قصههای مجید
13نکته درباره مجیدی و مسیری که طی کرد تا از بازیگری متوسط به کارگردانی برجسته تبدیل شود
مهرنوش سلماسی ـ روزنامهنگار
پایینشهر، حوزه، بایکوت
1
فیلمسازی که از سوی منتقدانش متهم به ارائه تصویری شیک از فقر شده، خودش بچه پایینشهر است؛ تولیدارو در منطقه یافتآباد و اول جاده ساوه. جایی که مجیدی از 5تا 25سالگیاش را در آنجا گذرانده. گرایش مجیدی به افراد طبقه فرودست و آدمهای حاشیهنشین را در آثارش میتوان حاصل گذراندن دوران کودکی، نوجوانی و جوانی در یافتآباد دانست، در کوچه پسکوچههایی که مجیدی را با مفهوم فقر بهخوبی آشنا کرد.
در سالهای پر تب و تابی که انقلاب تازه به پیروزی رسیده بود، در ساختمانی واقع در تقاطع حافظ که قبل از انقلاب متعلق به بهائیان بود، جوانهای انقلابی مسلمانی جمع شدند و حوزه اندیشه و هنر اسلامی را تشکیل دادند. محسن مخملباف، محمد کاسبی، محمدرضا هنرمند، فرجالله سلحشور و مجید مجیدی خیلی زود آستینها را بالا زدند تا به آفریدن آثاری بپردازند که قرار بود مقدمهای بر سینمایی باشد که ایدئولوگ و نظریهپردازش مخملباف بود؛ سینمای اسلامی. بچه مذهبیهایی که اغلبشان سابقه اجرای تئاترهای مذهبی و انقلابی در مساجد را داشتند خیلی زود نخستین فیلم بلند سینماییشان را تولید کردند. «توجیه» با فیلمنامهای از محسن مخملباف و به کارگردانی منوچهر حقانیپرست در حالی جلوی دوربین رفت که مجید مجیدی بازیگر اصلیاش بود. توجیه فیلمی نشد که لیدر گروه انتظار داشت و به همین دلیل مخملباف خود روی صندلی کارگردانی نشست و دوستانش را مقابل دوربین هدایت کرد. محمد کاسبی، بهزاد بهزادپور، فرجالله سلحشور و مجید مجیدی ترکیب تقریبا ثابت فیلمهای اولیه مهمترین فیلمساز سینمای ایران در دهه60 را تشکیل میدادند. پس از «مرگ دیگری» که توسط محمدرضا هنرمند ساخته شد، نوبت به «استعاذه» و «دو چشم بیسو» رسید؛ فیلمهایی که پیش از آنکه در سالنهای سینما دیده شوند در مساجد مخاطب خود را یافتند. اتفاق کلیدی اما با «بایکوت» رخ داد؛ فیلمی که نشان داد هم مخملباف استعداد کارگردانی دارد و هم مجیدی قریحه بازیگری. مجیدی پس از بازی در نقش معلم تودهای دو چشم بیسو که بچهها را با آثار صمد بهرنگی آشنا میکرد، در بایکوت ایفاگر نقش واله مارکسیست بریده و سرخوردهای شد که در زندان و در جواب سرپرست تشکیلات که به او میگفت:«به مبارزه فکر کن، به امپریالیسم که داره نابود میشه» اینگونه پاسخ میداد:«فعلا این منم که زودتر از امپریالیسم دارم نابود میشم.» بایکوت در کنار جلب اعتنای منتقدان، پرفروشترین فیلم سال 65نیز شد و البته این آخرین همکاری مشترک مجیدی و مخملباف بود؛ مخملباف که در فیلمهای قبلیاش بیشتر گروههای چپ را زده بود. وقتی در «دستفروش» سراغ زدن جریان راست رفت، راهش را از حوزه جدا کرد. اختلاف نظر میان برخی از هنرمندان مسلمان حوزه هنری که به جناح چپ جمهوری اسلامی نزدیک بودند با مدیریت سازمان تبلیغات باعث شد، مخملباف به همراه افرادی چون حسین حسینی و قیصر امینپور از حوزه انشعاب کنند. مخملباف از حوزه رفت ولی مجیدی ماند و همچنان در فیلمهای این نهاد تأثیرگذار بازی کرد؛ فیلمهایی که هیچیک اتفاق بایکوت را برای مجیدی تکرار نکردند. «تیرباران»، «تا مرز دیدار»، «در جستوجوی قهرمان» و «شنا در زمستان». در این میان بازی در نقش شهیداندرزگو در تیرباران بیشتر دیده شد.
