به همین سادگی
شهاب مهدوی ـ روزنامهنگار
یکی از شاخصترین چهرههای نسلی که در دهه60 حوزه هنر و اندیشه اسلامی را محل مناسبی برای فعالیت هنری یافت و در همکاری با شاخصترین چهره این نهاد که بعدها حوزه هنری نامیده شد رشد کرد و به شهرت رسید. مجید مجیدی بهعنوان بازیگر فیلمهای حوزه، تنها در یک فیلم (بایکوت) توانست تواناییهایش را به رخ بکشد و در فیلمهای اغلب خامدستانه دوستانش، بازیگری متوسط بود؛ بازیگری که از دل همین فیلمهای نه چندان شاخص، به شهرتی نسبی دست پیدا کرد و از همان زمان از هر فرصتی برای فیلمسازی بهرهبرد و فیلم کوتاه و مستند ساخت. مجیدی اگر سراغ کارگردانی نیامده بود احتمالا امروز جلوی دوربین سریالهای تلویزیونی میرفت؛ چیزی که در مورد رفقای همنسلش رخ داده و بعید بود بهعنوان بازیگر، بتواند به موفقیت چشمگیری دست یابد و با گذر از دهه60 و تغییر مناسبات اجتماعی و فرهنگی بتواند جایگاه ویژهای برای خود بیابد. از نسلی که در دهه60 در حوزه هنری فعال بودند، مطرحترینشان سرنوشت غریبی یافت و بقیه هم امروز از مفهوم موفقیت فاصلهای بسیار دارند. بازیگر فیلمهای اولیه مخملباف اما به موقع از بازیگری دست شست و سراغ کارگردانی رفت و با پشتکار و هوشمندی توانست در کمتر از 5سال به فیلمسازی نامآور مبدل شود؛ طوری که خیلی زود سابقه فعالیتش بهعنوان بازیگر در برابر کارنامهاش در مقام کارگردان محو شد. مجیدی نشان داد میتوان به مبانی ایدئولوژیک وفادار ماند، تن به خانهتکانی روح نداد (کاری که رفیق قدیمیاش بارها انجام داد) و در عین حال به شهرت، اعتبار و مقبولیت توامان در داخل و خارج دست یافت. استعداد فیلمسازی چیزی بود که به خوبی میشد در پشت رئالیسم گزنده «بدوک» مشاهده کرد. راه یافتن بدوک به بخش دو هفته کارگردانان جشنواره کن، اتفاق مهمی بود. هرچند فیلم در داخل خیلی موردتوجه قرارنگرفت و مشخصا حوزه هنری بهعنوان تهیهکنندهاش خیلی تحویلش نگرفت و تماشاگران زیادی هم به تماشایش ننشستند. با این همه بدوک از فیلم اول همه رفقای مجیدی بهسامانتر و قابلاتکاتر بود.
«پدر» بهعنوان گامی فراتر از بدوک، شاعرانگی را با خشونت محیط و افر پیوند داد. مجیدی در راستای محصولات سینمای نوین ایران، هم قواعد بازی را رعایت میکرد و کاراکترهای برگزیدهاش را به دل کویر میبرد و هم بهتر از اغلب فیلمسازان سینمای جشنوارهای قصه تعریف میکرد. سادگی همراه با شاعرانگی که در سکانس پایانی به اوج میرسید و تمرکز بر روایت داستانی جمع و جور و توانایی در فاصله گرفتن از اتهام معمول سیاهنمایی، مجیدی را به فیلمسازی بدل کرد که نهادهای رسمی و منتقدان و روشنفکران در مسیر تأیید و تشویقاش گام برمیداشتند.
با «بچههای آسمان» مجیدی چنان ارتفاع گرفت که از فیلمسازی مستعد به کارگردانی شاخص و برجسته تغییر جایگاه داد. بردن بیشتر سیمرغهای جشنواره پانزدهم نقطه آغاز موفقیتهای فیلمی بود که مدتها هیچ تهیهکنندهای برای ساختش یافت نمیشد و در نهایت کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در روزگار فترتش حاضر به سرمایهگذاری برای تولیدش شد. بچههای آسمان که تا آستانه دریافت جایزه اسکار هم پیشرفت، نشان داد میشود با معجزه درام، از همان قواعد سینمای کانونی دهه50 بهنحوی استفاده کرد که هم موردتأیید نهادهای رسمی داخلی و مخالفان حضور فیلمهای ایرانی در جشنوارههای خارجی قرارگرفت و هم تحسین جهانیان را برانگیخت. درحالیکه فیلمهای جشنوارهای سینمای ایران معمولا اعتنایی به داستانگویی کلاسیک نشان نمیدادند، مجیدی به روایت در فیلم داستانی اهمیت داد و با تدارک دیدن یک پایانبندی شاعرانه، مخاطبش را تحتتأثیر قرار داد.
