این ماه، ماه من است
سیداحمد بطحایی
داستانش مفصل است ولی به قول فیلمنامهنویسها طرح دوخطیاش این است که یونس به مصطفی گفته: «گلم چون تمرین کلاسی را نفرستادی دیگر در گروه نیستی عزیزم.» حالا اینکه «گلم» را نگفته و «عزیزم»ی هم تهش نبوده اهمیتی ندارد. مهم فحوای کلامش بوده که هم گلم داشته هم عزیزم. بعدش هم مصطفی گفته «این نامردی ست.» یونس هم این «نامردی» را در نمایش اول صفحه گوشی دیده ولی باز نکرده. پیش خودش گفته لابد اشتباه نوشته یا عصبانی بوده یک حرفی زده. هی منتظر مانده که مصطفی ویرایش بزند و «نامردی» را بکند «نامرادی» یا «نامهربانی». هرچه صبر کرده ادیتی به بساط مصطفی نیامده و پیام را که باز کرده دیده بله، «نامردی» باقیست. یونس خودش نویسنده است. کارش نیمی با شیطانهای دبستانیست و نیمی با واژه و کلمه و داستان. تمام تنش گر گرفته و از عصبانیت و غیظ نوشته «آقای مصطفای سین. لابد منظورت شوخی بوده یا از ناراحتی مرادت بههم ریخت؛ وگرنه که منظورت نامردی نیست که بد مراد و نظر و منظوریست.» یعنی اینقدر لفاظی نکرده ولی اجمالا گفته داداش حالیته چی میگی؟مصطفی را که دیدم به روی خودم نیاوردم داستان را از سر تا ته میدانم. تا اینکه وسط حرفها گفت حسودیت میشه آ. شوخی بود با خنده ردش میکردم. ولی شوخی و جدی از لحنش درنمیآمد. جرقه خورد به ماجرای نامردی و اینکه آقای مصطفای سین، میدانی حسادت چیست؟ مهمترین ابزار ارتباط و مفاهمه ما انسانها حروف، واژهها و جملاتند. هرچه داریم و نداریم را با همین ترکیب سی و دو حرف الفبا بههم میفهمانیم. یاد میگیریم و یاد میدهیم. احساسمان را به آدمهای اطراف منتقل میکنیم. میخندانیم و مخ میزنیم. دلبری کرده و دلداری میدهیم. و واژهها پُرند از معنا. خدا هم از آنجا که حواسش هست و میفهمد یک متن داده به آخرین پستچیاش و گفته این دیگر آخرین نامهست. بخوانید و از بر کنیدش. سر و ته ماضی و آتی توی همین است. این قرآن آوری و کلمه محوریاش از باب این است که بگوید واژهها معنا دارند و این معنا مهم است. حالا در این حیص و بیص اهمیت تطبیق کلمه و معنا توی همان آخرین نامهاش گفته که «رفقا، گُلا، ماها؛ رمضان ماه خود خودمه. یعنی باقی را دارم ولی ببینید! این مال خودمه. بهاره، دلبره. نگید نگفتم.»