• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
چهار شنبه 12 آبان 1400
کد مطلب : 144511
+
-

مدار بسته

فرهادی در قهرمان با ترکیبی از مهارت، هوش و حسابگری کار را در می‌آورد

مدار بسته

سعید مروتی -روزنامه‌نگار

  همان ابتدای فیلم، جایی که رحیم سر از منطقه تاریخی نقش رستم درمی‌آورد تا شوهرخواهرش را ببیند، همه آنچه در ادامه شاهدش می‌شویم را در کمتر از یک دقیقه می‌بینیم. مسیری که رحیم به‌سختی طی می‌کند تا بالا بیاید و نفس تازه نکرده به درخواست شوهرخواهرش باید کل راهی را که طی کرده برگردد، به شکلی فشرده تم فیلم را مؤکد می‌کند. این همان صعود و سقوطی است که رحیم در طول حدود دو ساعت تجربه‌اش می‌کند.
  در« چهار شنبه سوری» وقتی مرتضی (حمید فرخ‌نژاد) بعد از آن همه قسم و آیه و تکذیب و جذب همدلی تماشاگر دربرابر تهمت‌های همسر بدخلق و بددلش (هدیه تهرانی) با سیمین (پانته‌آ بهرام) قرار می‌گذاشت، همه را شگفت‌زده می‌کرد. رسیدن از روایت سرخوشانه جمع خوشحال جوانان راهی شمال‌شده در نیمه اول فیلم «درباره الی»، به روایت تلخ و تکان‌دهنده‌ای که با غرق‌شدن الی، آغاز می‌شد و با بی‌آبرو‌کردنش در انتهای فیلم به پایان می‌رسید، همین قدر تکان‌دهنده بود. در «جدایی نادر از سیمین» شیوه داستان‌گویی فیلمساز و نحوه روایتش از یک مواجهه طبقاتی که به نزاع طبقاتی انجامیده بود، به‌همراه انبوهی از سکانس‌های گرم و پرخون، تماشاگر را با چیزی مواجه می‌کرد که برایش در عین تازگی، ملموس بود. در فیلم‌های بعدی، هرچه گذشت میزان غافلگیری و شگفت‌زدگی ما - تماشاگر- کمتر شد. فرهادی در همه این سال‌ها، دقیقا بعد از جدایی نادر از سیمین، در حال انجام یکی از سخت‌ترین کارهای دنیا بوده؛ اینکه بعد از سیر صعودی مثال‌زدنی و پله‌به‌پله‌اش از «رقص در غبار» تا «جدایی..‌»، این موفقیت گسترده‌ای را که برای هیچ کارگردان ایرانی دیگری مشابهش پیش نیامده، حفظ کند. مثل دفاع از عنوان قهرمانی که می‌گویند از خود قهرمانی سخت‌تر است. فیلم به فیلم، فرهادی کوشید که قصه‌های تازه‌تر و متفاوت‌تری را تعریف کند. فضای کاری‌اش را عوض کند و مثلا «گذشته» را در پاریس و با ترکیبی از عوامل ایرانی و خارجی بسازد. یا در «فروشنده»، شاید برای نخستین‌بار، سراغ صراحتی در انتقاد اجتماعی، از طریق دیالوگ‌هایی زیادی واضح و روشن برود و قصه‌ای ملتهب را با هدف یافتن مرد متجاوز، راه بیندازد. در دورانی که غافلگیر‌کردن تماشاگر سخت‌تر از گذشته شده بود، فرهادی در فروشنده با حضور پیرمرد راننده وانت در نقش مرد متجاوز، همه را غافلگیر ‌کرد.‌ طبیعتاً کسی در فیلم فروشنده انتظار چهره‌ای تیپیک از جنس مثلا جلال پیشواییان را نداشت ولی آن پیرمرد مفلوک را هم نمی‌شد پیش‌بینی کرد. از همه عجیب‌تر و غیرقابل پیش‌بینی‌تر، بردن اسکار دوم با فروشنده بود. موفقیت پشت موفقیت بود که از راه می‌رسید. و فیلمساز ما بعد از یک تجربه کمی خوددار و محافظه‌کار در فیلم گذشته، با «همه می‌دانند» روی صندلی کارگردانی ملودرامی اروپایی نشست و خاویر باردم و پنه‌لوپه کروز را هدایت کرد. حالا او را بیشتر در قامت فیلمسازی جهانی باور می‌کردیم. حالا او تجسم‌بخش هر آرزوی به ظاهر محالی بود؛ از بردن جایزه اسکار گرفته تا همکاری با معروف‌ترین بازیگران در پروژه‌های جهانی؛ جهانی که به دقت ترسیمش می‌کرد و توجه‌اش به جزئیات، با مهارت فنی قابل‌توجهی همراه می‌شد و البته موضوع هم فقط سینما نبود. درست یا غلط، فرهادی و فیلم‌هایش گرایش، هم خواست و آسیب‌های یک طبقه را به‌نمایش می‌گذاشت و هم از جایی به بعد آن را نمایندگی می‌کرد؛ طبقه‌ای که درست همزمان با ظهور ستاره فرهادی، مسیری رو به افول را آغاز کرده بود.
