• یکشنبه 16 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 26 شوال 1445
  • 2024 May 05
چهار شنبه 7 مهر 1400
کد مطلب : 141740
+
-

یک کمال‌گرای واقعی

بازخوانی مقاله احمد امینی درباره دیوید لین

یک کمال‌گرای واقعی


وقتی دیوید لین در ۱۹ آوریل۱۹۹۱ از دنیا رفت رسانه‌ها به شکل گسترده‌ای به‌زندگی و آثار کارگردان «لارنس عربستان» و «دکتر ژیواگو» پرداختند. در ایران هم در قالب خبر، گزارش و مقاله در مطبوعات از دیوید لین یاد شد. دقیقا 3۰سال پیش در چنین روزهایی از روزنامه‌های یومیه گرفته تا هفته‌نامه‌هایی چون «هدف» که صفحات سینمایی‌اش به دبیری پرویز نوری منتشر می‌شد و ماهنامه‌های فرهنگی چون «آدینه» یاد و خاطره دیوید لین گرامی داشته شد. در تابستان۱۳۷۰ دیگر ماهنامه «فیلم» تنها نشریه سینمایی ایران نبود و «گزارش فیلم»، «فرهنگ و سینما» و هفته‌نامه «سینما» هم انتشارشان آغاز شده بود؛ نشریاتی که همگی صفحاتی به دیوید لین و آثارش اختصاص دادند. با این همه مطابق معمول باز هم حرف آخر را مجله فیلم زد. مقاله احمد امینی درباره زندگی و آثار دیوید لین، جامع‌ترین مطلبی بود که در نشریات فارسی زبان منتشر شد؛ مقاله‌ای که در شماره۱۰۹ ماهنامه فیلم به تاریخ مرداد ۱۳۷۰ چاپ شد. احمد امینی در آن سال‌ها دبیر بخش نقد فیلم ماهنامه فیلم بود و کتاب «صد فیلم تاریخ سینمای ایران» را به‌تازگی منتشر کرده و در تدارک ساخت نخستین فیلم بلند سینمایی‌اش («سایه‌های هجوم») بود. مقاله‌ای که امینی 3 دهه پیش درباره دیوید لین نوشته و اینجا باز نشرش کرده‌ایم، هنوز هم پر نکته و خواندنی است .

  متولد سال۱۹۰۸ در کریدون، یکی از محله‌های حومه لندن. پدر و مادرش هر دو از پیروان فرقه کواکریسم بودند‌‌، اما به‌گفته دوستش جان باکس، دیوید بعدها، احساس‌های پیوریتن‌های انگلیسی را به‌شدت کسب کرد: شور و خونسردی، فضای مذهبی خانواده و مدرسه، باعث دلسردی اعضای علاقه‌مند به سینمای خانواده بود. اما دیوید اغلب از مستخدمه‌شان چیزهایی درباره چارلی چاپلین می‌شنید. این زن حتی برایش صحنه‌هایی از فیلم‌های چارلی را در آشپزخانه بازی می‌کرد. در سیزده سالگی، هنگام گذراندن مدرسه کواکرها، شنبه‌ها و چهارشنبه‌ها دزدکی به سینمایی می‌رفت که نزدیک خانه‌شان بود. «سگ باکسرویل» (۱۹۲۱) نخستین فیلمی بود که دید و سینما برایش همه‌‌چیز شد. خودش به یاد می‌آورد: «شعاع نوری که از میان دود راهش را باز می‌کرد، نخستین افسون زندگی من بود. جادویی بود لمس‌ناپذیر. فکر نمی‌کردم هرگز این شانس را به‌دست آورم که وارد این کار شوم. آنهایی که در این کار بودند در رؤیاها سیر می‌کردند. و فکر می‌کنم هنوز هم همینطور است.» اما در عالم واقع خانواده‌اش شروع به از هم پاشیدن کرد. پدر دیوید مادر او را ترک کرد و دو برادر کوچک‌ترش هم از آنها جدا شدند. و او با دلی ناشاد، خیلی زود شروع به‌کار کرد. در نوزده سالگی شغلی در شعبه لندن استودیوی گومون پیدا کرد. کار او آوردن چای و حلقه‌های فیلم خام برای گروه فیلمبرداری در مقابل هفته‌ای  10شیلینگ بود، اما با آشکار کردن لیاقت‌هایش، به‌زودی متصدی کلاکت و سپس دستیار سوم کارگردان شد. دوستی با متصدی نمایش فیلم استودیو باعث شد که دیوید موفق شود به‌طور مرتب فیلم‌های فیلمبرداری شده روزانه (راش‌ها) را همراه با کارگردان‌های مختلف ببیند. یک روز دیوید دست به‌کار تدوین مقداری فیلم شد که توسط یک تدوین‌کننده فقط سرهم شده بود. نتیجه کار او که یک فیلم بسیار روان بود چنان جلب نظر کرد که به‌زودی شروع به تدوین فیلم‌های خبری «بریتیش گومون» و «بریتیش موریتون» کرد و پس از تدوین چند فیلم بلند، الکساندر کوردا قراردادی برای تدوین فیلم‌های استودیویش با دیوید لین امضا کرد.

