یادداشتی بر «عقرب روی پلههای راهآهن اندیمشک»
تمام صحنههای این رمان واقعی است
فرزین شیرزادی
«سرباز وظیفه، مرتضا هدایتی، اعزامی برج یک شصت و پنج، از تهران، روی پلههای راهآهن اندیمشک نشسته بود و منتظر بود تا بیایند و او را هم بگیرند و ببرند. پاهایش را بغل کرده بود و چانهاش را گذاشته بود روی زانوهایش و خیره بود به آسفالت و تاریکی درختها و سبزی چمن که سیاه بود. از دور و نزدیک صدای رگبار و تکتیر هوایی میآمد.»
داستان با این پاراگراف شروع میشود، ساده و سرراست و تصویری. در مییابیم که با موقعیتی جنگی روبهروییم. مکان، زمان و شخصیت اول داستان در زمینهای واقعگرا به مخاطب معرفی میشود، اما به همین سیاق ادامه پیدا نمیکند و این آغاز رونمایی از یک شگرد است: «توی تاریکی چشمهای سربازهایی که لای بوتهها و شمشادها قایم شده بودند برقبرق میزد... روی بعضی شاخهها تفنگی از بندش آویزان بود که تکان نمیخورد... هوا گرم بود و بوی باروت و بوی ماهی توی هوا بود... پشهها دور سرش وزوز میکردند و او فقط گاهی یکی از گوشهایش را تکان میداد تا دورشان کند. ساعت حوالی یازده بود. حوالی سالهای شصت و هفت.»
روشن است که در واقع طول خدمت سربازی مرتضا هدایتی از دو سال گذشته، اما آنچه غیرواقعی است برقبرق زدن چشم سربازان در تاریکی است و آویخته ماندن تفنگها از شاخه درختها و همینطور شیوه یکی از شخصیتهای داستان برای دور کردن پشهها از دور سرش. این وصفهای نامتعارف و اکسپرسیونیستی البته چنان ماهرانه به کار رفتهاند که به مددشان با اشتیاق کتاب را ورق میزنیم و داستان را پی میگیریم و یکنفس پیش میرویم: «جلو اتاقکی ایستادند. نور زردی از اتاقک بیرون میزد. – اینجا اتاق ماست. پر آدمه. همه از خط اومدهن... ن. . اگه بدونی اون تو چه خبره. همه هستن. فرمانده لشکر بیست و یک، فرمانده تیپ زرهی، سرلشکر بابایی، سرتیپ فلاحی، حاج کاظم رستگار، جهانآرا، ابراهیم همت... / ـ مگه اون شهید نشده؟ / ـ چرا. خیلیهایی که اینجان همهشون شهید شدهن... ن. خیلیها هم شیمیایی شدهن... / از پنجره که توی اتاقک را نگاه کرد نور تندی چشمهایش را زد و نتوانست کسی را ببیند.»
و این وصفها در طول داستان استمرار مییابند و به شکلهای جورواجور تکرار میشوند تا مخاطب از خلالشان رنج عظیم و لطمههای اندوهبار و سنگین از دست دادن همسنگر و دوست و بچهمحل را در جبهه جنگ با روایتی هنرمندانه و در آینه فرمی دیگرگونشده درک کند.
عقرب روی پلههای راهآهن اندیمشک، اثر «حسین مرتضائیان آبکنار»، رمانی پرکشش و خواندنی است که تجربه کردن شکل و ساختار و فرمهای تازهای از داستاننویسی را به نویسندگان عرصه دفاعمقدس پیشنهاد میدهد.