چند نکته خواندنی درباره ونسان ونگوگ؛ هنرمند بزرگی که روی خوش زندگی را ندید
دلال، کشیش یا نقاش نابغه؟
در گفتوگویی که با جناب علیاکبر صادقی داشتیم، نام ونسان ونگوگ هم به میان آمد،؛ یکی از بزرگترین نقاشان تاریخ این هنر و از بزرگترین چهرههای هنری اروپا و هلند؛ هنرمندی که جوانمرگ شد و از نگاه ظاهری، خوب نزیست و خوب زندگی نکرد. شاید اگر قیمت یکی از تابلوهای او را که امروزه قیمتگذاری شده است، بهخودش میدادند وضعیتاش بهگونهای دیگر رقم میخورد.
حالا که حرف از ونگوگ به میان آمد، بد نیست روایتهایی از زندگی این اعجوبه هنر جهان را با هم مرور کنیم؛ ببینیم که اعجوبه هلندی که بود و چه کرد و چه شد.
نقاش پرکار
نابغه نقاشی در سال 1853در هلند به دنیا آمد و 37سال بعد نیز خودکشی کرد. امروزه او را با تابلوهایی چون شب پرستاره، گلهای آفتابگردان، تراس کافه در شب و... به یاد میآورند. جالب اینکه او هم مثل خیلی دیگر از نقاشان از همان بچگی عاشق این هنر شد. اما باز هم جالبتر اینکه تا 2دهه خبری از رفتن به سمت نقاشی نبود. ماندگارترین آثار او را هم به سالهای پایانی زندگیاش منتسب میکنند. نسبتاً نقاش پرکاری هم بوده است؛ خلق بیش از 1200اثر در یک دهه، نشانهای از همین پرکاری است.
دلالی هنری
از نکتههای جالب زندگی ونگوگ، این بود که ابتدا کارش دلالی آثار هنری بود. با برادرش به یک شرکت انگلیسی رفتند ولی نتوانستند کاری از پیش ببرد. اما چرا؟ او روحیهای هنری داشت و زیاد درگیر چک وچانه زدن و بازار نبود. به همین دلیل موفق نشد در کارش ماندگار بشود. بعدها هم البته نیت کرد که کشیش شود. روحیات مذهبی داشت و میخواست که دیگران را موعظه کند. حتی در برههای به میان کارگران معدن زغالسنگ هم رفت و با آنها زندگی کرد. بعدها هم که سر از فرانسه درآورد و همان جا بود که نگاه و جهانبینیاش عوض شد.
روایت گوش بریده
از دیگر دانستنیهای جالب زندگی این نابغه، ماجرای گوش بریده او است. میگویند که او گوشاش را در سال 1888میلادی بریده است. در طراحی دکتر فلیکس ری، دکتری که به درمان او شتافت، تمام گوش او بریده شده تصویر شده. البته بعضیها میگویند نرمه گوشاش را بریده و نباید موضوع را جدی گرفت. اما علت این کار چه بوده؟ در این مورد روایتهای مختلفی وجود دارد. یک روایت از آن، درگیریاش با پل گوگن نقاش بوده؛ که ظاهراً ونگونگ بابت این عدمهمکاری خیلی افسرده شده. روایت دیگر هم ازدواج تئو بوده، برادر محبوب او؛ که خرج زندگیاش را هم میداد. یکی، دوتا روایت دیگر هم در این زمینه وجود دارد.
پاسخ نه و افسردگی هنرمند
اشاره کردیم که کار این نقاش، در یک دورهای در لندن خرید و فروش آثار هنری هم بوده؛ یعنی در اصل از طرف عموی خودش به آنجا فرستاده شد. اوایل هم که وضعش خوب بود و حتی گفته میشود در جوانی درآمدی بیشتری از پدرش هم داشت. اما در همین دوره بود که به دختر صاحبخانهاش دل باخت ولی از او جواب رد شنید. همین جواب رد، بهتدریج باعث شد تا درونگرایی پیشه کند و توی خودش برود. البته دوریهای گاهوبیگاه در دوران نوجوانی و جوانی از خانواده، که به بهانه تحصیل و... صورت میگرفت هم در وضعیت روحی او اثرگذار بود. چهبسا اگر آن دخترخانم جواب نه نمیداد، سرنوشت این نقاش عوض میشد اما آیا دیگر همین ونگونی که میشناسیم بود یا نه؟
باورتان میشود که ونگوگ، مدتی هم در آکادمیهای بروکسل و آنتورپ درس خوانده و موفق نبوده؟ استادان او چون نگاه و سبک او را دوست نداشتند و خودش هم کلاً اعتقادی به این سبک آموزشهای سنتی نداشت، بیخیال این دورهها شد. بعد از آن، 3ماهی هم در پاریس از یک نقاش طراحی از مدل را یاد گرفت. غیر از این هیچ دوره دیگری را ندیده است. پس چطور چنین نقاش بزرگی شد؟ او بهشدت تمرین میکرد و خط میزد و همچنین کتابهای راهنمایی طراحی و نقاشی را به خوبی مطالعه کرده و اجرا میکرد. به واقع، او یکی از نوابغی بوده که از مدرسه خودآموزی فارغالتحصیل شده.