ناتورالیسم گزنده
2
سفری که سال68 مجیدی به سیستان و بلوچستان کرد، باعث شد ذهنش درگیر بچههایی شود که شغلشان آوردن جنس قاچاق از مرز پاکستان بود. مجیدی در بازگشت به تهران ماجرا را برای سیدمهدی شجاعی تعریف میکند. حاصل سفر مشترک مجیدی و شجاعی به سیستان و بلوچستان میشود فیلمنامه «بدوک». حوزه هنری فیلم را تهیه میکند و محمد کاسبی رفیق قدیمی مجیدی بازیگر اصلی فیلم میشود. نمایش فیلم در دهمین جشنواره فیلم فجر واکنشهای متفاوتی را در پی دارد؛ فیلم 3جایزه از جشنواره میگیرد ازجمله جایزه بهترین فیلم اول را. منتقدان، ناتورالیسم گزنده فیلم را میستایند ولی برخی هم بدوک را به ارائه چهرهای منفی از ایران و اغراق در نمایش تلخیها متهم میکنند. کسانی که مجیدی بعدها آنها را کسانی خواند که با حوزه مشکل داشتند و بغضشان را سر بدوک خالی کردند. بدوک در زمان بدی اکران شد و فروش پایینی هم داشت ولی حضور در کن و ستایش منتقدان باعث شد مجیدی کارگردان به رسمیت شناخته شود.
نمادگرایی بر بستر واقعیت
3
3سال طول کشید تا مجیدی دومین فیلمش را کارگردانی کند. طرح فیلمنامه «پدر» روزهایی که مجیدی مشغول بازی در فیلم «شنا در زمستان» بود به ذهنش خطور کرد.
ماجرای نوجوانی که اسلحه ناپدریاش را سرقت کرده و حالا سر از دارالتادیب درآورده بود، تبدیل به فیلمنامهای به نام پدر شد. مجیدی باز هم به همراه سیدمهدی شجاعی فیلمنامه را نوشت و مدتها طول کشید تا برای پدر تهیهکننده پیدا کند. در نهایت مجیدی دومین فیلمش را با سرمایه مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی جلوی دوربین برد.
فیلم با عواملی که مجیدی میخواست ساخته شد و تنها نعمت حقیقی جای خود را به محسن ذوالانوار داد که اتفاقا فیلمبرداری بسیار خوبی هم ارائه کرد. نمایش پدر در چهاردهمین جشنواره فیلم فجر موفقیتآمیز بود. مجیدی در زمان اکران از کجسلیقگی پخشکننده و عملکرد نامطلوب تهیهکننده گلایه کرد. پدر در روزهایی اکران شد که مجیدی در حال انجام مراحل فنی سومین فیلمش بود؛«بچههای آسمان».
عدالت اجتماعی و فقر سربلند
4
مجیدی پس از پایان فیلمبرداری پدر بهصورت جدی پیگیر ساخت فیلمنامه بچههای آسمان شد؛ فیلمنامهای که در سیمافیلم و فارابی بهدلیل آنچه تأکید بر فقر نامیده میشد، رد شد. در نهایت هم این کانون پرورش فکری بود که حاضر شد تهیهکننده سومین فیلم مجیدی باشد. اتفاقا حال و هوای بچههای آسمان هم همسو با فیلمهای موسوم به کانونی بود. دغدغه عدالت اجتماعی که در بدوک پررنگ بود و در پدر قدری به حاشیه رفته بود، در بچههای آسمان حضوری تمامعیار یافت.
