• چهار شنبه 7 آذر 1403
  • الأرْبِعَاء 25 جمادی الاول 1446
  • 2024 Nov 27
پنج شنبه 24 تیر 1400
کد مطلب : 135936
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/31qjp
+
-

همشهری، ناشر اختصاصی خاطرات انیو موریکونه،موسیقی‌دان شهیر، در ایران

آهنگساز شطرنج باز

آهنگساز شطرنج باز

مترجم: مهدی فتوحی - حامد صرافی‌زاده

انیو موریکونه در یادداشتی بر کتاب «در پی آن نغمه؛ موسیقی من، زندگی من» چنین نوشته است: «مشاهده و بازبینی زندگی خودت در روندی از این دست کنجکاوی‌برانگیز است. اگر بخواهم صادق باشم باید بگویم هرگز به این فکر نکرده بودم که چنین کاری خواهم کرد. ولی به‌تازگی السّاندرو را شناختم و این پروژه به‌تدریج و به شیوه‌ای پیش‌بینی‌نشده و خود‌به‌خودی گسترش یافت. به‌نحوی که خودم با مواردی مواجه شدم که انگار داشتند تازه و دوباره برایم نمایان می‌شدند. تقریباً اندک‌اندک و بی‌‌آنکه خودم متوجهش باشم. امروز می‌توانم بگویم که مواضع تازه‌ای نسبت به برخی رویدادها گرفته‌ام؛ همان‌هایی که فقط در طول یک زندگی رخ می‌دهند، همین. بدون اینکه وقت داشته باشی تحلیل‌شان کنی و فقط باید آنها را از دور به نظاره بنشینی. شاید این اکتشاف درازمدت، این تعمق طولانی و این نقطه از زندگی من همانگونه که خودم کشف کردم، ورود به عرصه مواجهه با خاطره‌هاست، نه به‌معنای ملال از چیزی که مثل زمان از کف‌ات می‌گریزد، بلکه به‌معنای نگریستن به پیش‌رو هم باشد. و درک این نکته که هنوز هم چیزهایی وجود دارند و خدا می‌داند چه حادثه‌ها که هنوز هم می‌توانند رخ بدهند. و بدون ذره‌ای تردید این بهترین کتابی است که درباره من نوشته شده. اصیل‌ترین، جزئی‌نگرترین، صحیح‌ترین و واقعی‌ترین کتاب.» در کتاب اصلی، بعد از یادداشت موریکونه، مقدمه السّاندرو دِ روزا آمده که در اینجا-به‌رغم اینکه ترجمه‌اش کرده بودیم- ناگزیر آن را کنار گذاشتیم تا در این شماره انتشار گفت‌وگوی موریکونه و دِ روزا را آغاز کنیم. با این حال، بند آخر مقدمه دِ روزا دربردارنده نکته‌ای روشنگر است که نتوانستیم از کنارش به‌راحتی بگذریم. دِ روزا می‌نویسد: «این کتاب نمی‌خواهد و نمی‌تواند از همه‌چیز سخن بگوید. تعریف همه جزئیات از زندگی یکی از تأثیرگذارترین شخصیت‌های موسیقی قرن بیستم غیرممکن است، آن‌هم شخصیتی پیچیده و غنی همچون موریکونه. ولی من فکر می‌کنم خواننده، خواه موسیقی‌دان باشد خواه نه، نمی‌تواند پاسخ برخی سؤالاتی را که به او مربوط می‌شوند را  نیابد. دست‌کم امید من این است.»

