سنگر و قمقمههای خالی
سعید مروتی ـ روزنامهنگار
1ـ وقتی جمشید حیدری فیلم «مرز» را براساس فیلمنامهای از سیروس الوند کارگردانی کرد و سعید راد و داوود رشیدی را مقابل دوربین هدایت کرد، فقط چند ماه از شروع جنگ میگذشت. هنوز هیچکس شناخت و تجربهای در زمینه سینمای جنگ نداشت. فیلم مرز هم بیشتر از فضای فیلمهای حادثهای و وسترن تبعیت میکرد و فضایش هم شبیه فیلمهای دهقانی مرسوم و متداول آن سالها بود. مرز قرار بود بفروشد که فروخت.
2ـ در آخرین روزهای تابستان ۱۳۶۴، همه تماشاگرانی که با حضورشان جای سوزن انداختن در سالن سینما باقی نگذاشته بودند، با سوت و کف به استقبال هنرنمایی سعید راد و جمشید آریا میرفتند. «عقابها»ی خاچیکیان آمده بود تا همه رکوردهای قبلی فروش را جابهجا کند. در دهه 60 هیچ فیلم جنگیای به اندازه عقابها تماشاگر را به هیجان نمیآورد؛ تماشاگری که برایش مهم نبود مهمترین سکانسهای نبرد هوایی عقابها با استفاده از فیلمهای آرشیوی ارتش ساخته شده است. تماشاگری که عاشق صحنهای بود که سعید راد و جمشید آریا ترک موتور نشسته بودند و درحالیکه دشمن تعقیبشان میکرد به سمت مرز ایران میرفتند. تماشاگری که سعید راد را در قامت خلبان دوست داشت و از دیدن سکانسهای جنگی فیلم به هیجان میآمد. همه نقدهایی که زمان اکران عقابها نوشته شد لحن منفی داشت ولی تماشاگری که بارها و بارها پای تماشای آخرین فیلم موفق ساموئل خاچیکیان مینشست، نقد فیلم نمیخواند. اگر هم میخواند از آن تأثیر نمیگرفت.
3ـ بهزاد بهزادپور و رفقایش در خرمشهر با سربازان عراقی درگیر شدهاند. تعقیب و گریز و تیراندازی و زدن تانک عراقی که حاضران در سالن سینما را به هیجان میآورد. «بلمی بهسوی ساحل» فیلم پارتیزانی دلخواه نوجوانها و جوانهاست. فیلم حماسی رسول ملاقلیپور که شور و اشتیاق و هیجان در آن موج میزند. همین شور و شوق است که فضای تهییجی متناسب با زمان را میسازد. کارکرد فیلم جنگی در میانههای جنگی که هنوز با نقطه پایانی فاصله زیادی دارد.
4ـ استایل اسلحه بهدست گرفتن خسرو ضیایی و اردلان شجاعکاوه و درگیری گروه چهارنفره ایرانیها با لشکریان عراقی، جذابیت میسازد و هیجان میآفریند. «گذرگاه» با انبوهی از لحظات و فصلهایی که با معیارهای سینمای واقعگرا، غیرمنطقی و اغراق شدهاند، پرچم فیلم جنگی را بالا نگه میدارد. فیلم شهریار بحرانی بدون بازیگر شناخته شده و بدون ستاره، با هیجانی که میآفریند در تهران و شهرستانها میفروشد.
5ـ مهدی نریمان رجز میخواند و پیش میرود. بچههای گردان کمیل یا شهید شدهاند یا تشنه لب از هوش رفتهاند. نیروی کمکی وقتی میرسد که مهدی نریمان شهید شده است. شجاعان ایستاده میمیرند. «پرواز در شب» رسول ملاقلیپور میشود نقطه آغاز برای گذر از سینمای جنگ و رسیدن به سینمای دفاعمقدس.