  در اواخر دهه۱۹۳۰ او را به‌عنوان یک جوان با استعدادی درخشان در این حرفه می‌شناختند. به‌گفته مایکل پاول، «تدوین حیرت‌آور فیلم «پیگمالیون» در ۱۹۳۸- ساخته گابریل پاسکال- همه را حیرت‌زده کرد. به‌خصوص صحنه‌ای که وندی هیلر حرف زدن را می‌آموزد، اصلا با تدوین درخشان او خلق شده». ولی حیرت‌آور‌تر این است که به‌گفته خود لین، او این فیلم ناطق را بدون استفاده از میز تدوین صدادار تدوین کرده است؛ یعنی کاری بسیار دشوار و برخلاف عرف و قراردادهای حرفه‌ای تدوین. دو کار درخشان دیگر او در زمینه تدوین، فیلم‌های «یکی از هواپیماهای ما گمشده» (۱۹۴۱) و «مهاجمان» (۱۹۴۲) - هر دو از ساخته‌های مایکل پاول- است. هر چند که در این دوران بارها به او پیشنهاد کارگردانی فیلم شد ولی او منتظر ماند تا زمان مناسب.

  فیلم «کشتی که در آن خدمت می‌کنیم» (۱۹۴۲، کارگردانی با نوئل کوارد) هرچند که یک اثر تبلیغاتی برای تهییج مردم در دوران جنگ دوم جهانی بود، ولی فرصت مناسبی بود برای معرفی یک سینماگر خوش قریحه ذاتی - این فیلم بیش از هر چیز نشان‌دهنده سرچشمه توانایی‌های او در سینماست؛ یعنی تدوین. کوارد فیلمنامه سه فیلم بعدی او: «این نسل شاد»(۱۹۴۴)، «روح شاد»(۱۹۴۵) و «برخورد کوتاه»(۱۹۴۶) را براساس نمایشنامه‌هایی از خودش نوشت‌؛ آثاری که دیوید لین را به‌عنوان سازنده فیلم‌های کوچک، گرم، با احساس و صمیمی مشهور کردند. شهرتی که وقتی در اواخر دهه۱۹۵۰ با عظمت و شکوه فیلم «پل رودخانه کوای» (۱۹۵۷) و در دهه بعدش، با سر و صدا و موفقیت‌های مالی دو فیلم «لارنس عربستان»(۱۹۶۲) و «دکتر ژیواگو»(۱۹۶۵) به آن خدشه وارد شد، منتقدان هم با این فیلمساز سر ناسازگاری گذاشتند. تا آنجا که خودش درباره منتقدان و نقدهایی که درباره فیلم‌های اخیرش می‌نوشتند، گفت:« آخرین نقد مثبتی را که درباره من نوشته شد فراموش نمی‌کنم‌. به فیلم «دختر رایان» - محصول ۱۹۷۰- چنان حمله‌هایی شد که من را از پا درآورد.» شاید به همین دلیل بود که پس از این فیلم، مدت ۱۴‌سال چیزی نساخت‌. هرچند که خودش «نداشتن موضوع» را بهانه می‌کرد ولی همه می‌دانستند که آن حمله‌ها به غرور او لطمه بزرگی زده‌اند.