بعد از موفقیت بچههای آسمان، مجیدی در قامت فیلمسازی با شهرت جهانی، «رنگ خدا» را کارگردانی کرد. شاعرانگی ستایش شده در بچههای آسمان در رنگ خدا به اوج رسید و در مسیر ساخت فیلمی با درونمایه دینی، بهنظر میرسید خوشمنظر بودن و بستن قابهایی که زیبایی بصری چشمگیری داشته باشد و بهره خلاقانه از عنصر صدا را باید نشانهای از پختگی و هوشمندی مجیدی ارزیابی کنیم. نکته دیگر اما احساساتگرایی بود؛ احساساتگراییای که مستقیما تماشاگر را درگیر مسئله فیلم و کاراکتر اصلیاش که پسربچهای نابینا بود میکرد. این ویژگی در فیلم بعدی فیلمساز پررنگتر شد. در رنگ خدا دغدغههای اجتماعی مجیدی (که نشانههایش را میشد در بچههای آسمان و بدوک مشاهده کرد) جای خود را به مکاشفه طبیعت بهعنوان جلوهای از حضور پروردگار داده بود، اما در «باران» بازگشت به شهر، مجیدی را بیشتر به سمت مضامین اجتماعی و مشکلات طبقه فرودست، مهاجران افغان و... سوق داد. عشق بهعنوان مضمونی تقریبا غایب در فیلمهای قبلی مجیدی هم در باران نمود پررنگی یافت. عشقی که با بلندپروازی فیلمساز قرار بود مقدمهای بر تجربهای معنوی باشد.
نتیجه اما فاصله گرفتن از فضای همگون فیلمهای ساده و منسجم قبلی بود. دهه70 که به پایان رسید، مجیدی از فضای ساده فیلمهایش فاصله گرفت و در جستوجوی افقهای تازه برآمد؛ در «بید مجنون» برای نخستین بار با بازیگر ستاره کار کرد و پرویز پرستویی را در دوران اوجش، مقابل دوربین هدایت کرد و نتیجه فیلمی ناامیدکننده و ناکام از کار درآمد. یک «توبه نصوح» که دیرهنگام ساخته شده بود. «آواز گنجشکها» بهمراتب متقاعد کنندهتر از بید مجنون بود و دوستدارانی هم داشت و به بخش مسابقه برلین هم رفت و رضا ناجی هم در حضور دنیل دی لوییس جایزه بهترین بازیگر را گرفت (دی لوییس چندماه بعد جایزه اسکار را برد).
گام بعدی فیلم عظیم «حضرت محمد»(ص) بود. ایده ساخت فیلمی جهانی درباره پیامبر اسلام، بلندپروازانهتر از اندازههای سینمای ایران بود و با باز شدن پای چهرههای بینالمللی و اسکاری توقعات از فیلم مجیدی را بالاتر برد. فیلمی که البته به دوران قبل از تولد آخرین پیامبر و دوران کودکی حضرت محمد(ص) متمرکز شد و محصول سالها تلاش مجیدی و گروهش در سال ۱۳۹۴ اکران عمومی شد. فیلمسازی که در دهه 70به روایت و قصهگویی در فیلمهای کوچکی که میساخت اهمیت میداد در فاخرترین و پرهزینهترین فیلم تاریخ سینمای ایران که مزین به نام پیامبر اسلام(ص) بود، عملا داستان چندانی برای تعریف کردن نداشت. درست بر عکس فیلم مصطفی عقاد که همچنان و بعد از گذشت سالهای طولانی، جذاب و پرکشش است. شاید به این دلیل که نه زندهیاد کامبوزیا پرتوی گزینه مناسبی برای نوشتن فیلمنامه حضرت محمد(ص) بود و نه افرادی که در بازنویسی و ویرایش متن با پروژه همکاری داشتند. جدای از این در اجرا هم بهنظر میرسید نامهای بزرگ جهانی جای اینکه در خدمت اثر باشند فیلم را به خدمت خود درآوردهاند. مثل سبک بصری و نورپردازی فیلم که با حضور ویتوریو استرارو، مدیر فیلمبرداری اسکاری، بیشتر شبیه فیلمی درباره حضرت مسیح(ع) از کار درآمده بود تا اثری که پیرامون آخرین پیامبر است.