بچههای آسمان در پانزدهمین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد و توانست بیشترین سیمرغهای جشنواره پانزدهم را دریافت کند. در سکانس مسابقه تماشاگران همراه با علی، تعلیق غریبی را تجربه میکردند. اینکه علی باید به جای قهرمانی به مقام سوم میرسید چون او به جایزه سومی که کفش کتانی بود، احتیاج داشت. مثل پدر، بچههای آسمان نیز با پایانی شاعرانه، مخاطب را به لحاظ عاطفی تحتتأثیر قرار میداد. بوسه ماهیها بر پاهای خسته علی، در تهران همان قدر تماشاگران جشنواره را تحتتأثیر قرار داد که در کانادا تماشاگران مونترال را.
فرصتی که از دست رفت
5
درحالیکه بهنظر میرسید بچههای آسمان مناسبترین فیلم برای معرفی به اعضای آکادمی اسکار 1997است، اعضای کمیته انتخاب تحتتأثیر پروپاگاندای کارگردان «گبه» قرار گرفتند و فیلم مجیدی را کنارگذاشتند. رفاقت مجیدی و مخملباف هم سر همین موضوع بههم خورد. یک سال قبل از این ماجرا مجیدی درباره مخملباف چنین گفته بود:«با مخملباف کار کردهام، سابقه دوستی داریم و او را سینماگری تجربهاندوز میدانم. گرچه در سالهای اخیر، رابطهمان کم شده ولی از دور میشنوم که مثل گذشته خصلتهای انسانیاش را حفظ کرده و در زندگی شخصیاش هم همچنان جوانمردانه رفتار میکند. وقتی این خصلتها در هنرمند زنده باشد، نشان میدهد که سلامت نفس دارد. مخملباف دارد در سینما تجربه میکند و تجربههایش راهگشای دیگران هم هست. او آدم پرتحرکی است که ذهنی پر از موضوع دارد. روح بیقراری دارد که بعید میدانم در خواب هم راحتش بگذارد. آن وقتها هم که در حوزه با هم بودیم، اصلا آرام و قرار نداشت. حتی شکل خوابیدنش هم با دیگران متفاوت بود. معمولا بدون زیرانداز و بالش گوشهای دراز میکشید و میخوابید. اما در خواب هم با دیگران متفاوت بود. او ازجمله هنرمندانی است که احساس میکند زمان برای بیان حرفهایش محدود است. بهنظرم کسانی که از نزدیک با او آشنا نیستند، نمیتوانند او را خوب بشناسند چون فیلمهایش بیانگر تمامی احساس و عواطفش نیست. بهنظر من او تنها در زمینه شکل و قالب است که نسبت به کارهای اولیهاش متفاوت است، وگرنه همچنان به اصول معتقد است.» داستان اسکار که پیش آمد، ماجرای انتقادهای دو رفیق قدیمی از یکدیگر به مطبوعات راه پیدا کرد و نامههایی از سوی دو طرف منتشر شد که حکم نقطه پایانی بر دوستی کارگردان و بازیگر فیلم بایکوت را داشت.
دستها میبینند
6
بعد از موفقیت بچههای آسمان مجیدی سراغ نگارش فیلمنامهای با محوریت پسربچهای نابینا رفت. مثل فیلمهای قبلی، این فیلمنامه هم پس از انجام تحقیقات میدانی نوشته شد. حالا دیگر مجیدی به چنان اعتباری رسیده بود که نیازی نداشت برای تهیه فیلمش بخشهای دولتی پیشقدم شوند. فیلمنامه «دستها میبینند» مورد توجه دفتر ورا هنر که فیلم موفق «آژانس شیشهای» را تهیه کرده بود، قرار گرفت. با یافتن محسن رمضانی، فیلمبرداری در شمال کشور آغاز شد. در مرحله فنی نام فیلم از دستها میبینند به «رنگ خدا» تغییر یافت. رنگ خدا نخستین بار در هفدهمین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد و حتی منتقدان فیلمهای قبلی مجیدی را هم تحتتأثیر قرار داد. رنگ خدا با اکران دو سینمای سپیده و عصر جدید، خوب فروخت. حالا مجیدی فیلمساز آنقدر به شهرت رسیده بود که سینماروهای حرفهای تماشای فیلمش را از دست ندهند. دیالوگ معروف محسن رمضانی («هیشکی منو دوست نداره») به فرهنگ عامه راه یافت و حتی سر از ترانههای پاپ درآورد. اتفاقی که نشان میداد فیلم مجیدی از سوی مردم دیده شده و تحتتأثیر قرارشان داده.