فصل اول
پیمان با اهریمن: در یک بازی شطرنج


[گفت‌و‌گوکننده در عنوان این فصل از کلمه «مفیستوفل» به‌جای اهریمن استفاده کرده است. مفیستوفل یا مفیستوفلس نام شخصیتی اهریمن‌صفت در ادبیات آلمان است. او برای اولین‌بار در افسانه فاوست به‌عنوان نماینده شیطان ظاهر شد و پس از آن در آثار دیگر هنرمندان، همانند شکسپیر، در قالب نقش‌های شیطانی دیگری مطرح شد. این نام در زبان عبری به‌معنای دروغگو و در زبان یونانی به‌معنای گریزان از نور است. منتقدین بر این عقیده هستند که وی به‌دنبال فاسدکردن انسان نیست، بلکه برای خدمتگزاری نزد اشخاص نفرین‌شده می‌رود و پس از به‌انجام‌رساندن خدمات، روح آنها را به دوزخ می‌فرستد. او در برابر فاوست ظاهر می‌شود زیرا گمان می‌کند که وی فاسد شده یا در خطر فساد قرار گرفته‌است. مفیستوفلس خود در دوزخِ خدمت به شیطان گرفتار است و نباید او را با اهریمن اصلی اشتباه گرفت. ویکیپدیا]
    انیو موریکونه: می‌خواهی با هم یک‌دست شطرنج بازی کنیم؟
الساندرو دِ ‌روزا: به‌جای یک‌دست، شما باید به من یاد بدهید اصلاً چطور شطرنج بازی کنم (ما بازی را روی یک صفحه شطرنج بی‌نهایت خوش‌طرح و نقشی که موریکونه همیشه روی میز اتاق نشیمن خانه‌اش گذاشته شروع می‌کنیم).
    خب حرکت اول شما چیست؟
من معمولاً در شروع جلوی وزیر را باز می‌کنم و احتمالاً این‌بار هم همین‌‌گونه است. بماند که یک‌بار «استفانو تاتی»، شطرنج‌باز طراز اول، به من توصیه کرد جلوی E4 را باز کنم که مرا خیلی به یاد «Figured bass» می‌اندازد.
[ Figured bass: در موسیقی قرن ۱۸، نت‌نویسی بخش هارپسیکورد یا ارگ رهبر که در نت‌نویسی استاندارد خط باس را مشخص می‌سازد و نت‌های موسیقی را با علامت‌های عددی آکوردها نشان می‌دهد تا نوازنده بتواند بنا به نیاز جای آنها را پر کند. این شیوه به این دلیل پدید آمد که نوازنده ‌ساز کلاویه‌دار اغلب نقش رهبر ارکستر را نیز برعهده داشت و هنوز نوازندگان از آن استفاده می‌کنند.]
    پس برمی‌گردیم به صحبت درباره موسیقی؟
از جهتی بله... من در گذر زمان به کشف نقاط ارتباطی قوی بین بازی شطرنج با شیوه و ساختار نت‌نویسی، که تقسیم شده بود به استمرار و تنظیم زیر و بمی صدا‌ها رسیدم. در شطرنج این دوبُعد فضا می‌یابند و بازیکنان برای انجام حرکت درست، زمان را در اختیار دارند. علاوه ‌بر این ما با ترکیب افقی و عمودی با نقش‌ها و الگو‌های گرافیکی متفاوتی طرفیم؛ درست مثل نت‌ها در هارمونی. حتی هنوز می‌توان نقشه‌ها و حرکات را کنار هم قرار داد، به‌طوری که انگار آنها جزئی از موسیقی در ارکستر هستند. بازیگری که قرعه مهره سیاه به نامش خورده و بازی را شروع نمی‌کند بعد از نخستین حرکت حریف، باید یکی از 10حرکت ممکن را برای ادامه بازی برگزیند. از اینجا به بعد در طول بازی حرکات به‌صورت تصاعدی بالا می‌روند. این موضوع برای من یادآور کنترپوان (فن ترکیب نغمه‌ها) است.توازی برای کسی که مشتاق به جست‌وجو و دقیق‌شدن در این زمینه باشد اغلب به پیشرفت در یک حوزه و پیشروی دیگری ارتباط می‌یابد. تصادفی نیست که ریاضی‌دانان و موسیقی‌دانان عموما بهترین شطرنج‌بازان هم هستند. برای مثال «مارک تایمانوف»، نوازنده استثنایی پیانو و شطرنج‌باز، یا «ژان-فلیپ رامیو»، «سرگئی پروکوفیف»، «جان کیج»، و دوستانم «اجیستو ماکی» «آلدو کلمنتی».
[آلدو کلمنتی (۲۰۱۱-۱۹۲۵): از شاگردان «گوفردو پتراسی» و یکی از چهره‌های شاخص موسیقی آوانگارد اروپا.