  «در این نسل شاد»، میزانسن‌های دیوید لین، با کمک شخصیت‌پردازی او - که متکی بر بازی‌های عالی و حرفه‌ای بازیگرانش است- جان می‌گیرند. شیوه طراحی این میزانسن‌ها، با یاری گرفتن از وابستگی و رابطه میان دوربین، دکور و بازیگران، بیشتر شبیه به طراحی رقص در باله است. ولی این فیلم برخورد کوتاه- آخرین همکاری مستمر لین با نوئل کوارد- بود که با استقبال بسیار روبه‌رو شد و در ضمن شهرت سازنده‌اش را هم تثبیت کرد. البته فیلم به‌خاطر موضوع جسورانه‌اش در خود انگلستان مورد حمله اخلاق‌گرا‌ها واقع شد. فیلم از نظر مالی هم چندان موفق نبود، اما ارزش‌های اصلی اثر در توصیف مستندگونه زندگی طبقه متوسط در شهرستان‌های انگلستان و استفاده از دکور و جزئیات واقع‌گرایانه صحنه‌ها نهفته است. لین احساسات فیلمش را از یک رشته عدم‌تجانس که ناشی از ترکیب وضعیت‌های مبتذل با خشونت اکسپرسیونیستی گذر قطارهای سریع‌السیر و انحراف شهرستانی‌ها در مقابل رومانتی سیزم منحرف‌کننده موسیقی راخمانینوف و تأکید بر یکی از اغراق‌آمیز‌ترین بازی‌های تاریخ سینما به‌دست می‌آورد که بعدها توانست با نماهای وسیع صحرا در لارنس عربستان و بیابان‌های سیبری در دکتر ژیواگو به آن دست یابد‌‌.
  فیلم‌های  بعدی لین، آثاری به‌مراتب کوچک‌تر و کم ادعا‌تر به‌نظر می‌رسند. اما شهرت لین به‌عنوان کارگردانی که از مکان‌ها، بیشترین استفاده را می‌کند، با نمایش زیبایی‌های شهر و نیز در فیلم «دوران تابستان» (۱۹۵۵) به‌دست آمد. و از اینجا بود که او بیشتر یک کارگردان جهانی شناخته شد تا کارگردانی انگلیسی. و از این به بعد بود که برای ساختن فیلم‌های بعدی‌اش، هر بار به گوشه‌ای پرت و دور افتاده از جهان سفر کرد. گویی لین در سفر‌های حماسی فیلم‌هایش به‌دنبال کشف خویشتن و رهایی از خود است. خود او درباره سفرهایش می‌گوید: «دو بار کانال پاناما را پیموده‌ام، در نیوزیلند، جزایر کوک، تاهیتی و مجمع الجزایر تآموتو هم بوده‌ام. از فراز بلندی‌های جزایر کوک و جزایر پولینزی هم با هلی‌کوپتر پرواز کرده‌ام. اینها جاهایی از جهان هستند که دوستشان دارم.» 
هویت حرفه‌ای لین بیشتر از ورای نماهایی قابل تشخیص است که با صرف زمان، پول و انرژی به دقت ساختار داده شده‌اند. و این مسئله نشان‌دهنده برخی وابستگی‌هاست میان کارگردان و قهرمان‌های آثارش‌. کلنل (الک گینس) در فیلم پل رودخانه کوای باید مردانش را ترغیب کند برای بنا کردن یک پل عظیم، حتی اگر این پل برای دشمن ژاپنی باشد. لارنس (پیتر اوتول) صحراها را با دشواری طی می‌کند تا خودش را تطهیر کند. و شگفتی ناشی از سفر در میان بیابان‌های سرد و پر برف سیبری توسط دکتر ژیواگو (عمر شریف) و نمایش زندگی دشوار در روسیه ابتدای قرن بیستم، ماهیتی مشابه همان شگفتی‌ای دارد که بینندگان این آثار در مقابل کار شاق سازندگانشان دچارش خواهند شد.
«دختر رایان» برخوردار از یک فیلمنامه اریژینال، آخرین محصول کامل شده مشترک لین و نویسنده‌اش رابرت بولت است. بولت با نوشتن فیلمنامه لارنس عربستان پای به دنیای سینما گذارد- او تا آن زمان نمایشنامه‌نویس مشهوری بود که آثاری همچون «مردی برای تمام فصول» را برای تئاتر نوشته است. 3 فیلم حاصل این همکاری بوده- همراه با دکتر ژیواگو- که این آثار از درخشان‌ترین فیلمنامه‌های تاریخ سینما و مشهور‌ترین ساخته‌های کارگردانش هستند. و پرداخت سینمایی لین که تمایل به عرضه موقعیت‌هایی رمانتیک- یا به قولی «انسان‌دوستانه» و یا متهم شده با برچسب گرایش به انگیزش احساسات رقیقه- دارد؛ بر بستر این نوشته‌ها، بهترین فرصت را برای تجلی یافته‌اند.
