• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
شنبه 2 مرداد 1400
کد مطلب : 136456
+
-

«لادن»‌های پَرپَرشده

«لادن»‌های پَرپَرشده

حمیدرضا محمدی

خیابان پیروزی، خیابان پرستار، خیابان‌های لادن غربی و شرقی. نشانی تازه‌شان این‌جاست. یعنی یکی از نشانی‌های تازه‌شان این‌جاست و آن یکی قطعه255 بهشت‌زهراست، قطعه نام‌آوران. آنها که واقعا نامدار بودند و نام‌آور، در خبررسانی و اطلاع‌رسانی، در خبرنگاری و روزنامه‎نگاری، در نوشتن. آن‌‌جایی که اول صحبتش شد، جایی است که تا چند روز دیگر نام‌شان حک می‌شود بر سینه دیوارهای آن خیابان‌ها. از دیوار سنگی سرحال گرفته تا دیوار آجری زهواردررفته، قرار است 2 نام را یدک بکشند. دیوارهایی که نمی‌دانم می‌توانند این بار سنگین را به دوش بکشند یا نه. آخر این دو جوان پرپر هنوز خیلی کار داشتند برای انجام دادن، کلی کار نیمه‌تمام. خیلی زود بود برای نبودن. ولی حالا باید به‌جای قرار گرفتن در پیشانی گزارش و یادداشت و گفت‌وگو، باید بروند و روی پیشانی دیوارهای این دو خیابان، بر یکی از تابلوهای آبی‌رنگ پایتخت بنشینند. حالا مادران داغدار و سینه‌سوخته‌شان باید به‌جای دیدن نام دلبند‌شان بر ابتدای گزارش و یادداشت و گفت‌وگو، باید سر و ته خیابان خانه پدری‌شان را ببینند و آرام بگیرند. آرام که نه، آتش بگیرند از این مرگ مفت. مرگ که البته حق است. گریز و گزیری نیست. مفری ندارد اما آخر این مرگ خیلی مضحک بود. آن هم برای این‌دویی که امید خیلی‌ها بودند، امید یک خانه، امید یک تحریریه. این مرگ، قسمت نبود، قضا و قدر نبود، بلا بود که نازل شد.
آنها که هردوشان؛ ریحانه و مهشاد، سرشار از شور زندگی بودند و تحریریه‎‌‌ها پر می‌شد از صدای خنده‌شان، به گواهی دوستان‌شان و جز این، خستگی‌ناپذیر بودند؛ به شهادت دوستان‌شان و البته، متعهد بودند؛ ریحانه اگر متعهد نبود، در کنار خبرنگار خود به سفر نمی‌رفت. می‌خواست خبرنگارش بداند، سردبیری فقط پشت میز نشستن و صفحه خواندن و امضا کردن نیست، سردبیر باید گاهی خود به میدان برود و البته که ریحانه هنوز 30‌سالش نشده بود، 28سالش بود اما پختگی حرفه‌ای را داشت برای سردبیری و البته مهشاد، که تازه ربع‌قرن شده بود عدد سال‌های عمرش، ولی آنقدر حواسش به کارش بود که سه‌چهار روز مانده به ازدواجش، جمع کرد و رفت به سفر کاری. اما سفر مرگ شد و خانه بخت شد خانه مرگ. اینکه می‌گویند نسل بلوری‌ها و کیهانی‌زاده‌ها تمام شده، گزافه است و مهمل. آنها که چنین می‌گویند، نسل جدید و جوان روزنامه‌نگاری را نمی‌بینند یا نمی‌خواهند که ببینند. ریحانه و مهشاد، نشان و نشانه‌ای هستند برای خستگی‌ناپذیر بودن، برای مسئولیت‌پذیر بودن و البته برای مسئولیت‌پذیر نبودن مسئولان و از همه مهم‌تر، برای عاشق بودن. آنها هردو عاشق بودند و عشق‌ورزیدن را خوب بلد بودند، که اگر نه، بهراد و علی، اینگونه مویه‌کنان و موی‌کنان در فراق و فراغ‌شان جان نمی‌افسردند. آنها یار جانی ریحانه و مهشاد بودند که حالا آوازه‌شان، که پیش‌تر با نوشته‌هایشان پیچیده بود، حالا با رفتن‌شان که نه، بهتر است بگوییم با پرپرشدن‌شان طنین‌انداز شده است. نام‌هایی که حالا ماندگار شد، اما چه سود که با رفتن‌شان، نه با بودن و نوشتن‌شان.

این خبر را به اشتراک بگذارید