و سرانجام نامزدی اسکار
7
یک سال بعد بچههای آسمان بهعنوان نماینده سینمای ایران به اعضای آکادمی معرفی شد. در این فاصله فیلم در آمریکا و کانادا نمایشهای موفقی را پشت سر گذاشته و کمپانی میراماکس پخش جهانیاش را عهدهدار شده بود. وقتی نامزدهای اسکار بخش غیرانگلیسی زبان اسکار 1999اعلام شد، نام نماینده ایران هم در فهرست نهایی قرار داشت.
پس از آنکه عباس کیارستمی با «طعم گیلاس» نخستین نخل طلای کن را برای سینمای ایران به ارمغان آورده بود، مجیدی هم با بچههای آسمان برای نخستین بار سینمای ایران را به ایستگاه پایانی اسکار رسانده بود.
مجیدی در حالی بهعنوان نامزد دریافت اسکار به این مراسم رفت که از همان ابتدا میشد حدس زد بختی برای بردن جایزه نخواهد داشت. پخشکننده بچههای آسمان راهیابی فیلم مجیدی به فهرست نهایی نامزدها را نهایت موفقیت این اثر میدانست. این کمپانی فیلم دیگری هم میان نامزدها داشت که بخت اصلی جوایز اصلی هم بهشمار میرفت.
پیدا بود که با حضور «زندگی زیباست» روبرتو بنینی که دل اعضای آکادمی را کاملا ربوده بود و جز اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان، بنینی اسکار بهترین بازیگر مرد را هم گرفت. با این همه رسیدن به فهرست نامزدهای نهایی اسکار هم خود موفقیت بزرگی برای مجیدی و سینمای ایران محسوب میشد. اهمیت این اتفاق در سالهای بعد و ناکامیهای پیدرپی نمایندگان ایران (از جمله فیلمهای بعدی مجیدی) بیشتر درک شد.
باران عشق
8
پس از ساخت 4فیلم با محوریت کاراکترهایی که در سنین کودکی بهسرمیبرند، مجیدی با «باران» سن شخصیتهای اصلیاش را بالاتر میبرد تا برای نخستین بار ردپای عشق در فیلمش مشاهده شود. لطیف (حسین عابدینی) کارگر ساختمانی که در ابتدای فیلم از یک سکه نیز نمیگذرد در انتهای اثر همه پسانداز و پولی که بابت فروختن شناسنامهاش فراهم کرده را به پدر باران، دخترک افغان میدهد. مجیدی در نیم ساعت اول باران، نهایت توانایی تکنیکیاش را نمایان میکند. از جایی که لطیف متوجه میشود رحمت کارگر افغان که مدام در حال اذیت و آزارش است، دختری است بهنام باران که با هیأت پسرانه کار میکند تا چرخ زندگی خانواده فقیرش را بچرخاند، احساساتگرایی مجیدی به اوج میرسد. باران محصول دورانی است که سینمای ایران سراغ افغانستان رفته بود. فیلم برگزیده نوزدهمین جشنواره فیلم فجر با واکنشهای متفاوتی از سوی منتقدان مواجه میشود. بازتاب جهانی فیلم نیزآن قدر نیست که موفقیتهای بچههای آسمان و رنگ خدا تکرار شود. براساس قانون اصالت فقر، عشق یک کارگر ساختمانی به دخترک افغان، جای تکیه بر جنسیت، محملی برای نمایش تمایلات عرفانی میشود.
دو چشم بیسو
9
4سال پس از باران، مجید مجیدی سراغ «بید مجنون» میرود. اولین فیلم مجیدی که در آن بازیگری محبوب و ستاره بازی میکند. پرویز پرستویی در اوج محبوبیت و اعتبار مقابل دوربین مجیدی میرود و نقش مردی نابینا را بازی میکند که بینایی را بازمییابد. قدر نعمت چشم را نمیداند. چشمچرانی میکند و به عقوبت الهی دچار و دوباره نابینا میشود. بید مجنون سیمرغ بلورین بهترین فیلم بیست و سومین جشنواره فیلم فجر را دریافت میکند. پرستویی در اوایل فیلم شبیه روشنفکران دینی است ولی وقتی بیناییاش را باز مییابد، نظر بازیاش او را به ورطه مردان چشمچرانی میاندازد که در تاریخ سینمای ایران نمونههای بسیاریشان را میتوان سراغ گرفت. منتقدان، بید مجنون را ضعیفترین فیلم کارنامه مجیدی میدانند.