لارنس عربستان به روشنی تکامل یافته‌ترین فیلم لین و نمایشگر اوج تسلط فنی اوست (شاید به همین دلیل خود او گفت که این فیلم وصیتنامه من است). تمایل لین به قهرمان‌پردازی در خلق شخصیت پیچیده و مرموز لارنس و شخصیت‌های دیگری همچون علی (عمر شریف)، فیصل (الک گینس) و عودا (آنتونی کویین)، بدل به وجوه مختلفی از پیکره یک قهرمان آرمانی می‌شود. هرچند که کارگردان‌های دیگری هم در پرداخت و ساختار بخشیدن به صحنه‌های پرشکوه و بزرگ دارای شهرت هستند، ولی ویژگی کار لین در ساخت چنین صحنه‌هایی، توجه او به جزئیات دور از نظر در بطن نماهای وسیع و اخذ احساسات انسانی در معرکه‌های پر از هیاهوست. در همین فیلم، پس از پایان کشتار عثمانی‌ها توسط اعراب، دوربین از روی اجساد و بقایای در حال سوختن قافله عثمانی حرکت می‌کند (همراه با علی که به‌دنبال لارنس می‌گردد) تا به لارنس می‌رسد که با خنجری خونین به دست، مات- و شاید وحشت‌زده- از این خونریزی به نقطه‌ای خیره شده است. اما معمولا پرداخت استیلیزه لین را باید در لحظه‌هایی جست‌وجو کرد که او از نمایش مستقیم رویدادها - که معمولا خشونت بارهایشان هم هست- طفره می‌رود. مانند صحنه‌ای در دکتر ژیواگو که مردم انقلابی در یکی از خیابان‌های مسکو به‌دست سواران تزار قتل عام می‌شوند و یوری ژیواگو از بالکن خانه‌اش ناظر این ماجراست. لین مهابت این معرکه خونین را فقط به‌صورت نمایش بازتاب این حادثه روی صورت ژیواگو - در یک نمای درشت ممتد- منتقل می‌کند. می‌شود ادعا کرد که قدرت سینماگری دیوید لین در واقع در استعداد او برای نمایشی- دراماتیزه- کردن هر رویداد ساده و احیانا بی‌اهمیت است و با نمونه‌های دیگری از سینمای استیلیزه او، مانند مواجهه رزی رایان با ستوان جوان در جنگل در فیلم دختر رایان که بدل به صحنه‌ای متشکل از زیباترین و گویا‌ترین نماها از عناصر طبیعی موجود در یک جنگل.
لین در ۱۹۸۴ فیلم «گذری به هند» را براساس فیلمنامه‌ای نوشته خودش (اقتباس شده از داستان مشهور ئی، م. فورستر) ساخت که نتوانست موفقیت‌های سه فیلم مشهورش را تکرار کند. ظاهراً نیمه‌های دهه۱۹۸۰، زمان مناسبی برای ارائه سینمایی شاعرانه و رمانتیک همچون آثار این فیلمساز نبود. مرگ او آخرین ساخته‌اش «نوسترامو» (۱۹۹۱) را، که مجددا فیلمنامه‌ای از رابرت بولت داشت، نیمه تمام گذاشت. اما مدتی پیش از مرگ لین، مقداری از فیلم لارنس عربستان- حدود 20 دقیقه- به‌دست آمد که توسط تهیه‌کننده فیلم، سام اسپیگل، از فیلم کم شده بود. با اضافه شدن این 20دقیقه، هم زمان آن به حدود 240دقیقه رسید و هم اینکه فیلم بار دیگر نگاه جدی‌تر منتقدان را به‌خود و سازنده‌اش جلب کرد. لین در مدت ۴۲سال، 16فیلم ساخت و این آثار به شکل حیرت‌آوری ۴۵ بار کاندیدای جایزه اسکار بوده‌اند که 6مورد آن برای کارگردانی‌شان بوده و ۳۹ مورد دیگر برای بقیه عوامل‌شان (به‌نظر می‌رسد که این خودش یک رکورد باشد). خود او نیز برای فیلم‌های پل رودخانه کوای و لارنس عربستان این جایزه را به‌دست آورده است. دیگر فیلم‌های او عبارتند از: «دوستان پرشور»(۱۹۴۸)، «مادلین»(۱۹۴۹)، «سد صدا» (۱۹۵۲) و« انتخاب هابسن» (۱۹۵۳).
 

این خبر را به اشتراک بگذارید