می خواهید گفتوگویمان را با پازولینی شروع کنیم؟
نخیر، چون من بعد از نئورما فیلمهای دیگر او خوکدانی، دکامرون و مدهآ را ندیدهام و نمیدانم که او در چه مسیری قرار گرفته است. در واقع تماس من با او قطع شده است.
با سینمای خارج چطور؟
من به 3 دلیل اساسی سینما نمیروم؛ اول اینکه سینما شغل من است و من اگر شب هم به سینما بروم مثل این خواهد بود که یک کارمند دولت تمام روزش را اداره باشد و بعد شب را هم در اداره بگذراند. درحالیکه آدم باید تا یک حدی هم با زندگی تماس پیدا کند و برای کسی که با سینما سروکار دارد، این تماس پیدا کردن، یعنی خواندن، دیدن و فکر کردن. دلیل دوم این است که حس رقابت اذیتم میکند؛ چرا که مقایسه تکنیک و وسایل و آزادیهایی که یک فیلمساز خارجی از هر نظر دارد با وضع خودم مرا دچار یک نوع سرکوفتگی و عقده میکند و دلیل سوم اینکه وضع نمایش فیلم در سینماهای ما آنقدر بد و دوبله فیلمها، آنقدر مزخرف است که من ترجیح میدهم اصلا سینما نروم... چون همیشه خوردن یک لیوان آب تمیز را در یک لیوان تمیز به خوردن آب توتفرنگی در یک ظرف کثیف ترجیح میدهم. محیط سینماها در ایران، غریبا عصبانیکننده است... البته تا حدی هم مردم مقصرند، بهخصوص جوانها که سینماها را اشغال میکنند. میزان فهم و شعور این جوانان را اگر بخواهید بفهمید کافی است که به یک مسابقه هوش تلویزیونی نگاه کنید.
مثل اینکه از جوانها دل پری دارید!
نسل جوان خیلی مرا عصبانی میکند، چون من همیشه از دو دسته متنفر بودهام؛ بیسوادها و انتلکتوئلها و جوانها جز دسته اول هستند.
تعدادی از این منتقدین باهوش معتقدند که شما فقط خوب حرف میزنید.
منتقدینی که این حرف را میزنند در مرحلهای از بلوغ فکری هستند که من آن را پشت سر گذاشتهام و طبیعی است که نمیتوانم برای همصدایی با آنها سازهای کهنهام را از صندوق دربیاورم و بزنم. در فستیوال سال گذشته فیلمهای کودکان که اتفاقا من هم عضو ژوری بودم، با نخبه منتقدین برخوردم و تعجب کردم از اینکه آنها از یک فیلم چکسلواکی که بهنظر یکی از اعضای موفق ژوری بینالمللی، فیلم متوسطی بود استقبال کردند و خوب به یاد دارم که فریاد همان منتقدین علیه فیلم جالب «هوگو و ژوزفین» بلند شد. اگر آثار بزرگ موسیقی بینالمللی را به قضاوت شنوندگان طرفدار موسیقی کلاسیک در ایران بگذاریم، همانطور که در برنامههای سالنهای کنسرت هم میبینیم، آهنگسازانی را اسم میبرند که سازندگان آثار متوسط موسیقی غربی هستند؛ مثلا چایکوفسکی و من دیدهام که تعدادی هستند که به شناخت آثار استراوینسکی، شوئن برک و گوستاو مالر تظاهر میکنند، ولی شما از فروشندگان صفحات کلاسیک بپرسید که نسبت فروش صفحات چایکوفسکی به صفحات شوئن برک چقدر است؟ میگوید صد بر یک. سینما حتی بدتر از این هم هست. موزیک وسیله ارضای توقعات هنری در سطحی دور از وقاحت دنیای مصرف است، ولی سینما شدیدا درگیر با این وقاحت است و موتور به حرکت انداختن دنیای مصرف، سلیقه است نه فرهنگ. معیارهای قضاوت وقتی که از محیط فرهنگ دور باشند و در حیطه سلیقه و معلومات محلی پیاده شوند، قضاوتها غمانگیز میشود.