اجیستو ماکی (۱۹۹۲-۱۹۲۸): از شاگردان «رامون ولاد» و «هرمان شِرشِن» و یکی از چهره‌های برجسته در عرصه موسیقی آوانگارد ژرومی و الکتروآکوستیک. او برای آثار نمایشی، صد‌ها فیلم مستند و حدود 20 فیلم بلند داستانی موسیقی ساخته است.]
همان‌طور که فیثاغورث مدعی است، شطرنج با علم ریاضی و علم ریاضی با موسیقی رابطه تنگاتنگ دارند. و این مسئله بیشتر در مورد موسیقی شخصی مثل «کلمنتی» هم صادق است که ذاتاً وابسته به یک سلسله نت دوازده‌گانه (Tone row)، اعداد، تلفیق و... است که همان عناصر کلیدی شطرنج هستند. درنهایت، موسیقی، شطرنج و ریاضیات، همگی فعالیت‌هایی خلاقانه‌اند، همه آنها در اساس به روشی منطقی و مصور یا گرافیکی وابسته‌اند که احتمالات و عناصر غیرقابل پیش‌بینی را نیز دربر می‌گیرند.
    دلیل این اندازه علاقه پرشور شما به شطرنج چیست؟
بعضی وقت‌ها پیش‌بینی‌ناپذیری‌اش. پیش‌بینی حرکتی بی‌اندازه عادی و تکراری، به واقع فوق‌العاده دشوار است. «میخائیل تال»، یکی از ماهرترین شطرنج‌بازان تاریخ، بسیاری از مسابقات را به‌خاطر حرکات گیج‌کننده‌ای برد که وقت دقت و تفکر را از رقبایش می‌گرفت. «بابی فیشر» -تک‌خال واقعی و شاید محبوب‌ترین شطرنج‌باز نزد من- مبدع حرکات ناگهانی و شگفت‌آور بود. آنها به‌صورت غریزی اهل مخاطره بودند. من برعکس اهل منطق و حسابگری‌ام. خب، به‌نظرم شطرنج بهترین بازی است. دقیقاً به‌خاطر اینکه یک بازی صرف نیست. در این بازی همه‌چیز در معرض خطر است: قواعد اخلاقی، قواعد زندگی، دقت و میل به نبردی بدون خونریزی ولی به قصد پیروزی و به‌صورت درست و بجا، و رسیدن به آن به مدد استعداد و نه بخت و اقبال. درحقیقت، این پیکره‌های چوبی کوچک در دست تو آنچنان تنومند می‌شوند که گویی همه آن نیرویی را که می‌خواستی به آنها منتقل کنی جذب خود می‌کنند. در شطرنج جدای از زندگی، تقلا و مبارزه هم هست. به‌نظرم خشن‌ترین ورزشی است که در مخیله کسی می‌گنجد و از این نظر می‌شود آن را با بوکس مقایسه کرد، بماند که به‌مراتب ورزش پیچیده‌تر و سلحشورانه‌تری است. باید اعتراف کنم هنگام ساخت موسیقی هشت نفرت‌انگیز/ هشت پلشت «تارانتینو» وقتی فیلمنامه را خواندم متوجه تنشی شدم که به‌آهستگی بین شخصیت‌ها شکل می‌گیرد و این را مثل احساسی یافتم که حین بازی شطرنج رشد و گسترش می‌یابد. خب، برعکس فیلم‌های تارانتینو، خونریزی و آسیب جسمانی در این ورزش جایی ندارد. با این‌ حال اصلاً هم یک جنگ سرد نیست و کاملا برخلاف این تصور، در شطرنج تنشی خاموش و رعشه‌آور حاکم است. گفته‌اند که شطرنج یک موسیقی خاموش و بی‌صداست و بازی آن برای من تا حدی حکم ساخت یک قطعه موسیقی را دارد. و برای حُسن‌ختام باید این را بگویم که من حتی سرود شطرنج‌بازان را در سال ۲۰۰۶ برای المپیاد شطرنج شهر تورین ساخته‌ام.