   در دورانی که دوقطبی‌سازی‌ به سهولت صورت می‌گرفت و در روزگاری که دامنه فضای دوقطبی از عالم سیاست و اجتماع به ساحت سینما هم گسترش یافته بود، فیلم‌های فرهادی، هم به‌عنوان متن‌هایی انتقادی و هم به‌عنوان فیلم‌هایی برخاسته از خاستگاهی روشنفکرانه، در برابر هر نوع عامی‌گری در سینما، اوج گرفتند. بخشی از این ارتفاع‌گرفتن محصول خود فیلم‌ها و تلاش فراوان فرهادی بود و بخشی‌اش هم نتیجه بلافصل شرایط اجتماعی و سیاسی. در این سال‌ها او آینه‌ای دربرابر طبقه متوسط گرفت و خطا، کاستی‌ها، ویژگی‌ها و شاخصه‌هایش را به‌نمایش گذاشت. فیلم جهانی ساخت، فستیوال رفت، خرس نقره‌ای و طلایی برلین و جایزه گلدن گلوب و اسکار گرفت و کوشید مماس با جامعه ایران بماند. فرهادی باهوش‌تر از آن بود که متوجه نشود قطع ارتباط با ایران و فرورفتن در قامت فیلمسازی بین‌المللی، به مرور او را تبدیل به صنعتگری می‌کند که بیشتر از مهارت فنی و تکنیکی‌اش یاری می‌گیرد تا قریحه‌اش. و اینکه درنهایت او بیشترین موفقیت‌هایش (از جمله هر دو اسکارش) را نه با پروژه‌های بین‌المللی‌اش که در فرانسه و اسپانیا ساخته شدند بلکه با فیلم‌هایی که در وطنش ساخته به‌دست آورده است.
   با ترکیبی از مهارت، هوش و حسابگری اصغر فرهادی کار را درآورد و توانست بدون اوردوزکردن از موفقیت‌های جهانی و جوگیری‌های مرسوم و متداول، تریلرهایش را بسازد و حفره‌های فیلمنامه‌هایش را با تمهیداتی که در آنها به استادی رسیده، پنهان کند. فرهادی در بهترین فیلم‌هایش روحی جمعی از ایرانیان را به‌نمایش گذاشته که با تمام حساب و کتاب‌هایش، بخش قابل‌توجهی از آن به‌شکلی شهودی به‌دست آمده است؛ مثل روایت‌های به‌دقت مهندسی‌شده‌اش که در آنها همه‌‌چیز به‌دقت چیده می‌شود تا اصل کاشت، داشت و برداشت رعایت شود. ولی در بهترین لحظاتش، بیشتر از درک شهودی و غریزی‌اش نیرو می‌گیرد و گرما و حس می‌آفریند تا از روحیه محاسبه‌گر سازنده‌اش.
   تغییرات اجتماعی و سیاسی گسترده‌ای که در این سال‌ها رخ داده، برخی از جایگاه‌های به‌ظاهر تثبیت‌شده را متحول کرده است. جوری که در مواردی خائن امروز همان قهرمان دیروز است. در روزگاری که همه خسته‌تر و فرسوده‌تر از گذشته به‌نظر می‌رسند، حفظ اخلاق و منش قهرمانی و نگه‌داشتن احترام جمعی دشوار‌تر از همیشه شده است.
   رحیم، زندانی ساده‌دل فیلم آخر فرهادی همان‌طور که یک‌شبه قهرمان می‌شود، به چشم برهم‌زدنی منفور همان کسانی می‌شود که تا دیروز ستایشگرش بودند. لغزشی کوچک در دل انجام یک فداکاری بزرگ (بازگرداندن سکه‌های طلا در اوج نیاز مالی) با همدستی همدلانه بیشتر اطرافیان رحیم که برای نجاتش از ورطه می‌کوشند، او را بیشتر گرفتار می‌کند؛ آدم ساده‌ای که جایی از فیلم، طاهری از کارکنان زندان به او می‌گوید: «تو یا زیادی ساده‌ای یا خیلی زرنگ». رحیمی که در انتهای ماجرا از آن پوسته انفعال بیرون می‌آید و اجازه نمی‌دهد با سوءاستفاده از لکنت زبان پسرش، روی همه‌‌چیز ماله بکشند.
   به سنت فرهادی، هیچ بدمنی در فیلم حضور ندارد. طلبکار رحیم که باجناق سابقش هم  هست کاملا محقق است. او برای پرداخت بدهی رحیم، جهیزیه دخترش را فروخته و نمی‌توان به او حق نداد که برآشفته باشد. سیاه‌وسفیدی در کار نیست و چهره همه خاکستری شده است. این تصویر جامعه‌ای است که زیر سنگین‌ترین فشار‌های ممکن، روزگار می‌گذراند؛ جایی که برای حل مشکل استخدام رحیم که گیر کارمندی زیادی حساس و دقیق شده، همه از کوچک و بزرگ به فرمانداری می‌آیند، دروغ می‌گویند و نقش بازی می‌کنند.
   دختری که رحیم را دوست دارد و پایش می‌ایستد و پسر رحیم که گرفتار لکنت زبان است و در هیچ نقطه‌ای اعتقاد به پدرش را از دست نمی‌دهد، با بیشترین حس و حساسیتی که نثار کاراکتر برگزیده و محوری فیلم می‌کنند، شایسته احترام و توجهی ویژه از سوی فیلمساز شده‌اند. نقطه امیدی اگر باشد همین جا و همین نقطه است. در دل این همه تلخی و نامرادی روزگار، شاید عشق نجاتبخش باشد‌.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید