• شنبه 6 مرداد 1403
  • السَّبْت 20 محرم 1446
  • 2024 Jul 27
چهار شنبه 25 فروردین 1400
کد مطلب : 128133
+
-

درس‌گفتاری از خسرو دهقان، منتقد و مدرس سینما

به رفاقت سوگند

خصایص و ویژگی‌های سینمای کیمیایی از دریچه فیلم «غزل»

به رفاقت سوگند


1
« غزل» نمونه‌ای‌ترین فیلم مسعود کیمیایی است؛ فیلمی که تصویر دقیق و کاملی از کیمیایی ارائه می‌دهد. غزل، شهرت و اعتبار «قیصر» و «گوزن‌ها» را ندارد. فیلمی است که درام مهمی در آن اتفاق نمی‌افتد. قصه پر‌رنگ و پر و پیمانی هم ندارد. اقتباسی است از قصه «مزاحم» بورخس که طبیعتاً کیمیایی در آن تغییراتی داده ولی به جان‌مایه قصه بورخس وفادار مانده. محصول سال ۵۵ و تولید سینماگران پیشرو و «تل فیلم» که یک سال بعد از گوزن‌ها اکران می‌شود و خیلی هم فروش بالایی نمی‌کند. جزو آن دسته از فیلم‌های کیمیایی هم نیست که بعدها خیلی به آن ارجاع داده شود.‌ پس چرا غزل در سینمای کیمیایی اهمیت دارد و ویژگی‌ها و خصایص او را توضیح می‌دهد؟ غزل داستان برادری است؛ دو برادر که قرق‌بان جنگل هستند که درختان را نبرند و به سرقت نبرند. کیمیایی، تنها فیلمساز سینمای ایران است که به یک موضوع از نظر تماتیک اعتقاد دارد و یک چیز برایش شاخص و مهم است و آن رفاقت است. در دنیای کیمیایی هر چیزی از دریچه رفاقت معنا پیدا می‌کند؛ مثلا هر فردی طبیعتا مادرش را دوست دارد ولی در مورد کیمیایی ارتباط عاطفی با مادر براساس رابطه فرزند و مادری نیست. براساس رابطه یک فرزند با دوستش است؛ برای اینکه مادرش دوست بی‌کلکی است. می‌تواند پولش را پیش مادر بگذارد یا خانه‌اش را به او بسپارد و...
در کیمیایی یک عنصر اصلی وجود دارد و غیر از این هر چه باشد، ظلم است و بد محسوب می‌شود؛ رفاقت، غیررفاقت. رفاقت و کلک به رفاقت. بنابراین اگر فقط یک نظام ارزشی در مورد کیمیایی مفهوم داشته باشد و در تمام فیلم‌هایش حاضر باشد، فقط رفاقت است. غزل، روی رابطه دو برادر بنا می‌شود. حجت (محمد‌علی فردین) و زینی (فرامرز قریبیان). دو برادر که همه‌‌چیزشان با هم است؛ با هم کار و زندگی می‌کنند. زینی برادر کوچک‌تر برادر بزرگ‌تر را ‌تر و خشک می‌کند. با هم گردش می‌روند و تفریح می‌کنند و نکته اصلی‌اش این است که رابطه آنها رابطه برادری نیست؛ رابطه دو تا رفیق است. همانطور که در کیمیایی رابطه زن و شوهر هم براساس رفاقت است؛ رابطه پدر و فرزند هم یک رابطه رفیقانه است. در دنیای کیمیایی یک رابطه وجود دارد و آن هم رفاقت است. عکسش هم کلک‌زدن به رفاقت است. یک مثال از قیصر بزنیم. در قیصر ماجرا از کجا شروع می‌شود؟ خواهر خانواده، هتک‌حرمت می‌شود و خودکشی می‌کند. آن چیزی که قیصر را شگفت‌زده می‌کند و تحت‌تأثیر قرار می‌دهد و در واقع عصیانش را بیشتر و پر‌رنگ‌تر می‌کند، فقط این نیست که به خواهرش تجاوز شده، نکته‌ای که خون قیصر را بیشتر به جوش می‌آورد این است که تجاوز به خواهر توسط بچه محل‌ها صورت گرفته است. برادران آب منگل بچه‌های فرضا سر گذر و کوچه بالایی بوده‌اند. پس 2مسئله، قیصر را آزار می‌دهد؛ یکی اینکه چرا این بلا سر خواهرم آمده و دیگری اینکه چرا این اتفاق بغل‌دستم و توسط رفیق‌ها و بچه‌محل‌ها رقم خورده. اگر خواهرم به خانه آنها رفت به احترام و اعتماد به اینکه ما بچه‌محل و رفیقیم و با هم معاشرت داریم، رفته. پس اینجا فقط تجاوز نشده، کلک به رفاقت و بی‌معرفتی هم اتفاق افتاده و این گناه نابخشودنی‌تری است. آب‌منگل‌ها غریبه نبودند؛ رفیق و بچه محل بودند.
یک مثال دیگر. در گوزن‌ها، قدرت (فرامرز قریبیان) به سید (بهروز وثوقی) پناه می‌برد. از گوزن‌ها، 2‌نسخه وجود دارد؛ یکی همین نسخه در دسترس و بیشتر دیده‌شده است که در آن قدرت یک چریک شهری است. نسخه دیگر با دخالت ساواک درست می‌شود که قدرت تبدیل به دزدی معمولی شده که از بانک سرقت کرده. در نسخه طبیعی فیلم، قدرت که چریک است بعد از درگیری‌هایی پیش سید آمده و سید به قدرت نه به‌خاطر اینکه مبارز سیاسی است، (چون اصلا سید نمی‌داند سیاست را با قاف می‌نویسند یا با سین) که به‌خاطر اینکه رفیقش است پناه می‌دهد. سید اصلا نمی‌داند چریک چه معنایی می‌دهد و مبارزه سیاسی یعنی چه؟ او به رفیقش پناه می‌دهد و زخمش را مرهم می‌گذارد. در ورسیونی هم که ساواک دست کاری می‌کند می‌گوید قدرت، چریک نبوده، دزد بوده. باز هم فرقی نمی‌کند. برای سید این کسی که به او پناه آورده یک رفیق قدیمی است؛ حالا دزدی کرده، آدم کشته یا هر کار دیگری برایش تفاوتی نمی‌کند. آنچه اهمیت دارد این است که قدرت رفیق است و حالا که بعد از سال‌ها به او پناه آورده، باید حق رفاقت را ادا کند. این رفیق اگر هم سیاسی باشد، باز فرقی نمی‌کند. برای سید چه چیزی مهم است؟ فقط رفاقت. رفیقم پیشم آمده و من با تمام وجود در خدمتش هستم و به او پناه می‌دهم. زخم پهلویش را می‌بندم. پیراهن تمیز، تنش می‌کنم و از او پذیرایی می‌کنم. رفیقم است، پس نوکرش هم هستم.

