سیدمحمدحسین هاشمی
بعضی وقتها باید خوب به حرف رانندههای تاکسی گوش کرد همشهری. اصلاً بهنظر من حرف راننده تاکسیها، نمود عینی ماجراهای جامعه است. من کلاً با آنها که به بحثهای خودمانی اما دغدغهمحور، بحث توی تاکسی میگویند مشکل دارم. وقتی وزیر و وکیل این مملکت با هم توی فضای مجازی تکهپرانی میکنند و قهر و آشتی بودنشان را بچههای مدرسهای هم متوجه میشوند و هیچکدام قد و قواره خودشان را بهعنوان یک سیاستمدار رعایت نمیکنند، چرا مردم معمولی نمیتوانند توی تاکسی از ماجراهای مختلف کشور حرف بزنند؟ وقتی توی همین کلابهاس نیمبند، کنار سیاسیون، مردم عادی هم میتوانند حرف بزنند، چرا باید بحث سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مردم عادی توی تاکسی را نشنویم. اصلاً اگر من یک روز توی این کشور کارهای شدم، میگویم که بحث کردن توی تاکسی از ضرورتهای جامعه مدرن است. من همین امروز کیف کردم از حرفهایی که راننده تاکسی میگفت. داشتیم از یکی از خیابانهای شهر رد میشدیم که مغازههایش همه، نصفه و نیمه باز بودند. روی کرکره بعضیها شماره تلفنی بود که نوشته بود برای بازدید تماس بگیرید. در تابلوترین حالت ممکن، احتمالاً وقتی تماس میگرفتی کرکره آن مغازه هم بالا میآمد و مشتری داخل میشد و به همین راحتی دستور ستاد مقابله با کرونا، منتفی. راننده نگاهم کرد و گفت: شما هم غصه میخوری از این وضعیت؟ گفتم: غصه هم دارد این همه دور زدن قانون، این همه بیتوجهی. انگار نه انگار که کرونا دارد روزی دویست و خوردهای جان را بیجان میکند. رسیده بودیم پشت چراغ راهنمایی؛ از آن چراغها که قرمزش طولانی است. از توی آیینه نگاهم کرد و گفت: «درد گرسنگی میدونی چیه پسر من؟ میدونی چک داشتن و پول نداشتن یعنی چی؟ میدونی صاحبخونهای که بهش میگی ندارم اما حرفت رو متوجه نمیشه، چه عذابی داره؟ میدونی وقتی بچه کوچکت یه چیزی بخواد و نداشته باشی براش بخری چقدر درد داره؟» مات و مبهوت داشتم نگاهش میکردم. هیچچیزی نمیگفتم. اما او ادامه داد: «آقا پسر! اینهایی که دارن اینجوری قانون رو دور میزنن هم آدماند؛ جون دارن؛ جونشون رو هم دوست دارن. خیلی هم دوست دارن. اما مجبورن که کار کنن. مجبورن که خطر رو به جون بخرن. ۱۴ روز عید که تعطیل بودن، الآن هم تعطیل؛ یعنی فروردین تعطیل. حالا بگو تسهیلات؛ هیچی. بگو بانکها چک برگشت نزنن، کو گوش شنوا؟» حالا دیگر چراغ سبز شده بود و داشت رانندگی میکرد، آستین دست چپش را بالا داد. اگر دستش را میدیدی گریهات میگرفت؛ کبود بود و پر از جای سوزن. گفت: «من معتاد نیستم؛ من یک روز در میون باید دارو بزنم وگرنه میمیرم. اسمم هم هست بیمار خاص. خطر کرونا هم برایم بیشتره. اما دارم کار میکنم تا خرج دارو و زن و بچهام رو دربیارم.»
همه حرفهایش را گفت و درنهایت یک جمله به زبان آورد که یک دنیا میارزید: «همه اینها رو گفتم که بدونی گره توی زندگی زیاده. اما از من به تو نصیحت، خود اونی که درد رو آفریده درمون رو هم میرسونه. به فردا امیدوار باش.»
پنج شنبه 26 فروردین 1400
کد مطلب :
128283
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/684zN
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved