• پنج شنبه 13 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 23 شوال 1445
  • 2024 May 02
سه شنبه 18 خرداد 1400
کد مطلب : 132550
+
-

چرا در ایران بکت ناممکن می‌شود

تئاتر
چرا در ایران بکت ناممکن می‌شود

احسان زیورعالم- روزنامه‌نگار

نمایش «مرفی» به کارگردانی نگین ضیایی پس از کش‌وقوس‌های عصر کرونا، در چهارمین بزنگاه موفق به اجرا می‌شود. با شناخت نزدیکی که از گروه داشتم، می‌توانستم حدس بزنم که نمایش قرار است به چه نحوی روی صحنه اجرا شود و البته فیلمی از اجرا – کمی متفاوت از نسخه کنونی – موجب شد تا از بسیاری دوستان، خواهان تماشای نمایش شوم؛ اما به دور از تعجب با نوعی نگاه مشترک روبه‌رو شدم؛ نوعی سردرگمی مبنی بر اینکه نمی‌دانیم آنچه دیدیم خوب است یا بد. با کمی حذف و اضافه می‌توان مدعی شد این حس را عموم مخاطبان در تماشای آثار ساموئل بکت در ایران تجربه می‌کنند. مخاطب حتی در مواجهه با «در انتظار گودو» نمی‌داند سرگرم شده، تنبیه شده یا آموزش دیده است. آنان با پدیده‌ای روبه‌رو شده‌اند که احساسات را دچار خروش همچون تراژدی‌های شکسپیری یا ملودرام‌های فرانسوی نمی‌کند. همه‌‌چیز در یک رکود نفس خلاصه می‌شود.
به‌نظر می‌رسد جهانی که بکت برای ما می‌آفریند آشنا نیست. نمی‌توان نشانه‌های آن را در جهان زیسته ایرانی یافت. برای موجود ایرانی 2مرد در بیابان و یک درخت خشکیده هیچ معنایی ندارد. برای ایرانی مردی که مدام به نوارهای ضبط شده گوش فرامی‌دهد و اندکی میگساری می‌کند تهی از معناست. مخاطب ایرانی عادت به یافتن معنا دارد و در برخورد با یک پدیده می‌خواهد بداند معنای آن چیست. حتی در کمدی‌های ساده‌انگارانه لاله‌زاری، آنچه خنده را موجب می‌شود همین تولید و دریافت معناست. کدهای تصویری و کلامی به مخاطب می‌گوید اثر از چه حرف می‌زند و گاهی اوقات بدون استفاده از تکنیکی خاص، همین اعلام نشانه خنده‌دار می‌شود. برای مثال بارها تجربه خنده‌های سرخوشانه مخاطب پس از شنیدن تکه کلام سیاستمداری در دهان بازیگر کمدی را شاهد بوده‌ام. از دید مخاطب همین که تکه کلام از جایگاه اصلی خود خارج شده و در جایی متفاوت بیان می‌شود کمدی است. اما چرا بکت برای او کمدی نمی‌شود؟ وقتی متون بکت را می‌خوانم نه قهقهه، بلکه لبخندی ریز بر لبم ظاهر می‌شود.
این مسئله درباره نمایش مرفی نیز صادق است. اقتباس از یک داستان نه‌چندان شناخته‌شده از بکت با همان متر و معیارهای بکت درباره گروهی شبه‌کارآگاه در جست‌وجوی شخصیتی به‌نام مرفی. اصلاً مشخص نیست برای چه به‌دنبال مرفی می‌گردند یا آن‌که مرفی کیست. مرفی همانند همان گودو است با این تفاوت که حضور فیزیکی دارد، حرف می‌زند و بازیگر تئاتر است. همه‌‌چیز در بخش توالت‌های یک تماشاخانه می‌گذرد و تعقیب و گریزی بی‌هدف و بی‌معنا – به زعم بیننده – در عرض یک ساعت رخ می‌دهد. گره‌گشایی چندانی هم در پایان رخ نمی‌دهد. مخاطب خود را هاج‌وواج در برابر اثری می‌بیند که معنایی برایش تولید نکرده یا حداقل به او نگفته اثر در تقابل با کدام رخداد روز تولید شده است. منظورم از رخداد صرفاً رخداد سیاسی یا اجتماعی نیست؛ بخش مهمی از این رخدادها به وضعیت اخلاقی جامعه بازمی‌گردد.
از قضا وضعیت مرفی به لحاظ معنایی به وضعیت اخلاقی جامعه ایران بازمی‌گردد. بی‌معنایی موجود در نمایش که بدل به مضحکه می‌شود؛ اما نمی‌تواند قهقهه بیافریند، همان چیزی است که امروز در زیست اجتماعی و سیاسی تجربه می‌کنیم. فقدان معنا و یا غرق شدن در بی‌معنابودگی جامعه ایرانی، درگیر عبث‌بودگی زیست و سرگیجه تهوع‌آوری که چرا زندگی می‌کنم. این موضوع چندان در مرفی پنهان نیست؛ اما مخاطب ایرانی توان اندیشیدن به وضعیت خویش ندارد. او به‌دنبال بازنمایی پدیده‌های عینی است، نه وضعیت ذهنی خویش. برای او صحنه مارپیچ سرگیجه‌آور نمایش صرفاً بازنمایی سیرک است، نه وضعیت اجتماعی انسان ایرانی. با هجویه توالت‌ها برایش صرفاً مکانی آشنا در جایی همانند تئاترشهر – محل اجرای نمایش – است، نه استعاره‌ای از زیست ما. برای او حضور مردها در توالت زنانه فاقد معناست. نمی‌تواند اختلاط توالت‌ها را دال بر اختلاط حریم‌ها در عصر حاضر بداند. چون نشانه‌ها صریح نیست یا بهتر است بگویم ضیایی و شاید بکت مدام از ارائه نشانه طفره می‌روند. قرار است نمایش در یک سرخوشی توأم با فانتزی ارائه شود و این مانع دیگری برای مخاطب ایرانی است. جامعه ایرانی تهی از فانتزی است. حتی شخصاً با وجود علاقه وافر به فانتزی و ژانرهای علمی-تخیلی در عالم هنر، در تقابل و ستیز با وضعیت فرهنگی و اجتماعی روز، احساس تهی‌شدگی از فانتزی می‌کنم. برایم انیمه‌های ژاپنی بی‌معنی می‌شوند و طعم و مزه سابق را نمی‌دهد.
مرفی تلاشی برای گریز از این وضعیت تلخکامی جامعه ایرانی است. در دلش نقد وضعیت بشری به سبک بکت دارد؛ اما روح سازندگان اثر متمایل به آفرینش خیال است. اینکه همیشه معنا لازم نیست. گاهی وقت‌ها باید خود را از این وضعیت اسارت‌بار رها کرد و در فانتزی سپری کنیم. به‌نظر می‌رسد بخش مهمی از فقدان کمدی در آثار ایرانی بکت، همین حذف فانتزی است. ایراد مهم آنجاست که در ایران فانتزی به بخش کوچکی از ادبیات یا هنر تقلیل یافته است و حتی دیگر فرم فانتاستیک «رؤیای شب نیمه تابستان» هم در مخیله خیال‌ساز محلی از اعراب ندارد.

این خبر را به اشتراک بگذارید