2
در تمام فیلم‌های کیمیایی در همه این سال‌ها مرکزی‌ترین تم، رفاقت است. در غزل، این موضوع شدید‌تر است. رفاقت در هیچ‌کدام از فیلم‌های کیمیایی به این میزان شدت ندارد و به همین دلیل هم فیلم نمونه‌ای مسعود کیمیایی است. دو برادری که یک زن به نام غزل وارد زندگی‌شان می‌شود. غزل با خودش دلبستگی و علاقه هم می‌آورد و این موضوع رابطه رفیقانه دو برادر را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. در نهایت دو برادر تصمیم به انتخاب می‌گیرند و زن را که مزاحم و دست و پاگیر است حذف می‌کنند تا رفاقت پابرجا بماند و آیین برادری خدشه‌دار نشود. خب این خیلی تند است. پیشنهاد می‌کنم در این مورد با تمام تندی‌اش وارد بحث فمینیسم و حقوق زنان نشویم. ماجرا را در دنیای کیمیایی تحلیل کنیم؛ در دنیایی که زن معمولی و زن خانه و خانواده معنایی ندارد، نه اینکه به زن بی‌حرمتی کند. باید ماجرا را در دل متن و دستگاه فکری کیمیایی معنی کرد و خب ماجرا این‌جوری است و کاری هم نمی‌شود کرد. در غزل، عنصر رفاقت پررنگ‌تر از این هست که محبت و عشق زن بتواند جایگاهی پیدا کند. پس باید یکی را انتخاب کرد یا رفاقت و برادری و یا عشق و زن؛ مثلثی است که یک ضلعش باید حذف شود. جنایتی در کار نیست. این حتی به‌معنای بی‌احترامی به جایگاه زن نیست. این بی‌حرمتی نیست؛ پاسداشت رفاقت است. پاسداشت برادری است. تصمیمی است برای نگه‌داشتن و حفظ برادری. در دنیای کیمیایی، هیچ‌چیزی نباید رفاقت را تحت‌الشعاع قرار دهد. کیمیایی قسمش رفاقت است. اسمش که بیاید، تمام است؛ پایان قصه. هر چیزی رفاقت را تهدید کند، باید حذف شود. هر اتفاق نارفیقانه با عکس‌العمل مواجه می‌شود. همانطور که وقتی در فیلم قیصر، آب‌منگل‌ها آیین رفاقت و حرمت نان و نمک را به‌جا نمی‌آورند، همگی گرفتار تیغ قیصر می‌شوند.