    با کدامیک از کارگردان‌ها و دوستان آهنگسازتان بیشتر شطرنج بازی کرده‌اید؟
چنددستی با «ترنس ملیک» شطرنج بازی کرده‌ام و باید بگویم از او خیلی بهتر بودم. بازی با «اجیستو ماکی» به‌مراتب چالش‌برانگیزتر بود. «آلدو کلمنتی» بی‌برو برگرد رقیب سرسختی بود، حدس می‌زنم او از 10بازی 6‌تا را برنده شد. او قطعاً از من بهتر بود، و هنوز به‌خاطر دارم که برای من از مسابقه‌اش با «جان کیج» گفت. من شاهد آن بازی نبودم ولی اتفاق مشهور و خارق‌العاده‌ای در دنیای موسیقی بوده است.
    مسابقه‌ای بین منطق و آشوب. چگونه دانش‌‌تان را درباره شطرنج به‌روز می‌کنید؟
شطرنج‌بازان حرفه‌ای بسیاری را می‌شناسم و هروقت فرصتی بیابم بازی‌ها و مسابقات را پیگیری می‌کنم. علاوه‌ بر این، سال‌هاست که اشتراک مجله‌های تخصصی شطرنج مثل
(L’Italia Scacchistica) و
(Torre & Cavallo - Scacco) را دارم. یک‌بار حتی هزینه اشتراک سالانه‌ام را دوبار پرداخت کردم !و با وجود این‌همه شور و عشق و دلبستگی و پشتکار، این روزها کمتر و کمتر شطرنج بازی می‌کنم. این اواخر هم برنامه رایانه‌ای مفیستو را برای مسابقه به مبارزه می‌طلبم.

شطرنجی شیطانی به‌نظر می‌رسد…
می‌شود گفت ولی همیشه می‌بازم. به گمانم روی‌هم‌رفته فقط 10بار برنده شده‌ام. بعضی وقت‌ها هم، اگر به زبان اهل فن سخن بگوییم، پات می‌کنیم اما معمولاً مفیستو برنده می‌شود. پیش‌ترها طور دیگری بود. زمانی‌ که با فرزندانم در رم زندگی می‌کردم اغلب اوقات با آنها شطرنج بازی می‌کردم. سال‌ها هرکاری از دستم بر می‌آمد انجام دادم تا آنها را همچون خودم به این میزان علاقه مبتلا کنم. و به مرور زمان «آندره‌آ» بازی‌اش از من بهتر شد.
    راست است که شما با استاد بزرگ شطرنج «بوریس اسپاسکی» مسابقه دادید؟
بله، 10سال پیش در تورین بود. آن دوران احتمالاً در اوج فعالیت شطرنج‌بازی‌ام بودم.
    برنده شدید؟
نه، اما مساوی کردیم. به‌نظر برخی از کسانی که آن مسابقه را دیدند بازی درجه یکی بود. همه تماشاگران آن دوره از مسابقات پشت سر ما جمع شده بودند، تنها ما به بازی ادامه دادیم. او بعدها اعتراف کرد که بدون اینکه زیاد فشار به من وارد بیاورد بازی کرده. همه‌چیز معلوم بود، وگرنه به چنین نتیجه‌ای نمی‌رسید، با این حال من حسابی به آن نتیجه مفتخرم. من هنوز نت آن بازی را روی صفحه شطرنجی که در استودیو هست دارم. او با حرکت (دو خانه به پیش، سرباز پیش روی شاه
(King’s Gambit)) شروع کرد. یک حرکت افتضاح که من را به دردسر انداخت. به‌خاطر این حرکت، او هدایت بازی را در دست گرفت اما من در حرکت پنجم، ابداع بابی فیشر را که مربوط به رقابت تاریخی او بود به‌کار بردم و او را
به بن‌بست کشاندم. در این زمان ما هر سه، راهی جز تکرار سه حرکت نداشتیم و به تساوی (پات) رضایت دادیم. بعدها تلاش کردم نت پایان مسابقه را پیاده کنم و حتی از«آلویزه زیکیکی» (استاد بین‌‌اللملی شطرنج) کمک خواستم که هیچ سودی نداشت. زمان مسابقه بی‌اندازه حواسم مغشوش بود و نمی‌توانستم 7-6حرکت آخر را به یاد بیاورم. خیلی افسوس‌برانگیز بود.
