چرا بعضی طلاقها در دوران میانسالی اتفاق میافتد؟
جدایی پس از پایان پروژه مشترک
شهره بانو پرخو، روانشناس میگوید بسیاری از زوجها از ابتدای زندگی مشترک دچار طلاق عاطفی شدهاند و پس از استقلال فرزندان، دیگر دلیلی برای ادامه زندگی در کنار هم نمیبینند
خدیجه نوروزی- روزنامهنگار
امروزه زوجهای زیادی در سنین میانسالی برخلاف گذشته از هم جدا میشوند. شاید این سؤال برای خیلیها پیش بیاید که چرا افراد پس از گذشت سالها زندگی مشترک در این سن، طلاق میگیرند درحالیکه اگر تقاضای طلاق داشتند میتوانستند در همان سالهای اول زندگی، در سالهایی که شاید شانس تشکیل زندگی مجدد و در واقع فرصتهای بیشتری داشتند، این کار را انجام دهند. وقتی پای درددلهایشان بنشینی برای این جدایی دلایل بسیار قانعکنندهای دارند درحالیکه این دلایل در سالهای گذشته هم وجود داشته اما اینکه چرا در دوران جوانی اقدام به طلاق نکردهاند یا چرا در طول این سالها اقدام به رفع و حل مشکلات خود نکردهاند، جای سؤال است. در ادامه شهره بانو پرخو، روانشناس در گفتوگو با همشهری به این سؤالات پاسخ میدهد.
شکستن قبح طلاق
یکی از دلایل افزایش طلاق میانسالان این است که در گذشته طلاق قبح بیشتری نسبت به حال حاضر داشت و اجتماع در آن زمان یک زن یا مرد مطلقه را بهعنوان افراد هنجارشکن و غیرقابل اعتماد قلمداد میکرد و خانواده آنها را مایه آبروریزی تصور میکرد. اما هماکنون طلاق در جامعه تا حدی عادی شده و مانند قبل عملی وقیح بهشمار نمیآید. حال زوجهایی که سالها با هم اختلاف داشتند و مشکلات جدی را تجربه کرده بودند، میدانند که جامعه پذیرا خواهد بود بنابراین بلاشک در روشهای حل مسئله و در روابط بین زوجها به طلاق بهعنوان یک گزینه نگاه میشود. از دیگر علتها میتوان به اختلافهای فکری نیز اشاره کرد؛ به مرور زمان و گذر سالها، در تعاملات اجتماعی به این نتیجه میرسند که با همسرشان دچار اختلافات فکری و عقیدهای بسیاری شدهاند. این نگرش زوجها باعث میشود یکدیگر را درک نکنند، بهویژه فردی که رشد اجتماعی و فکری بیشتری در طول زندگی مشترک داشته، فکر میکند همسرش گزینه مناسبی نیست و در نهایت تصمیم میگیرد در این انتخاب تجدیدنظر کند.
طلاق عاطفی
در بسیاری از پژوهشها آمده است که یکی از دلایل طلاق در دوره میانسالی طلاق عاطفی است که افراد از اوان ازدواج دچارش شدهاند و این موضوع منجر شده است که در فرصتی مناسب افراد با وجود قرار گرفتن در شرایط سنی میانسالی و حتی سالمندی اقدام به جدایی و طلاق قانونی کنند. طلاق عاطفی دلایل بسیاری دارد که میتوان از آن میان به کاهش روابط خانوادگی، ناپختگی، تفاوتهای فرهنگی، نبود درک کافی و احترام متقابل، توجه نداشتن به نیازهای یکدیگر، نارضایتی روابط زناشویی و... اشاره کرد.
سندرم آشیانه خالی
نوعی حس اندوه و تنهایی پس از آنکه فرزندان به قصد زندگی یا رفتن به دانشگاه برای نخستین بار خانه را ترک میکنند، پدر و مادرها را تحتتأثیر قرار میدهد. این سندروم یک عارضه بالینی نیست اما در این زمان زوجها پس از تنها شدن احساس غم و تنهایی میکنند که سرمنشأ ایجاد افسردگی در آنان است. این عارضه برای آن دسته از زوجهایی که تنها علت زندگی مشترکشان را فرزندان بیان میکنند اهمیت بیشتری دارد، زیرا کودکانی که تا دیروز دلیل درکنارهم قرار گرفتن والدینشان بودند الان بزرگ شدهاند و وابسته به والدین نیستند. در واقع این فرضیه و دلبستگی والدین به فرزندان را نقض میکند و حال که دیگر به قول معروف پروژه مشترکی بین آنها وجود ندارد دلیل دیگری هم برای ادامه زندگی مشترکشان پیدا نمیکنند و راحتتر از گذشته به طلاق و جدا شدن میاندیشند.
