• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
سه شنبه 16 شهریور 1400
کد مطلب : 139866
+
-

مان/ به خانه باید برگردیم...

مان/ به خانه باید برگردیم...

شیدا اعتماد

خانه بعد از بیماری مثل خود ما نیاز به نقاهت داشت انگار. هیچ‌چیز سر جای خودش نبود. جابه‌جایی اجزای کوچک و بزرگ، بخشی از ماجرا بود. بخش مهم‌تر اما آن حس و حال بیماری بود که اثرش را گذاشته بود توی خانه. انگار هوای توی خانه غلیظ شده باشد یا غبار آن‌همه سرفه به دیوارها ماسیده باشد.
وقتی بالاخره حالم آن‌قدر خوب شد که توانستم بروم سراغ خانه، آثار ظاهری بیماری را محوکردن آسان بود. سخت بود که فراموش کنم پنجره‌های خانه دو‌هفته تمام باز مانده‌اند تا لود ویروس را در خانه کم کنند. سخت بود بی‌شمار سوپ‌هایی که در خانه پخته شد را از یاد ببرم و لیوان‌های آب و
قرص‌های جوشان را.
کرونا حتی بعد از تمام‌شدن، مهار خانه را در دست‌هایش گرفته بود. تمام داروها را جمع کردم. پنجره‌ها را بستم. جعبه‌های خالی دستمال‌کاغذی و قرص‌های مسکن را دور ریختم. به این فکر کردم که جان سالم به‌در بردیم این بار.
خانه دیگر می‌توانست برگردد به سکون صبحگاهی و جنب و جوش عصرگاهی همیشگی. می‌توانست بدون حضور دائمی همه ساکنانش به‌سر ببرد. خانه دیگر می‌توانست بیماری را فراموش کند.
بعد از سه هفته همه‌‌چیز اما تغییر کرده بود. سه هفته وقتی آمیخته می‌شود با بیماری و ترس جان طولانی‌تر هم می‌شود. تمام این سه هفته انتظار داشتم که جهان بیرون خانه هم ایستاده باشد اما جهان هیچ‌وقت برای هیچ‌کس نمی‌ایستد. جهان راه خودش را رفته بود و فقط ما از این هیاهو جا مانده بودیم. ما و خانه و روزهایمان مثل تقویمی قدیمی شده بودیم.
روزهای بعدی باید با شتاب بیشتری بدویم. بدویم که روزهای جا مانده از تقویم را جبران کنیم.
خانه دیگر می‌تواند فقط خانه باشد و ردای بیمارستان و نقاهتگاه را از تن‌اش در بیاورد. روزها و شب‌ها دیگر می‌توانند سر جای خودشان برگردند و اینها همه و همه اتفاق بیفتند تا نظم دوباره بیاید؛ نظمی که با شتاب، با روز و با هزار چیز دیگر گره خورده است.
به خانه‌هایی فکر می‌کنم که کسی یا کسانی از ساکنانشان را از دست داده‌اند. خانه‌هایی که دیگر شبیه قبلشان نخواهند شد. به دلهره‌ای که تا ابد در دل ساکنان جا مانده است و به‌جای خالی بزرگ و افسوسی که در دل انسان‌ها جا می‌ماند.
در این روزهای خاکستری همین که بشود به خانه برگشت یعنی خوش‌شانس بوده‌ای. بیماری آمده و رفته و زخمی ماندگار نزده. در این روزهای خاکستری تا دوباره روشنی بیاید باید به همین نقطه‌های روشن کوچک بیاویزی؛ مثل برگشتن، مثل کار، مثل روز.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید