قهرمان واقعی، پطرس خیالی
سامان رضایی
علی لندی پسر 15سالهای که در ایذه خوزستان به دل آتش زده و جان 2 هموطنش را نجات داده بود در اثر سوختگی جان باخت. او گفته بود اگر باز هم کسی را در آتش ببیند این بار هم تردید نمیکند. این را وقتی گفت که آتشی که برای هموطنهایش خاموش شده بود هنوز او را روی تخت بیمارستان میسوزاند. او بیشک قهرمان بوده و هست. اما از آنجا که هماکنون بسیاری از قهرمانهای زنده ما در آسایشگاههای جانبازان جنگ، روزهای سختی را به گمنامی میگذرانند شاید نیاز باشد کمی بیرودربایستی به آسیبشناسی قهرمانپروری ملی در این خاک قهرمانپرور اما فراموشکار بپردازیم. از دیدگاه کارشناسها، قهرمانها به نوعی نخ تسبیحی هستند که مانع از گسست جامعه میشوند. قهرمان، غرور ملی و میهنپرستی را در قلب جامعه حفظ میکند. قهرمان برای یک ملت مانند بازیگر نقش اول برای یک کارگردان است. در برخی ممالک جهان اگر آن را نداشته باشند هم هر طور شده آن را میسازند. حتی گاهی او را مثل یک شخصیت داستانی میسازند، پای میز گریم مینشانند تا چهرهاش مایه غرور و همبستگی جمعی باشد. چرا راه دور برویم. پطرس فداکار کودکی که تا سالها عکس و داستانش در کتابهای درسی دانشآموزان ایرانزمین نقش بسته بود در واقع یک داستان است. طی این داستان کودکی هلندیتبار از مادرش پرسیده بود اگر از این همه سد یکیشان سوراخ شود چه خواهد شد و مادرش به طعنه پاسخ داده بود پسرکی انگشتش را در سوراخ سد میکند. برای کودکان سرزمین ما پطرس قهرمان بوده و هست. کودکانی که شاید سالها و دههها اسمی از علی لندی نشنوند و تصویری از او در ذهن نداشته باشند. بهتر است بپرسیم این پطرس واقعا که بود؟ پطرس ما ایرانیها در واقع اصلا پطرس نیست. او هانس، شخصیت داستانی نویسنده آمریکایی، مریمیپسداج است که از قضا اصلا هلند را به چشم ندیده است. قهرمانپروری را میتوان بیهیچ رودربایستی از او آموخت. او قهرمانش را در کتاب هانس برینکر به کشورهای دیگر هم صادر کرد و موفق هم شد. شاید آموختن آن کمککننده باشد. راز قهرمانزایی موفق مریمیپسداج در یک پرسش نهفته است. اینکه چرا هانس یا پطرس ما ایرانیها به جای انگشت خود با چوب یا سنگی جلوی نشت سد را نگرفت. پاسخ کوتاه است. او به حرف مادرش درباره انگشت پسرکی فداکار «ایمان» داشت. به قهرمانهای سرزمینمان ایمان داشته باشیم.