در زمان طلاق
افرادی که در میانسالی از هم جدا میشوند، بهطور حتم زمان زیادی را در ناراحتی و تنش و مشاجره گذراندهاند و از آنجا که مشکلاتشان تاکنون رفع نشده مسلما دچار سرخوردگی و ناامیدی منجر به افسردگی هستند که کاملا میتوان حدس زد که کودکان آنها تا چه حد در آن شرایط نامساعد لطمه خوردهاند. بهنظر میرسد والدین قبل از فرزندآوری ابتدا باید به حد نسبی به سازگاری و توافق رأی و نظر دست مییافتند و سپس اقدام به بچهدار شدن میکردند. با این حال الان که کودکان به نوجوانان یا جوانان تبدیل شدهاند بهتر است که والدین برای سازگاری تلاش بیشتری کنند تا جدا شدن. زیرا برخلاف تصور، نوجوانان و جوانان هم از جدایی والدینشان حتی بیش از کودکان دچار آسیب خواهند شد و آنها نیز از پیامدهای این جدایی مصون نخواهند بود. بهخصوص پیامدهای اجتماعی اعم از آسیبهایی که ممکن است در زمان ازدواج فرزندان رخ دهد در واقع بهطور حتم زندگی زناشویی فرزندانشان را هم تحتالشعاع قرار میدهد.
پس از طلاق
معمولا شایع است که زوجها در میانسالی زندگی خود را بهطور کل زیر سؤال برده و میگویند زندگیشان از ابتدا اشتباه بوده و حالا که هم شرایط خانوادگی و هم شرایط فرزندان و نیز پذیرش اجتماعی وجود دارد بهتر است ادامه زندگی خود را به تنهایی سپری کنند. این در حالی است که این تفکر فقط محدود به گذشته میشود و باعث میشود از آیندهای نه چندان دور یعنی دوره سالمندی غافل شوند. سالمندی یکی از حساسترین ادوار رشدی زندگی است که افراد خود را دچار انزوا، تنهایی و طردشدگی میپندارند. ما در جامعهای زندگی میکنیم که بهرغم تلاشهایی که مسئولان برای دوران سالمندی انجام دادهاند اما همچنان تامینکننده نیازهای افراد در این گروه سنی نیست. بنابراین با این شرایط اگر تنهایی و طردشدگی هم به این دوران اضافه شود امید به زندگی نیز کاهش یافته و در این دوره سختترین زمان زندگیشان را تجربه خواهند کرد. در تمام زندگیهای مشترک در کنار سختیها لحظات خوبی هم سپری شده است. بنابراین توصیه من بهعنوان یک روانشناس این است که قبل از شروع یک جدایی به روانشناس مراجعه کنید تا به کمک او بتوانید به مشکلاتی که سالهاست ریشه داشتهاند غلبه کنید و جدا شدن را بهعنوان آخرین راهکار درنظر بگیرید.
مراقبتهای روانی پس از طلاق در دوره میانسالی
در دوره میانسالی ضعف روانی، جسمانی و مشکلات عصبی بیشتر نمود پیدا میکند. در این شرایط مشکلات اقتصادی هم بیشتر به چشم میخورد و توقع آنها از درک متقابل بیشتر شده و نیازمند محبت بیشتری از سوی اطرافیان خود هستند. لذا توصیه میشود که در این سنین اگر طلاقی صورت گرفت اطرافیان بهخصوص فرزندان از رفتارهای طردکننده نظیر زخمزبان دوری کنند زیرا این رفتارها موجب میشود فرد میانسال به سمت انواع مشکلات روانی و اختلالاتی نظیر افسردگی سوق یابند. سرگرمشدن در این دوران میتواند به صحت روان فرد کمک کند. انجام فعالیتهای جایگزین مثل ورزش، ارتقای فعالیتهای اجتماعی، افزایش روابط اجتماعی گستردهتر، دنبال کردن علایق فردی که سالها بهدلیل مشغولیت زناشویی از آن غافل بودهاند میتواند به انگیزهها و کاهش رخوت روانی و متعاقبا افزایش امید به زندگی مؤثر باشد.