معمولاً «از آن سوی ابرها» بهعنوان پروژه عجیب مجیدی یاد میشود. فیلمی که او در هند ساخت و یک اثر بالیوودی است. گرایش و تمایل مجیدی به سینمای هند را میشد در احساساتگرایی رنگ خدا و بهخصوص باران دید. سانتیمانتالیسم و اغراق آن سوی ابرها در فیلمهای قبلی مجیدی هم مسبوق به سابقه بود. اما خود فیلم بهعنوان محصولی بالیوودی، اثری کنترل شده بود و نتیجه کار فیلمی شد که کمتر کسی آن را دید و دوستش داشت. آن سوی ابرها را شاید بتوان محصول تفرجی بعد از فیلم دشوار محمد رسولالله(ص) دانست که ۷ سال مجیدی را درگیر خود کرده بود.
در انتهای دهه90، مجیدی تصمیم گرفت به حیطه آشنایش بازگردد. به رئالیسم اجتماعی و دنیای بچههای طبقه فرودست که رویکرد به آن در دهه 70به بهترین فیلمهای کارنامهاش منجر شده بود. نوشتن فیلمنامه با نیما جاویدی، نویسنده و کارگردان «سرخپوست» با هدف بهره گرفتن از فکرهای تازه نسل جوان سینماگران ایرانی و حضور هومن بهمنش از نسل تازه نفس فیلمبرداران در پشت دوربین، در کنار مهارت فیلمساز در کار با دستمایهای که بر آن مسلط است، نتیجهاش شد فیلم «خورشید» که موفقتر از پروژههای بلندپروازانه مجیدی از کار درآمده است.
مسیر طولانی و پر فراز و نشیبی که مجیدی در این سالها طی کرده و گذر از جایگاه بازیگر فیلمهای دهه 60حوزه هنری به مقام کارگردانی که چهره شناخته شدهای در محافل جهانی و فیلمسازی مطرح و تأیید شده در داخل است، نشان میدهد هر جا، پای سادگی در میان بوده شاهد موفقیت راحتتر بهدست آمده است؛ به همین دلیل فیلمهای اولیه کارنامه فیلمساز، بهترین آثار او هستند و هنر مجیدی در فیلمی چون پدر بیشتر و بهتر متبلور شده تا فیلمهایی که در آن روایت سر راست داستانی ساده به نفع دغدغههای اجتماعی، اخلاقی یا شکوه بصری کنار گذاشته شده است.
این که او برخلاف بیشتر هم نسلانش همچنان در سطح اول فیلمسازی در ایران فعالیت دارد و مقبولیت جهانیاش هم به شکل نسبی حفظ شده (خورشید نامزد شیر طلایی جشنواره ونیز بود) نشان از هوش فیلمساز دارد؛ بازگشت به دوران طلایی بچههای آسمان آنقدرها آسان نیست ولی فاصله گرفتن از تلاشهای فرساینده و اغلب کم حاصل، تبدیل مفاهیم معرفتی به سینما بهعنوان هنری که عینیت در آن حرف اول و آخر را میزند، میتواند پیشنهادی کاربردی برای فیلمسازی باشد که همچنان میکوشد در متن جامعه حضور داشته باشد و فیلمهای مؤثر بسازد. خورشید بهعنوان آخرین فیلم مجیدی نشانههایی را به همراه دارد که امیدوارکننده است. هرچند تغییرات جامعه و سینمای ایران و سیر پرشتاب تحولات اجتماعی و فرهنگی، مسیر پیشرو را مبهم میسازد و اگر اینها را کنار تغییر حال و هوا و روحیه فیلمسازی مجیدی قرار دهیم، با ابهامات و نگرانیهای بیشتری مواجه میشویم. مسئله هم تنها تلاش و کوشش نیست و پای جوشش هم در کار است. همیشه هم نمیشود مثل پایان خورشید ماجرا بهنحوی ختم به خیر کرد و جوششی در حد بوسه ماهیان بر پاهای خسته علی بچههای آسمان باید و درک شهودیای که مفهوم معاصر بودن را در ترکیب با آرمانگرایی مطلوب فیلمساز، غنا ببخشد نه اینکه کمرنگش کند.