• شنبه 6 مرداد 1403
  • السَّبْت 20 محرم 1446
  • 2024 Jul 27
پنج شنبه 26 فروردین 1400
کد مطلب : 128230
+
-

فقط کروناتنها نیست، ‌ای عشق !

یادداشت
فقط کروناتنها نیست، ‌ای عشق !

فریدون صدیقی-استاد روزنامه‌نگاری

حالم مزخرف است، دارم رابطه‌ام را مثل ویروس کرونا با عقل و قلب از دست می‌دهم؛ مثل سار اسیر در قفس که نمی‌داند چه سرنوشتی در انتظارش است! به گمانم پر از خشمی انباشته‌ام که اگر دست‌به‌کار شوم احتمالا با ظلم و ستم به پایان می‌رسد! همین دیروز که افزایش آمار قربانیان کووید-١٩بیمارستان‌ها را قرمزپوش و دکان‌ها را نیمه‌بسته کرد، وقتی از سر اضطرار با دوماسک، یک عینک و یک کلاه کپ بیرون می‌رفتم در آینه آسانسور خودم را دیدم نشناختم، از بس درمانده، پرملال و بلاتکیف بودم. به خودم که زل زدم پشیمان شدم چون همه دور و نزدیک‌هایم برهوت بود ! تنها خودم بودم که از خودم فرار می‌کرد! به کوچه که رسیدم روزگار هم عبوس و تلخ بود. به وقت پنج بعدازظهر دوشنبه، دختری دیدم تنها و غم‌خورده می‌رفت. در دلم گفتم حیف این زیبایی ساده و دلنشین نیست که خودش را حتی از سایه‌اش پنهان می‌کند! زباله‌بری نازک، عجول و بی ماسک پس از او آمد که شمایل جست‌وجو و تقلا برای سیرکردن زندگی بود! بی‌تردید او تنها و بی‌خبر از برجام، قرنطینه، جشنواره جهانی فیلم فجر، انتخابات ریاست‌جمهوری، تعطیلی پارک ها و تئاترها، بحث و جدل مسئولان بر سر ماجراهای کرونا، تجمع بازنشستگان سازمان تامین اجتماعی و مهاجرت ماهانه 500پرستار به خارج ازکشور است! چون در تاریکی طلوع می‌کند و در تاریکی تسلیم خواب می‌شود! شاید تنها دغدغه او افزایش بی‌وقفه جویندگان سطل‌های زباله باشد! نمی‌دانم! اما بی‌تردید او زندگی را دوست دارد چون با دنیای پیچیده و پژمرده ما در ستیز نیست و مثل برخی ازما از امید هم ناامید نیست! بی‌گمان عشق را دوست دارد چون در سن وسال عاشقی بود و به همین‌خاطر برخلاف من، احساس تنهایی نخواهد کرد؛ حتی وقتی که همه کوچه‌ها را فقط با خودش زیرپا بگذارد!
خبرت نمی‌کند
ناگهان می‌آید
گلویت را می‌فشارد
وادارت می‌کند اعتراف کنی
عشق
هیچ‌وقت درنمی‌زند
در سال‌های دور و دراز رفته هم، مثل حالا کسانی بودند که احساس تنهایی می‌کردند، اما افسرده، غمخوار و مضطرب نبودند چون آن موقع‌ها چینی‌ها فقط کاسه بشقاب و قوری می‌ساختند و نسبتی با اختراع و اکتشاف ویروس و واکسن نداشتند! آدم‌های تنها، بیشتر اهل معنا و تفکر وخردورزی بودند و عموما این مردمان که زیاد هم نبودند دانایانی بودند که روزگار نیازمند تفکر و دانش‌پژوهی آنان بود. به جز این انگشت‌شماران، البته بودند معدودی، مثلا در سنندج یک نفر از جنس دیگر بود که از او به‌عنوان دیوانه و خل‌وچل یاد می‌شد، از بس که زمانه بی‌سواد یا مثل حالا کم‌سواد بود؛ یعنی کسی نمی‌دانست در خود فرورفتگی و احساس تنهایی حتما دلیل دارد و نیز کسی نمی‌دانست تنهایی می‌تواند عامل بسیاری از بیماری‌های مزمن مثل افسردگی، نسیان عقل و حتی حمله قلبی و پارکینسون شود. همین‌جا بگویم مردمان آن سال‌های بسی دور، با کوه، دره و دشت، باغ و باغچه، بلبل و قناری و حوض، درخت توت و انار و خرمالو در رفاقت روزانه بودند. آسمان هم آبی‌تر از وسط دریای خزر بود. دشت‌ها بیکران بودند تا آهوان بدوند، تا اسبان یورتمه بروند، تا فرهاد با یک بغل گل وحشی دق‌الباب کند خانه شیرین را و تا موسیقی سرریز شود در خانه، تا طوطی خندان شود، تا آواز آقای بنان شود در گوش جان و تا ما باور کنیم تنهایی قاصدکی بود که خود را به شمعدانی پای حوض سپرد.
خواستی آفتابی نشوی
طلوع کرد آفتاب
از نگاهت
حالا و اکنون تنها کسی که در این روزگار تنها نیست، کروناست که به رنگ‌های مختلف ازجمله قرمز تند وینستونی، مردمان معصوم را در همه‌جا در آغوش خود می‌فشارد، وگرنه تنهایان بی‌شمارند، صدها، هزاران، میلیون و میلیون‌ها نفرکه تنهابودن تبدیل به عادت عمومی آنان شده است، حتی در لحظه‌های اضطراری و اختیاری و با حفظ فاصله اجتماعی که ظاهرا باهمیم اما بی‌هم وتنهاییم از بس که هریک در غبار دغدغه‌های گوناگون غرق شده‌ایم، مثل من، مثل شما که نمی‌دانیم تنهایی حتی موجب ضعف سیستم ایمنی بدن می‌شود. چنان که من احساس می‌کنم گاه نرمه‌ بادی همه مرا آزرده می‌کند.
روانشناسی می‌گوید وقتی تنهایی مزمن شود تنهایان خود تخریبگر می‌شوند و از فعالیت سالم پرهیز می‌کنند. او توصیه می‌کند باید از تنهایی رست و به موهبت جوانی و موهبت تندرستی عمیقا و شدیدا احترام گذاشت. تردید ندارم آقای روانشناس می‌داند ما اهل انواع دورهمی‌های بابهانه و بی‌بهانه هستیم. اما دریغ و درد، مسئولان دلسوز فرصت نمی‌دهند و از شدت علاقه به ما توصیه می‌کنند در خانه بمانیم و سربه‌سر موبایل بگذاریم شاید فیلترش بازشود؛ یعنی خودمان را سرکار بگذاریم و سپس با دوستان سربه‌سر هم بگذاریم تا حرف‌زدن یادمان نرود! بروم در آینه به ‌خودم بگویم سایه‌ات را از زندگی کم نکن، حتی اگر چراغ‌های رابطه خاموشند!
جاده‌ها را کوتاه می‌کنم
ماه را در چشم‌هایم می‌گذارم
تا تو را
نزدیک‌تر ببینم

  همه شعرها از
مهدی شادخواست


 

این خبر را به اشتراک بگذارید