    در هر مسابقه، رزم‌‌آرایی (استراتژی) تکرارشونده‌ای را به‌کار می‌برید؟
برای مدتی شطرنج سری (Blitz) بازی می‌کردم که برپایه سرعت بنا شده. در ابتدای امر نتایج خوبی به‌دست آوردم اما بعد دستاورد مطلوبی نداشتم. خودم را با غول‌هایی همچون «کارپوف» و «کاسپاروف» در انداختم و به طرز مفتضحانه‌ای شکست خوردم. این شکست در مسابقه با «پتر لکو» و «یودیت پولگار»، که آن زمان حامله بود، در بوداپست نیز تکرار شد. اینها رویدادهای مهمی به‌حساب می‌آمدند. وقتی در مسابقه با لکو در همان حرکت ابتدایی، اشتباهی مبتدیانه انجام دادم، او بزرگوارانه پیشنهاد مسابقه مجدد را داد. با وجود این، من بازی را باختم اما آبرومندانه‌تر از قبل. در طول زمان به ‌وجود نوعی هوشمندی و درایت پی‌ بردم که تنها در بازی شطرنج جلوه می‌کرد و ربطی به توانایی فرد در واکنش به مبانی روزمره نداشت.

یک هوش تخصصی (کارشناسانه)...
بله، من معمولاً با کسانی ملاقات کردم که هیچ زبان مشترکی با آنها نداشتم ولی هنگام مسابقه به شطرنج‌بازان معرکه‌ای بدل می‌شدند. برای مثال، بوریس اسپاسکی، آدم آسانگیر و راحتی به‌نظر می‌رسید اما موقع بازی به‌طرز بی‌رحمانه‌ای مصمم بود (در همین حین، موریکونه تقریبا تمام مهره‌های مرا زد).
    اشتیاق بی‌حدوحصر شما به شطرنج از کجا شروع شد؟
کاملاً تصادفی. یک روز در زمان کودکی، به‌صورت اتفاقی به یک کتاب آموزش شطرنج برخوردم و بعد از ورق‌زدنش آن را خریدم. برای مدتی آن کتاب را خواندم و بعد با دوستانم، «ماریکیولو» و «پوزاتِری» و «کورناکیونه» شروع
به بازی شطرنج کردیم. دوستانم دریک مجتمع ساختمانی در «تراس‌ته‌وه‌ره» (محله بسیار معروفی در شهر رم) زندگی می‌کردند که پدر و مادر من هم ساکنش بودند. ما حتی یک‌سری مسابقه چهارنفره ترتیب دادیم. در ابتدا به تحصیل موسیقی بی‌توجه شده بودم. یک روز پدرم که اهمال مرا دیده بود گفت که باید بگذاری‌اش کنار! و من هم از آن زمان شطرنج را کنار گذاشتم. به‌مدت چند سال دیگر طرف شطرنج نرفتم. اما حوالی سال ۱۹۵۵ دوباره آن را از سر گرفتم؛ در سن بیست‌وهفت یا بیست‌‌وهشت‌سالگی‌ام. اما این کار راحتی نبود. آن زمان برای مسابقاتی در «لونگو‌ته‌وه‌ره‌ی» رم ثبت‌نام کردم. به این توجه کنید که من تا آن زمان یک‌بار هم طرف شطرنج نرفته بودم. هنوز رقیبم را خوب به یاد دارم که از منطقه «سن‌جووانّی» آمده بود با شیوه «دفاع سیسیلی» بازی می‌کرد. من با چند اشتباه که از سر ضعف بود به طرز بدی باختم اما یک چیز برایم روشن شد؛ می‌خواستم شطرنج‌ را به‌صورت جدی دوباره فرابگیرم. شطرنج را سال‌ها قبل از «تاتای» آموختم. استاد و قهرمان 12دوره ایتالیا که شوربختانه از کسب عنوان [استاد بزرگ] آن‌هم با نیم‌امتیاز در مسابقات ونیز جا ماند. بعد از آن فراگیری این موضوع را با آلویزه زیکیکی و سرانجام با «یاننیئللو» ادامه دادم. یاننیئللو نایب قهرمان
«Candidate Master» بود که شطرنج را به من و خانواده‌ام نیز آموزش داد. جدای از این آموزش، او مرا برای مسابقاتی تعلیم داد که از طریق آن صلاحیت حضور در دسته دوم مسابقات ملی را پیدا کردم. من تقریباً با جمع‌آوری ۱۷۰۰امتیاز در رتبه‌بندی به جایگاه قابل‌قبولی رسیدم. اگرچه که امتیاز قهرمانان جهانی تا ۲۸۰۰ هم می‌رسد. برای مثال امتیاز «گری کاسپاروف» ۲۸۵۱ است.