چگونه بهنظر میرسم؟
میگویند که درگیر بیماریهای دوقطبی و روحی بوده است و همین امر اجازه نداده که زندگی متعادلی داشته باشد. در یکی از نامههایی که به تئو، برادر نازنینش هم نوشته چنین آمده است: «من در دید اغلب مردم چگونه بهنظر میرسم؟ یک فرد متوهم، یک فرد عجیب و غریب یا یک انسان نامطبوع، یا کسی که هیچ جایگاهی در جامعه ندارد و نخواهد داشت و خلاصه اینکه بیارزشترین موجود ممکن. حتی اگر کاملاً هم اینگونه باشد، یک روز کارهایم نشان میدهد که یک انسان عجیب و غریب و بیهویت چهها در قلب خود داشته است.» بله خب، او میدانست چه اثری در هنر جهان باقی خواهد گذاشت؛ چیزی که دیگران نهتنها نمیدانستند، که حتی آن را نوعی توهم میدانستند.
شبهای پرستاره تیمارستان
در یکی،دو سال پایانی عمرش، خودش به اختیار خودش راهی بیمارستان روانی شد تا بستری شود. حتی یکی از معروفترین تابلوهای خودش، یعنی شبهای پرستاره، را در همین بیمارستان روانی خلق کرد؛ تابلویی که امروزه میلیونها بیننده برای دیدنش به موزه میروند. تا اینکه پیکر نیمهجانش را در میان کشتزارها پیدا کردند؛ درحالیکه گلولهای خورده بود. روز بعد هم که دنیا، بزرگترین نقاش خودش را از دست داد. میگویند که شلیک کار خودش بوده است. هرچند باز هم در این مورد چند روایت مختلف وجود دارد. جالب اینکه اسلحهای که با آن ونگوگ بهخودش شلیک کرده بود در یک حراجی در پاریس با قیمت بالا به فروش رفته است.
نبوغ یا اتفاق؟
درباره تابلوی گلهای آفتابگردان، گفته میشود وقتی که ونگوگ حالش خوب بوده آن را کشیده است، به همین دلیل خوشرنگ بهنظر نمیرسد. او البته قصد داشت این تابلو را به استادش هدیه بدهد که آن هم قصه خودش را دارد اما نکته جالبتر این تابلو آن است که محققان بلژیکی و هلندی تحقیقاتی دوساله انجام دادند تا به این نتیجه برسند که نقاش در این اثر ماندگار، از تکنیکی جالب و منحصربهفرد استفاده کرده است. چه تکنیکی؟ تکنیکی که در آن رنگ گلبرگها و ساقههای آفتابگردان بهتدریج و طی زمان، به رنگ زیتونی قهوهای تغییر هویت داده و در نتیجه نقاشی، حالتی افسردهتر بهخودش میگیرد. حالا واقعاً این محققان راست میگویند یا یک اتفاق بوده؟ دیگر کسی نمیداند.
خالق تابلوهای گرانقیمت
آیا تابلوهای ونگوگ گرانترین تابلوهای دنیای نقاشی هستند؟ البته اگر خودش زنده بود و چنین سؤالی در محضرش پرسیده میشد، که حسابی از خجالت شما درمیآمد؛ چرا که رنج بسیار میبرد از اینکه به آثار هنری، نگاهی تجاری و غیرهنری داشته باشیم. اما تابلوهای او، گرانترین تابلوها نیستند، هرچند که جزو گرانترینها هستند. البته نقاشانی چون مارک روتکو، جکسون پولاک و... شاید که نقاشیهای گرانتری داشته باشند، اما غالب مردم آنها را نمیشناسند ولی ونگوگ را میشناسند. در یک برآورد مالی به قیمت سال 2014، قیمت چند تابلوی معروف او روی هم رفته 700میلیون دلار تخمین زده شد؛ درحالیکه خودش در روزگار فقر یکی از همین آثار را 400فرانک فروخته بود تا بتواند شکمش را سیر کند. ضمن اینکه برخی از این نقاشیها در زمان خودشان جزو رکوردداران قیمت تابلوهای نقاشی تا زمان خودشان بودند.