در برابر خشونت
هشدار شهرام مکری به گسترش رفتارهای خشن
کارگردان فیلمهای «ماهی و گربه»، هجوم و جنایت بیدقت در گفتوگو با خبرگزاری ایسنا درباره ماجرای دلخراش قتل بابک خرمدین توسط والدینش گفت: «من بابک خرمدین را از سالها قبل میشناسم و این شانس را داشتم که معلم او در دوره اولی که به انجمن سینمای جوانان آمده بود، باشم. این ماجرا مربوط به سالهای حدود 79-78 است که تازه تدریس را شروع کرده بودم. در انجمن شاگردی به نام بابک خرمدین داشتم و این اسم چنان ترکیب جالبی بود که در ذهن ماندگار میشد، اما ویژگی بابک تنها همین اسم نبود. او شخصیتی آرام و خوددار داشت و آنقدر سؤالهایش را آرام و باطمأنینه می پرسید که باید دقت میکردی یا سرت را جلو میبردی که بشنوی چه میگوید. بعد از آن دوره انجمن، خاطرم هست که فیلمسازی را شروع کرد و فیلمهایش بهخاطر فضای متفاوت و عجیب که شاید تحتتأثیر سینمای اروپا یا فیلمسازهایی مثل شانتال آکرمن باشد، جلب توجه میکرد. زمانی که در شورای هنر و تجربه بودم، وقتی فیلمهای او میرسید فکر میکردیم که هنر و تجربه میتواند محل نمایش آثاری مثل فیلمهای بابک خرمدین باشد که مدل متفاوتی از سینما هستند. او لانگ تیکهای ثابت و بلندی در فیلمهایش میگرفت که اتفاقاً خانوادهاش جلوی دوربینش بودند و من نخستین بار پدر و مادر بابک را در فیلمهای کوتاهی که میساخت، دیدم.»
او افزود: «زمان گذشت تا اینکه او در دانشگاه قبول شد و بعد هم سینما خواند و به یک مدرس خوب تبدیل شد که در انجمن سینمای جوان تدریس میکرد. آخرین باری که خودم مستقیم با بابک در ارتباط بودم، زمانی بود که او را بهعنوان مدرس به یک مؤسسه معرفی کردم. جالب است که قرار بود آموزش در آن کلاس بر این محور باشد که چطور میتوان از طریق هنر در مورد «خشونت» آگاهی داد یا از آن جلوگیری کرد؟! وقتی دوستانم در مؤسسه خواستند مدرسی را در این حوزه معرفی کنم، بابک خرمدین که توصیفش را در تدریس شنیده بودم و با توجه به روحیه و رفتارش برای من نشانهای از یک آرامش بود، نخستین اسمی بود که به ذهنم رسید. همه این ها را گفتم تا نوع رابطه شخصیام با بابک خرمدین را توضیح دهم و بگویم که چقدر از شنیدن خبر اتفاقی که برای او افتاد، شوکه شدم و چقدر تأثیر بدی بر من گذاشته است.»
مکری در پایان سخنهایش گفت: «متأسفانه باید بگویم آن چیزی که بهعنوان اتفاق بیرونی میبینم، افزایش چرخه خشونت در جامعه است. این فقط درباره خانوادههایی که دچار چنین ماجرایی میشوند نیست. ما تقریباً هیچ تصادفی را در تهران نمیتوانیم ببینیم که به دعوای طرفین منجر نشود. همین چند روز قبل، ویدئویی از برخورد یک کارمند بانک با مشتری، پخش شد. پیشتر هم خبرهای مختلفی را شنیدهایم، حتی در سطح دعواهایی که دو همسایه دیوار به دیوار دارند. تمام این ها بهنظرم زنگ خطر است؛ به این معنا که خشونت در جامعه ما رو به افزایش است. اینکه باید چه کاری در این زمینه انجام شود، در حوزه تخصص من نیست و باید آدمهای متخصص اظهارنظر کنند و بگویند چطور ممکن است به سمت جامعه شادتری برویم، چطور باید به سمت جامعهای برویم که آدمها در قدم اول گذشت را یاد بگیرند؟ بعد، فکر کنند که اگر گذشت نکردند دوری کنند، اگر دوری نکردند به قانون مراجعه کنند تا حق خود را بگیرند و اگر هیچکدام از این کارها را انجام ندادند، دست به انتقام گرفتن نزنند. چطور ممکن است در یک اتفاق ساده، مثل سبقت گرفتن یک ماشین تا رعایت نشدن حق در بانک و... انتقام گرفتن به اصلیترین برنامه آدمهای جامعه تبدیل شود؟ این حجم از خشونت را چطور باید کنترل کرد؟ من در فیلم «هجوم» سعی کردم بگویم که چرخه خشونت چطور میتواند بزرگ شود و همه آدمها را درگیر کند. از فیلم «پرویز» مجید برزگر هم میتوان اسم برد که مستقیم درباره همین موضوع صحبت میکند یا مثلاً «عنکبوت» ابراهیم ایرج زاد که میگوید چرخه خشونت چه آدمهایی را بهوجود میآورد. در این موارد فیلم کم نداریم و فکر میکنم الان دیگر نوبت مسئولان و کسانی است که برنامهریزی میکنند تا فکر کنند چطور میتوانیم جامعهای شادتر با آدمهای مهربانتر داشته باشیم.