• شنبه 27 مرداد 1403
  • السَّبْت 11 صفر 1446
  • 2024 Aug 17
شنبه 26 تیر 1400
کد مطلب : 136059
+
-

یک شب خوش*

یک شب خوش*

حمیدرضا محمدی

 شنیدیم بوستانی مسمی یافته است به نام نامی محمد نوری؛ همو که برایمان خاطره‌ها ساخت و در خاطرمان برای خود حسابی جا خوش کرد. او که از ایران بسیار خواند و از تهران هم و البته سهمش از این شهر درندشت شده است پارکی در منطقه7، و لابد اولیای امر خواهند گفت 3‌هزارو219متر از این شهر را به نامش زده‌ایم. حالا البته خوب شد، او که البته اصالت به گیلان می‌برد، از پایتخت خواند که «شهر زیبا» و «شهر رؤیا» است و مضاف بر این، از شب‌‌هایش که «زیباترین شب‌های دنیاست».
ما هم شبانه، وقتی صفحه آخر را بستیم و راهی مطبعه کردیم، راه‌مان را کج کردیم در جست‌وجوی بوستان سپیدار سابق و محمد نوری لاحق. از بزرگراه مدرس رفتیم تا رسیدیم به خیابان مطهری. آن را هم راندیم و خود را به خیابان پلیس و بعد اجاره‌دار رساندیم. خیابان‌های چهل‌وپنجم و سپس صحرایی را گذراندیم تا رسیدیم به خیابان شیخ‌صفی. البته اگر قرار بود پیاده بیاییم همان اجاره‌دار ما را کفایت بود تا رسیدن به این پارک که 29سال از عمرش می‌گذرد.
در دل پارک، سرای محله خواجه‌نظام‌الملک بود و خیابان مشرف بر آن، شیخ‌صفی. تا اینجا باید همه‌چیز بوی اصالت می‌داد اما بوی کهنگی هم نمی‌آمد. حتی از سپیدار هم خبری نبود، چه برسد به شعر و موسیقی و محمد نوری که اگر داشت، سپیدارهای سپیدار تمام‌قد به احتشام و احترامش می‌ایستادند.
اینجا کسی حواسش به یارش نبود و زیر لب نمی‌‌خواند که «گلِ سرخ و سپیدُم؛ کی میایی؟/ بنفشه؛ برگِ بیدُم؛ کی میایی؟» اینجا حرف‌ از چیزهای دیگر بود، نه از معشوق و «کهکشان‌های عشق» و «بی‌نشان‌های عشق». دیگر غوغای «گُل و سکه نقل و نبات» که جای خود دارد. حتی مادری هم نبود که حال لالایی داشته باشد و دلخوشکنک دلبندش بخواند که «بابات گرمِ شکاره، برَات سوغاتی میاره» یا برای تولدش، «گُلِ من، چشم دلم از تو روشن» بخواند.
او اگر از امید خواند، حتی در روزهای نومیدی، که «آسمانش، هر شب، نورِ اُمید و عشق و رؤیاست» اما شب‌های بوستانش، گویی دلی ندارد برای امیدواری که نه از دلبر خبری هست، و نه از دلدار.
* نام یکی از ترانه‌های محمد نوری



 

این خبر را به اشتراک بگذارید