6ـ خمپاره مقابل عارفی زمین میخورد. عارفی روی زمین دراز کشیده و سر از خاک که برمیدارد. میشود ترس را بهعنوان حسی انسانی در چهرهاش دید. عارفی رویینتن نیست و با مسلسلی که گلولههایش تمام نمیشود یکتنه به لشکر دشمن نمیزند. در «دیدهبان» تمرکز حاتمیکیا بر خودیهاست. عراقیها را از نزدیک نمیبینیم. مسئله فیلمساز نمایش دشمن نیست. تصویر حماسی از جنگ هم در دستور کار قرار ندارد. دیدهبان نگاهی است از درون به بچههای جنگ. درست مثل «مهاجر» که منتقدان شیفتهاش میشوند ولی تماشاگران زیاد تحویلش نمیگیرند. نمایش واقعیت، بدون آرتیست بازی و با تمرکز بر روابط آدمهای جنگ. رفاقتها و دلتنگیها و مهاجری که پیش میرود و جان میگیرد.
7ـ وقتی وحید و علی، کارگردان و آهنگساز از سر صحنه فیلم جنگیشان به دل جبهه رفتند و لوکیشن پرندک در چشم بر هم زدنی شد چزابه و ما از اواسط دهه 70 به میانههای دهه 60 رفتیم، در واقع با نبوغآمیزترین تجربه سینمای دفاعمقدس مواجه شده بودیم. «سفر به چزابه» رسول ملاقلیپور، هنوز و همچنان همه آنچه غایت توقع و انتظار ما از سینمای دفاعمقدس است، عرضه میکند. چگونه میشود سکانسی را که صمد رزمنده اردبیلی با موبایل (که تصوری از آن ندارد و فکر میکند بیسیم است) از گذشته به حال متصل میشود و با دخترش که بزرگ شده صحبت میکند، ستایش نکرد. چطور میتوان تحتتأثیر غم غربتی که سایهاش بر سراسر فیلم افکنده شده قرار نگرفت؟ برای ما که در ۲۱ بهمن ۱۳۷۴ در آخرین روز جشنواره بیست و چهارم فجر، با چشمانی حیرتزده سفر به چزابه را تماشا میکردیم چه ضیافتی دلپذیرتر و «حال خرابکن»تر از این وجود داشت؟
8ـ چهره پریشان و نگران خسرو شکیبایی در قامت رضا رضاییمنش که نگران همسر باردارش است و بعد نمایش التهاب و انفجار حاصل از حمله عراقیها به شهر، به بیمارستان و به شهروندان بیپناه. دوربینی که یک لحظه آرام و قرار ندارد و جهنم تمامعیاری که مشابهش را قبلاً در هیچ فیلم جنگی ایرانیای ندیدهایم. با «کیمیا»ی احمدرضا درویش، سینمای ایران ملودرام جنگی را در سطحی فراتر از اندازههای متوسط و معمول تجربه میکند.
9ـ وقتی صادق مشکینی به نیت گرفتن عکس یادگاری در جبهه، سر از خط مقدم درآورد و هرچه کوشید به عقب بازگردد بیشتر پیش رفت، ما برای نخستین بار به موقعیتهای کمدی به بار نشسته در فیلمی جنگی خندیدیم. «لیلی با من است» سرفصلی تازه برای کمال تبریزی و پرویز پرستویی و آزمونی موفقیتآمیز در ورود به عرصهای بود که سال ۷۴ هیچکس فکر نمیکرد که میشود به آن ورود کرد، که میشود با جنگ شوخی کرد. و میشود در نقد ریاکاری چنین ظرافتی به خرج داد و عجیبتر و جالبتر از همه اینکه میشود چنین فیلمی را به سلامت به ثمر رساند و گرفتار مشکلات و سوءتفاهم و سوءبرداشت نشد؟
10ـ این فصل آخر است. میرسیم به آخرین فیلم جنگیای که بهترین فیلمساز سینمای جنگ ایران کارگردانیاش کرد. جایی که محمود (مهدی احمدی) به بدنه تانک میکوبد، جایی که زن و بچههایش به تناوب با چهرههای خندان و گاهی نگران در میانه رویا- کابوس و واقعیت ظاهر میشوند و جایی که بهترین فرزندان این سرزمین پرپر میشوند تا خاک وطن از دست نرود. لحظهای ممد ساکت (جمشید هاشمپور) چاقوی ضامندارش را بهدست میگیرد و دلاورانه به دل دشمن میزند را از خاطر نمیبریم. سالهای گذشته و جای خالی رسول ملاقلیپور همچنان به چشم میآید.