چهره به چهره/ دگرگونی جهان به غزلی
صابر محمدی
فخرعظمی، پروین اعتصامی را لابد طی همان 4سالی که عضو انجمن نسوان وطنخواه بود، شناخته بود. چهبسا بعدها که در سال1311 شد سردبیر روزنامه «آینده ایران» یا 3سال بعد که شد سردبیر مجله «بانوان»، از پروین شعر هم چاپ کرده بود. به هر حال، آن روز، تنها کسی که به مخیله فخرعظمیخانم رسید که باید به او زنگ بزند و بگوید سریع خودش را به خانهشان برساند، همین پروین اعتصامی بود. او باید میآمد تا این بلایی را که نازل شده بود، مدیریت کند؛ آنهم فقط با یک بوسه! ماجرا از چه قرار بود؟ سیمین، دختر فخرعظمی، نخستین شعرش را نوشته بود، در 13 سالگی: «مادر شعر میسرود و من از او تقلید میکردم، اما نهانی. یک روز که دستنوشتههایم را زیر بالشم یافته و خوانده بود، پرسید: شعر مینویسی؟ سرخ شدم و گریستم و این دومینبار بود که در برابر نگاه جستوجوگرش سرخ میشدم و میگریستم. و آنک... گویی که بلوغ را دوباره دریافته بودم. مادر نوازشم کرد و دل داد و آیندهای روشن برایم آرزو کرد». سیمین بهبهانی اینها را در مقدمه یکی از کتابهای گزیده شعرهایش نوشته است. او نوشته که مادر، برای اینکه بداند دخترش چه کرده، پروین اعتصامی را خبر میکند. آن روزها پروین، کتابدار دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بود. روایتی از دیدار سیمین دانشور با او در کتابخانه همین دانشکده هست که بعدها به آن هم خواهیم رسید در «چهره به چهره». بگذریم... پروین میآید به خانه سیمین نوجوان و مادرش: «چند روز بعد زنی جوان با مادر خود، که بسیار شبیه دخترش بود، به خانه ما آمدند.ماه اسفند بود. زن جوان شرمرو و اندکسخن بود. مادرم شعر مرا که خود دستکاری کرده بود، برای او خواند. زن جوان مرا بوسید. وقتی رفتند، مادر گفت: او پروین اعتصامی است، بزرگترین بانوی شاعر. شاید نهانی آرزو کرد که روزی چون او باشم. در فروردین سال بعد، پروین اعتصامی درگذشت، به بیماری حصبه، اما خاطره دیدارش در من نخواهد مرد و شاید گلی بر خاکم برویاند». در این روایت، سیمین 13 ساله است و پروین 34ساله. سیمین بهبهانی قرار است 74سال دیگر عمر کند و صدها غزل دیگر، بعد از آن نخستین غزلی را که برای پروین خواند، بنویسد اما پروین قرار است یکماه پس از آن دیدار بمیرد و دیگر هیچ شعری ننویسد.
این روایت امروز به چه درد ما میخورد؟
ما از این روایتها دوریم و بیتابانه میخواهیمشان؛ آنقدر این روایت کهنالگویی و باستانی است که ما را یاد سخن عطار خطاب به مولانا میاندازد در کودکی. آیا جهانِ ما هنوز میتواند دگرگون شود به سخنی و بوسهای؟