• چهار شنبه 26 دی 1403
  • الأرْبِعَاء 15 رجب 1446
  • 2025 Jan 15
پنج شنبه 2 اردیبهشت 1400
کد مطلب : 128847
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/lYN96
+
-

این بهار، وجدان‌درد دارد!

یادداشت
این بهار، وجدان‌درد دارد!

فریدون صدیقی-استاد روزنامه‌نگاری

بدون نان ونمک، عشق وجودندارد، زندگی هم وجود ندارد!این را خانم قناری در تراس زمزمه کرد و فرصت نیافت با آسمان بغض کرده از ابر، حال‌واحوال کند که آقای کلاغ صدا برکشید؛ خانم گل! در این روزگار که بهارش پاییز است بدون واکسن کرونا زنده بودن افسانه است!
رهگذری که صدایش خش خورده درد است خبررسان شد وگفت نه‌تنها آنان که دیگران در سنندج، ایلام، زاهدان و اینجا و آنجا صبرشان از جفای روزگار سرآمده بود چراغ زنده‌مان و زندگانی را برای همیشه خاموش کردند!
روزگار عجیبی است حالا دیگر از عشق هم کاری ساخته نیست چون همه آن ده‌هاهزارنفری که با کرونا رفتند عاشق‌ترین بودند حتی تا همین نزدیکی‌های عمر تا پیش از وقوع کرونا هرکاری از عشق ساخته بود! حتی بی‌نظمی و نادیده‌گرفتن عرف و عادت‌ها و باورهای اجتماعی اما آن بی‌سروسامانی کم‌وبیش خوشایند بود چون پای عشق در میان بود و عشق یک فرایند هنری است. این را همه می‌دانند حتی کسانی که احتمالا به خاطر نادیده‌گرفتن حق عشق و زندگی از ده‌ها و صدها و هزاران‌هزارنفر وجدان درد دارند! چون می‌دانند وجدان زخمی، تنها زخمی است که خوب نمی‌شود آن‌هم در دقیقه اکنون؛ طاعون کرونا، گرانی ستمگر مرغ، ماهی، ماست، مداد، میخ، موز و بیکاری مزمن، فرشته، فاطمه و فرید و فرشید و قریب 8، 7میلیون دیگر چون آنان که بهارشان را پاییز برگ‌ریز کرده است ! آیا این بهار وجدان‌درد دارد؟
می‌دانم حال این روزهای بهار، پاییز است وقتی شهر و روستا در قرق کروناست حتی حال پاکبانان خوزستان هم پاییز است! آنان به خاطر خاکبازی زیاد و خستگی، واکسن‌های خود را با هزاران خواهش تقدیم مسئولان زحمتکش کردند و گفتند سر و جان ما فدای سلامتی شما! آیا ما داریم در جست‌وجوی زندگی، خود را گم می‌کنیم ؟ساری پیش از پریدن گفت هر که هستیم و هرجا هستیم باید دلبسته زنده‌بودن، زندگی‌کردن و عشق باشیم.

کاش باران
مانند آن پیراهن خاکستری راه‌راه
تاشده
در چمدانم باشد

آن سال‌های دورتر از امروز مثلا بیشتر از 50سال پیش که روزگار باوفا و آسمان آبی‌تر از وسط‌های دریای خزر بود، درست در آن ایام که مردمان بسی ساده بودند و روبوسی‌ها بوی قرص نعناع و گلسرخ می‌داد؛ آنگونه که دوپر گوجه‌فرنگی در آغوش دو قاچ خیار و چند برگ جعفری با لطفی از نمک، خوردن را لذیذ و نوش‌جان می‌کرد. آری آری در آن روزگاران همه مردم می‌دانستند راه میانه راه طلایی است اما مسئله این بود که گاه نه راه اصلی و نه بریده راه در دسترس نبود چه برسد به راه طلایی. با این همه مردم عمیقا خبر داشتند همیشه راهی هست؛ یعنی هزار در هم بسته باشد، بالاخره دری باز می‌شود تا آنان را به راهی برساند تا طی‌طریق کنند.
آن هزارسال پیش در سنندج که کودک‌تر از اکنون بودم وقتی حرف مردمان ربانی را می‌شنیدم بی‌اختیار بغض می‌شدم چون چیزی در من می‌گذشت که بی‌مثال بود؛ مثل شوق پرنده‌ای جامانده از سفر که خود را به یاران کوچ‌رو می‌رساند. مثل زنی که در غبار گم شده است و ناگهان از زیر باران در‌آید.

پرچین و پرنده هنوز
درچین دامنش
موج می‌زند
چراغ سبز را انتظار می‌کشد
آن سوی خیابان

حالا و اکنون که نسیم‌های بهاری در کمال ناباوری تندباد می‌شود، بیرون رفتن از خانه موجب نگرانی، اتوبوس  مترو سواری عین دورهمی باکروناست! خودزنی، خودکشی و دیگرزنی، ظاهرا حاکی از زیستن در بن‌بست است! یعنی همه راه‌ها  وبریده‌راه‌ها به دیواربلند ناامیدی رسیده است‌! آقای دانایی پادرمیانی می‌کند و یادآور می‌شود؛ گاهی (خودزنان) و ناامیدان فراموش می‌کنند هدف، راه را می‌سازد. من در ادامه می‌گویم اما دوستان عزیزتر از نسیم و باران یادتان باشد هیچ‌گاه راه قدیمی را به‌خاطر راه نو نباید گم کرد. همه کارآفرینان این روزگار بر بسترکارهای پیشین یعنی متاثر از جنس و ماهیت آن، کار جدید می‌سازند. مثل همین خانم سیب 27ساله و این آقای انار 31ساله پس از پیمایش کارهای مختلف در همین اغتشاش روانی حال و روز ما در روزگار کرونا، سرانجام خالق کسب‌وکاری شده‌اند که به جز خود، 6نفر از دوستان بیکار را سرکار گذاشته‌اند. راست این است تفکر موجب خردورزی می‌شود،خرد موجب تدبیر و هر تدبیری شروع یک راه است؛ این را همه می‌دانند. نگاه کنید به آفتابگردان که از طلوع تا غروب چه گردش پرکرشمه‌ای دارد که زنبورها و پروانه‌ها از این راه و رسم بسی شعف‌ها و لذت‌ها می‌برند آنگونه که با هم به مهمانی گلزار می‌روند.کاش می‌شد کمی بیشتر بار یا زندگی کرد حتی با یک نان سنگک و 2بند‌انگشت پنیر که زیردندان طعم امید دارد.

از پلک باز پنجره تا بیداری تو
راهی نیست
پروانه‌ای تشنه به ثانیه‌ای می‌پیماید
خورشید به ساعتی
و من به قرنی

  همه شعرها از
زنده‌یاد عباس صفاری

این خبر را به اشتراک بگذارید