چند تن از فیلمسازان میگویند که کارگردانی در ایران زیاد جنبه هنری ندارد و با کارگری و حمالی هم توأم است، موافقید؟
کاملا با حرفشان موافقم. هماکنون، عوامل بهوجود آورنده یک فیلم در ایران واقعا قابل بررسی است. من به جوانان روشنفکر و دانشجویانی برخوردهام که از من توقع داشتند فیلمهایی در سطح آثار فلینی بسازم. به آنها گفتم که باید تهیه کننده، امکانات، محیط و روحیه اجتماعی محیط فلینی را به من بدهند تا خودم را آزمایش کنم و بعد به آنها جواب بدهم. از طرف دیگر هم معتقدم که اگر امکانات مرا به فلینی بدهند او فلج خواهد شد و خودکشی خواهد کرد.
چند وقت پیش، سیر تاریخی هنر ایران را خلاصه کردید در تصنیف «مرا ببوس»، فیلم قیصر و تصنیف «آمنه». این موضوع علت بهخصوصی داشت یا اینکه فقط یک تعبیر قشنگ بود؟
نظرات مارشال مک لوهان که یک تئوریسین خیلی جدید است و راجع به Masse Media -ایجاد رابطه جمعی- صحبت کرده و هربرت مارکوزه که معتقد است مردم زندگی میکنند برای اینکه مصرف کنند و مصرف نوع زندگی را هم تعیین میکند، باعث شد که من آن حرف را بزنم. مارکوزه در کتاب «جامعه مصرف» جامعه را آنالیز کرده و بعد نتیجه گرفته که جامعه یک مصرفکننده است. مک لوهان جامعه را از نظر سیستمهای جمعی تجزیه و تحلیل کرده و به این نتیجه رسیده که وسایل ارتباط جمعی، خودبهخود حامل پیامی شدهاند که باید خودشان مبادله بکنند. وقتی که شما دنیا را از این زاویه نگاه کنید، میبینید که سلیقه و تبلیغات دو بمب اتمی در دست تولیدکنندگان هستند و خود جامعه گاهی تظاهر به سلیقه داشتن میکند و مبلغ هم میشود. در طول بیست سال اخیر از نظر حجم سلیقه و حجم تبلیغ- تبلیغی که خود مردم برای چیزی کردهاند که خودشان تهیه و مصرف کردهاند- در مورد تصنیف مرا ببوس، فیلم «گنج قارون»، تصنیف آمنه و فیلم قیصر به اوجش رسیده است. ولی در همین زمان اقلیتهای فکری، هنرمندان و رواجدهندگان هنر واقعی تلاش زیادی کردهاند برای مد کردن و عرضه کردن به بازار تقاضا و سلیقه مردم و میبینید که در مقیاس با این چهار عامل اصلی با شکست روبهرو شدهاند. توفیق این آهنگها و فیلمها واقعیتی غیرقابل انکار است، ولی برای یک جامعهشناس، بهترین وسیله است که سطح فکر، شعور، ایدهآلها و درخواستهای اکثریت مردم را از هنر، تجزیه و تحلیل کند و ببیند که واقعا مسئله چیست؟
لابد منظورتان رکوردی است که اخیرا گریبانگیر فیلمهای کارگردانان جوان شده – مثل فیلم آخر شما فرار از تله- برخلاف یکیدو سال گذشته که این فیلمها با توفیق روبهرو میشدند، فکر میکنید که مردم از سینمای جوانها به این زودی زده شدهاند و به قولی این سینما به پیری زودرس رسیده؟
نه. من چنین فکری نمیکنم. اگر شما روزی فکر کنید که ممکن است شعور موسیقی مرتضی حنانه بتواند با توفیق آهنگ آمنه رقابت بکند، اشتباه محض کردهاید. باید با توفیقهای نسبی دلگرم بود. من معتقدم که این فیلمها، توفیق کافی داشتهاند، علتش هم این است که سازندگان آن فیلمها، دارند به کارشان ادامه میدهند. مثالی بزنم، شما برای اینکه معروف شوید، ممکن است که 20سال درباره زندگی مورچهها مطالعه کنید و بعد از 20سال یک شهرت مختصر پیدا کنید، ولی در عین حال میتوانید به نئون ساختمان القانیان آویزان بشوید و تمام مردم شهر را تهدید بهخودکشی کنید و در عرض یک روز بین صدها نفر معروف شوید. حال انتخاب این دو راه بستگی دارد به اینکه شما چقدر به آن دیوانه ساختمان القانیان شبیه باشید و چقدر به آن دیوانهای که 20سال درباره زندگی مورچههای مطالعه میکند.
فیلم و هنر - آبان 1350
چهار شنبه 9 تیر 1400
کد مطلب :
134549
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/n5WPD
+
-