوب، کتاب «قطار باز» احسان نوروزی، کتابهای جمالزاده و... داستان نیستند، همه این نوشتهها از یک نوع قند حاصل میشوند اما هر کدام ترکیب خاص خود را دارند و به همین دلیل هر یک از این نوشتهها شیرینیهای منحصربهخود را به همراه میآورند. واقعیت این است که بسیاری از افراد علاقه بیشتری نسبت به داستان دارند اما باید مراقب بود که فارغ از تعصب در رابطه با هر یک از این نوشتهها سخن گفت و نباید برای بالا بردن یک قالب نوشتن، قالب دیگر را زیر سؤال برد. بهادادن به یک قالب بهمعنای پافشاری اضافه است.
نباید فراموش کنیم که قالب ناداستان همواره وجود داشته است. زمانی که خاطرات فروغی را مطالعه میکنیم به این معناست که یک زندگینامه را برای خواندن انتخاب کردهایم و بهنظرم زندگینامه نیز نوعی ناداستان است. بنابراین ما چنین قالبهایی را داشتهایم اما هماکنون دستهبندی یا نامگذاری آنها دقیقتر شده و هیچ اتفاق اضافهتری رخ نداده است. شاید این نوشتهها با هم کمی متفاوت باشند اما سرچشمه همه یکسان است. ما با انواع نوشتن و گونههای مختلف ادبی روبهرو هستیم. صحبت کردن درباره این تفاوتها مناسب است چون نگاه ما را بازتر میکند اما پافشاریهای متعصبانه را قبول ندارم. برای من مهم، «نوشتن» است؛ نوشتن آن تجربه و آن کشف در این سن و سال و موقعیتی که هستم.