«رسول نجفیان» از زادگاهش در خیابان سعدی و علاقهاش به تهران میگوید
فقط خاطرهها به جا میمونه
راحله عبدالحسینی| خبرنگار:
«از خیابان سعدی و چهارراه عزیزخان و گلوبندک تا تجریش و دربند جغرافیای نوستالژیک ذهن من است.» «رسول نجفیان» با گفتن این جمله میزان تعلق خاطرش را به تهران روایت میکند. او تهران را بسیار دوست دارد و از قدم زدن در کوچههای آن لذت میبرد. با او به زادگاهش در خیابان سعدی رفتیم. به کوچهای که همین چند ماه پیش برای ساخت مستندی به آن قدم گذاشته و خاطراتش را مرور کرده است.
خیابان سعدی را از سمت خیابان انقلاب قدم میزنیم تا به کوچه «رضا نادری» میرسیم. چند قدمی جلوتر داخل کوچه باریکی میشویم که عرض آن به اندازه عبور یک خودرو است. خانه قدیمی اگرچه گذر سالها را فریاد میزند اما در میان ساختمانهای کم و بیش نوسازی شده، خودنمایی میکند. نجفیان به در کهنه و قدیمی که آفتاب بیرمق عصر زمستانی روی آن افتاده است دستی میکشد.
با دیدن خانه دوران کودکیاش خاطرات بسیاری برایش عینیت پیدا میکند. میگوید: «در این خانه متولد شدم. درست در قلب تهران. در خانهها مثل این، 2لته و از چوب گردو ساخته میشد. گلمیخها نیز علاوه بر زیبایی در برای محکم نگهداشتن لتهها به کار میرفت. 2کوبه روی در نصب میشد؛ کوبهای مخصوص خانمها و کوبهای برای آقایان. صدای متفاوت این دو کوبه به صاحبخانه میفهماند که پشت در خانم است یا آقا. فرهنگ ایرانی به همین ریزهکاریها دقت دارد. امروز که در آستانه این در ایستادهام، یاد عروسیها و عزاداریهایی افتادم که در خانه ما برگزار میشد. یاد مادربزرگم، بیبی گلزار و نذریهایی که میپخت.»
کوچه خاطرات
نجفیان تا 4سالگی در این خانه زندگی میکند و بعد از آن همراه خانواده به میدان حسنآباد، چهارراه عزیزخان نقل مکان میکنند. ترانه معروف «رسم زمونه» که برای همه ما خاطرهانگیز است و در آلبوم «بی بیجان» سال 1375 منتشر شد مربوط به نوسازی خانه واقع در چهارراه عزیز خان است. میگوید: «ترانه رسم زمونه عصاره 50 سال زندگی من است. گوشه گوشه تهران برای من پر از خاطرات است که هیچگاه فراموش نمیکنم.
آدمهایی در زندگیام نقش داشتهاند که برخی از آنان دیگر در جمع ما نیستند؛ از پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگ تا دوستان و آشنایان. اما جرقه اصلی سرودن این شعر زمانی در من زده شد که خانه دوره کودکیام را ویران کردند و به جایش ساختمانی نو ساختند. ما در آن خانه بزرگ فقط 2 اتاق داشتیم و همسایههای دیگری هم کنارمان زندگی میکردند.» نجفیان درباره ماندگاری ترانه رسم زمونه میگوید: «جای پای آدمهایی که یک دنیا خاطره از خود به جا گذاشته و سفر کردهاند حس مشترک زندگی همه افراد است.
به همین دلیل من وقتی به دورترین نقاط ایران یا حتی خارج از کشور میروم هم با هموطنانی روبهرو میشوم که این آهنگ را شنیده و با آن ارتباط برقرار کردهاند.» از کوچه خاطرات قدم زنان به سمت خیابان سعدی حرکت میکنیم. داربستهای فلزی نشان میدهد که کلنگ نوسازی به جان خیابان افتاده است. مغازهای را به ما نشان میدهد و میگوید: «3ماه تابستان 10سالگیام را در مغازه کفشفروشی که اینجا بود گذراندم. پسربچهها باید تابستان را به یادگیری حرفهای سپری میکردند. من هم از کفاشی و خیاطی تا بامیهفروشی و بادبادک و فرفرهفروشی را تجربه کردم.»
زیارت امامزاده صالح(ع) و بازار تجریش
«مسیر خانهمان در چهارراه عزیزخان تا امامزاده صالح(ع) شمیران را با درشکه میرفتیم. 10درشکه در این مسیر کار میکرد. خیابان شریعتی هم آن زمان به جاده قدیم معروف بود. جاده جدید (همان خیابان ولیعصر(عج)) هم تازه برای تردد ماشین ساخته شده بود. درخت تنومندی در صحن امامزاده صالح(ع) قرار داشت. داخل تنه درخت پیرمردی مینشست و کفاشی میکرد. هر وقت برای زیارت به امامزاده صالح(ع) میرفتیم به پیرمرد سری میزدیم تا کفشهای ما را واکس بزند.
بعد از زیارت امامزاده و استخوان سبک کردن به بازار تجریش میرفتیم. کبابهای معروف تجریش و ریحون هم که دیگر لذت و شادی دوران کودکی را برای ما تمام میکرد. گاهی اوقات هم به میدان دربند میرفتیم و با قاطر راهی زیارت امامزاده قاسم(ع) میشدیم. ماشینی هم بود که دیوارهای چوبی و کرایهای 2ریالی داشت و زائران را برای زیارت میبرد.»
نفس حق ریشسفیدان محله
نجفیان از آداب و رسومی در طهران می گوید که این روزها کمرنگتر از همیشه شده است: «اهالی محله همیشه از حال یکدیگر باخبر بودند. بهطوری که اگر یک نفر غریبه وارد محله میشد به او میگفتند: چه میخواهی غریبه؟ اگر کسی بیمار یا ورشکسته بود با میانجیگری ریشسفید محله تنها نمیماند و همه اهالی برای دستگیری از او بسیج میشدند. حرف ریشسفید و روحانی محله برای همه حجت بود. مسجد، زورخانه و قهوهخانه نیز مکانهایی برای گردهمایی اهالی محل و حل مشکل همسایهها بود. اگر زن و شوهری اختلاف داشتند در این پاتوقها مشکلشان رفع و رجوع میشد.
پاتوقهای محلی نهاد حل مشکلات همسایهها بود. این روزها هم بسیاری از ناکامیها و اختلافات روزمره زندگی به دست توانا و نفس حق همین ریشسفیدان و معتمدان محله حل میشود. این روزها معمولاً جوانان به این میانجیگری میگویند دخالت. دقت کنیم که جایگاه معتمد و بزرگتر محل چطور تعریف میشد. شأن او دخالت نبود. به واسطه حرمت و تجربهای که داشت همه اهل محله از او حرف شنوی داشتند و نتیجه خوبی هم میگرفتند. »