[سیستم رتبه‌بندی الو شیوه‌ای برای اندازه‌گیری مهارت شطرنج‌بازان است که مبدع آن «آرپاد الو» فیزیک‌دان مجاری- آمریکایی بود.]
    کاملا پیداست که ابداً شوخی نداشته‌اید. یک‌بار مدعی شده بودید که حاضرید اسکار افتخاری‌تان را با عنوان قهرمان مسابقات جهانی عوض کنید. این ادعا البته این روزها هم دیگر خیلی افراطی و تکان‌دهنده نیست چراکه حالا به جای یک تندیس اسکار دوتا در خانه دارید (من لبخند می‌زنم). به‌هرحال آن جملات مرا تکان دادند (موریکونه لبخند می‌زند).
من اگر آهنگساز نمی‌شدم، دلم می‌خواست شطرنج‌باز باشم‌ اما در سطوح بالا، یک مدعی عنوان جهانی. در آن حالت بله حاضر بودم حرفه‌ام را در دنیای موسیقی و آهنگسازی رها کنم. اما این قضیه امکان نداشت؛ همان‌طوری که امکان برآورده‌شدن آرزوی کودکی‌ام و پزشک‌شدن میسر نشد. البته من اصلاً تحصیل در علوم پزشکی را شروع هم نکرده بودم اما درباره شطرنج خیلی خواندم، اگرچه که در آن زمان برای آن کار دیر شده بود. در حقیقت وقفه زیادی افتاده بود. مقرر شده بود که موسیقی‌دان بشوم.
    هیچ حسرت و دریغی از این تصمیم ندارید؟
از اینکه در موسیقی موفق شدم خشنودم اگرچه هنوز از خودم می‌پرسم اگر شطرنج‌باز یا پزشک می‌شدم آیا همین اندازه موفق بودم؟ بعضی وقت‌ها به‌خودم پاسخ می‌دهم بله. چون معتقدم با تمام وجود خودم را وقف آنها می‌کردم و به موفقیت می‌رسیدم چون خودم را مجبور می‌کنم و پشتکار به خرج می‌دهم و عاشق کارم هستم. شطرنج شاید حرفه اصلی من نمی‌شد اما با شور و شوق فراوانی خودم را وقف آن می‌کردم و همین موضوع تردید و درنگی برای انتخاب شغلی عملاً خیره‌سرانه را رقم می‌زد.
    چه زمان دریافتید که می‌خواهید آهنگساز شوید؟ مسئله حرفه و امرارمعاش درمیان بود؟
نه اینگونه نبود و این مسئله به‌تدریج رخ داد. همان‌طور که پیش‌تر گفتم در کودکی دو آرزو داشتم: نخست اینکه پزشک شوم و بعدش شطرنج‌باز. در هر دو حوزه قصدم رسیدن به اوج بود. اما پدرم، ماریو که نوازنده حرفه‌ای ترومپت بود مثل من فکر نمی‌کرد. یک روز، ترومپتی در دستم گذاشت به من گفت: «من تمام خانواده را با همین گردانده‌ام. تو هم همین کار را با خانواده‌ات می‌کنی». او مرا در کلاس ترومپت مدرسه عالی موسیقی و هنر (Conservatory) ثبت‌‌نام کرد و من بعد از چندین سال به آهنگسازی روی آوردم. واحد هارمونی با رتبه ممتاز قبول شدم و همه معلم‌هایم به من توصیه کردند که به سمت آهنگسازی بروم. درنتیجه، به‌جای صحبت از امرارمعاش، ترجیح می‌دهم از این قضیه با عبارت مسئله سازگاری با مقتضیات زمان و ضروریات بزرگ‌تر از خودم یاد کنم. عشق و شور به شغلم؛ اما در طول مسیر و به‌تدریج با پیشرفت‌هایی که کردم برای من رخ داد.

این خبر را به اشتراک بگذارید