سماع شترمرغ
10
«آواز گنجشکها» بازگشتی است به دنیایی که مجیدی قبلا نشان داده بود در توصیفش تواناییهای زیادی دارد؛ بچههای فقیر و حاشیهنشین و نمایش تضادهای اجتماعی به همراه تصاویری چشمنواز و سینمایی. قابهای شکیل مجیدی که در بید مجنون به فراموشی سپرده شده بودند دوباره از راه میرسند. قصهگویی هم بیشتر از نصایح اخلاقی در دستور کار قرار میگیرد. آواز گنجشکها پر از پلانهای چشمنوازی است که استادی مجیدی را در کارگردانی نمایان میکند. سکانسهای تلاش بچهها برای احیای آب انبار متروک و تبدیلش به حوضچه پرورش ماهی و بهخصوص فصل ریختن ماهیها به کف زمین را میتوان نقطه اوج کارگردانی مجیدی دانست. در کل آواز گنجشکها نسبت بیشتری با سینمای مجیدی دارد تا فیلمی چون بید مجنون. فیلم علاوه بر دغدغه عدالت اجتماعی و اخلاقگرایی مرسوم و آشنای مجیدی، نوعی گرایش عرفانی را نیز به نمایش میگذارد. رقص شترمرغ در انتهای فیلم نمونه بارز چنین رویکردی است.
روایتی فاخر درباره آخرین پیامبر
11
حاصل 7سال تلاش مجیدی و گروهش فیلم «محمد رسولالله» بود که روایت کودکی آخرین پیامبر است؛ روایتی فاخر درباره حضرت محمد(ص) که در آن کوشیده شده تصویری رحمانی از اسلام ارائه شود. فیلمی با حضور بهترین تکنیسینهای سینمای جهان در پشت دوربین که برای دیده شدن در سراسر دنیا ساخته شده بود. حضور عوامل بینالمللی و صرف هزینهای بسیار فراتر از استانداردهای سینمای ایران، نشان داد مجیدی از ابتدا به خلق اثری جهانی میاندیشیده است. فیلم محمد رسولالله به پرفروشترین اثر سینمایی سال 1394و پربینندهترین فیلم کارنامه سازندهاش تبدیل شد. فیلم در کشورهای مسلمان و بهخصوص در ترکیه اکران موفقی را پشت سر گذاشت ولی با وجود عوامل سرشناس اسکاری، راهی به اسکار نیافت. نمایش عظمت و جلوهنمایی تکنیکی در فیلم محمد(ص) در نهایت بهدلیل کمرنگ بودن عناصر داستانی، باعث شد فیلم به اندازه کوشش وتلاش و بودجهای که صرف تولیدش شده بود، به موفقیت دست پیدا نکند. تمرکز فیلم بر دوران کودکی پیامبر اسلام(ص)، این نوید را میداد که دنبالههایی هم در راه باشد و حتی صحبتهایی هم در مورد ساخت قسمت دوم هم در زمان اکران فیلم مطرح شد که احتمالا امکانش فراهم نشد. عنوان پرهزینهترین فیلم تاریخ سینمای ایران همچنان در اختیار فیلم مجیدی است؛ فیلمی که بیش از آنکه داستانگو باشد شاعرانه است.
ناگهان بالیوود
12
بعد از فیلم عظیم و پرهزینه محمد رسولالله(ص) مجیدی به هند رفت و «آن سوی ابرها» را کارگردانی کرد؛ فیلمی که با حضور عوامل هندی ساخته شد. ترکیبی از مولفههای سینمای هند و عناصر آشنای فیلمهای قبلی سازندهاش که اکران مهجوری را تجربه کرد و خیلی دیده نشد. فیلم در طرح داستانی کاملا بالیوودی است و در پرداخت قرار بوده سینمای فاخر مجیدی را به یاد بیاورد. نتیجه محصولی است پرگو که قابهای زیبا و نماهای خوش منظر هم نتوانسته نجاتش دهد. رویکرد به هند و فیلمسازی در سرزمین هفتاد و دو ملت یکی از دغدغههای مجیدی بود؛ فیلمی که انتظارات دوستدارانش را برآورده نکرد و در نمایشهای فستیوالی خارج از مرزها (مثل حضور در بخش رقابتی جشنواره فیلم لندن) بازخوردهایی بهمراتب مثبتتری دریافت کرد تا اکران در ایران که نه منتقدان اعتنای چندانی به آن کردند و نه تماشاگران قابل توجهی به تماشایش نشستند. فیلم هندی مجید مجیدی با ملودرام آشنای خواهر و برادر متعلق به طبقه فرودست و تلاش کارگردان برای رسیدن به لحن متناسب و تأثیرگذار، نه یک فیلم بالیوودی کامل از کار درآمد و نه فیلمی که بتوان ارتباطی معنادار با فیلمهای دیگر سازندهاش یافت؛ مورد عجیب در کارنامه فیلمسازی که بهنظر میرسید هر چه میگذرد بیشتر از کارنامه سینمایی همگون دهه هفتادش فاصله میگیرد.
بازگشت
13
بعد از حدود 2 دهه تلاش برای تغییر مسیر فیلمسازی با فیلم ناموفقی چون بید مجنون، پروداکشن پرهزینهای مثل محمد رسولالله(ص) و حتی تنش در فضای فیلم هندی با از میان ابرها، مجیدی به دنیای آشنایش بازگشته است. به دنیای بچههای آسمان که بیشترین دستاوردها را برایش به همراه داشت. شهرت بینالمللی و اعتبار داخلی مجیدی محصول نگاه دقیق او به دنیای کودکان بود. ترکیبی از عناصر سینمای موسوم به کانونی با مفاهیم اخلاقی مطلوب فیلمساز، که با ظرافت در پرداخت همراه میشد و نتیجهاش نامزدی اسکار و سیمرغهای فراوان فجر بود. از اوایل دهه 80 مجیدی تصمیم گرفت از جهان کودکان فاصله بگیرد و سراغ پروژههایی بلندپروازانه برود. موفقیت فیلم «خورشید» به نوعی محصول فاصله گرفتن از بلندپروازیهای متاخر و تلاش برای بازنمایی آثار اولیهاش است. کارگردانی که در تازهترین اثرش سراغ آدمها و دستمایهای رفته که با آن کاملا آشناست. دنیای بچههایی از طبقه محروم جامعه که تنگنای زندگی، آنها را خیلی زود وارد دنیای بزرگسالان کرده است. خورشید فیلم تسلط و اشراف است. جزئیات فراوان خورشید و فیلمنامه کار شده و دقیقش (محصول هوشمندی مجیدی در همکاری با نیما جاویدی) و کارگردانی پر نکتهای که در آن هیچ لحظهای به امان خدا رها نشده، فیلم را به محصولی تماشایی بدل کرده است. این فیلمی است که تماشاگرش را تا انتها با خود همراه میکند و با وجود زمان نسبتا طولانیاش ملالآور نمیشود. بچههای خورشید یا از نعمت داشتن پدر محرومند یا از دل خانوادههایی آشفته حال آمدهاند. بچههایی که مجیدی آنها را به بهانه یافتن گنج وارد مدرسه میکند و میدانیم قرار است در این مسیر دشوار و نفسگیر دیدگاهی اخلاقی برجسته شود. حسن فیلم مجیدی در نمایش ظریف و هنرمندانه پیروزی اخلاقی قهرمانش است. از علی فیلم بچههای آسمان تا علی فیلم خورشید مسیری طولانی طی شده، و نزدیک به ربع قرن بیستم گذشته تا از تونلی تاریک و مخوف به نور و روشنایی برسیم؛ به خورشید که همچنان میدرخشد و قهرمان برگزیده مجیدی را از تابش نورش بهرهمند میسازد. خورشید بهترین فیلم 2دهه اخیر مجید مجیدی است.