3
و اما ریشه‌های رفاقت در سینمای کیمیایی از کجا می‌آید؟ یک بخش از این به زندگی ایرانی و فرهنگ شرقی بازمی‌گردد. این با هم‌بودن و رفاقت‌کردن و رفیق‌بازی از فرهنگ شرقی و آیین‌های ریشه‌دار این سرزمین می‌آید. رفاقت میان مردان اینگونه معنا می‌یابد. در مورد خانم‌ها همینطور است. دوستانی هستند از دبیرستان که بعد شوهر می‌کنند بچه‌دار می‌شوند و باز دوستی و رفاقتشان پابرجا می‌ماند. این جنس از 
رفاقت مشدد بخشی‌اش شرقی است و این ور دنیایی است.
فیلمی است در سینمای هند به نام «سنگام» که بسیار معروف است. مثلثی در سنگام وجود دارد. دو دوست عاشق زنی هستند. یکی از آقایان به پاس دوستی کنار می‌رود و ماجرا تمام می‌شود. هیچ ارتباطی به سینمای کیمیایی ندارد. 
سینمای هند است با مناسبات خودش. رفاقتی که سینمای کیمیایی منادی‌اش است شبیه‌اش را ما در زندگی خودمان داریم و تجربه کرده‌ایم؛ دوستی من با پسر دایی‌ام، رفاقت شما با هم‌مدرسه‌ای و هم دانشگاهی قدیمی و... .
این‌جور رفاقت‌های مردانه و صمیمیت‌ها، با هم سفر رفتن‌ها و مکه‌رفتن‌ها و خلاصه دوستی و رفاقتی که برای ما ملموس و روشن است. این یک بخش‌اش است.
یک بخش‌اش هم بر می‌گردد به کیمیایی که متولد ۱۳۲۰ است. در روزگاری که کودکی و نوجوانی‌اش را سپری می‌کند از ماهواره و تلویزیون و اینها خبری نیست. اصطلاحا اینها بچه لب جوی هستند. خانه بند نمی‌شوند. یک ناهار و شامی می‌خورند و می‌خوابند. بقیه‌اش یا در مدرسه و راه مدرسه می‌گذرد و در مورد کیمیایی و دوستانش عمده وقت لب جوی و سر کوچه می‌گذرد. جمع چهار نفره؛ دو نفر اون‌ور جوی، دو نفر این ور جوی. چی این بچه‌ها را به هم وصل می‌کند؟ دوستی. چی باعث می‌شود با هم دعوا بکنند؟ عدم‌دوستی. همین شوخی‌کردن‌ها، متلک‌انداختن‌ها و کار خیر‌کردن‌ها؛ مثلا نابینایی را از خیابان رد‌کردن می‌شود دوستی و رفاقت. بنابراین در دنیای بچگی کیمیایی، لب جوی و سر کوچه نشستن مهم است. چه چیزی در این عالم برایش مهم است و بهانه گپ‌زدن و مبادله اطلاعات؟ سینما.
در عالم بچگی حرف‌های روشنفکرانه که نمی‌زنند. درباره اون آرتیسته در «زن پلنگ» و «شزم» حرف می‌زنند و اینکه جان وین در آن وسترنی که با هم دیده‌اند، چقدر خوب تیراندازی می‌کرد.
آموخته‌ها و آموزه‌ها هم از همین جا می‌آید و آشنا‌شدن با مفهوم دوستی. ناسزا و متلک و شیطنت و دست روی شانه یکدیگر گذاشتن و شوخی‌کردن و دعوا کردن و درباره سینما و فوتبال حرف‌زدن که در مورد کیمیایی بیشتر سینماست و در نهایت رفیق‌شدن و رفاقت‌کردن که همه‌اش از کوچه و خیابان و مدرسه و راه مدرسه بیرون می‌آید نه از خانه که فقط محل شام و ناهار‌خوردن و خوابیدن است. بنابراین کیمیایی و اساسا نسل کیمیایی در کوچه بزرگ می‌شود.


4  

بچگی کیمیایی مربوط به دوران بعد از جنگ جهانی دوم و سیطره سینمای آمریکا و هالیوود است. در اواخر دهه20 و دهه30 که دوره نوجوانی کیمیایی است، سینمایی که او می‌رود سینمای وسترن و سینمای گانگستری است. در این فیلم‌ها، عنصر رفاقت مردانه پر‌رنگ است. فیلم‌هایی که در سینما می‌بینند و بعدش سر کوچه می‌نشینند درباره‌ا‌ش حرف می‌زنند و با آنها عشق می‌کنند، آثاری هستند که در آنها دوستی و مردانگی اهمیت دارد. اینها در وجود کیمیایی ته‌نشین می‌شود و می‌ماند. پس این رفاقت از سه‌عامل می‌آید؛ فرهنگ این‌ور دنیا، کوچه و سینما. و سینما در وسترن‌ها درس رفاقت و دوستی و مردانگی می‌دهد و در فیلم‌های گانگستری دو روی سکه به نمایش درمی‌آید. هم رفاقت و هم کلک‌زدن در رفاقت. یادمان باشد که هم رفاقت برای کیمیایی به‌عنوان ارزش مطرح است و هم اینکه ضد‌ارزش برایش کلک‌زدن به رفیق است. می‌خواهم کمی غلو کنم و بگویم که اصلا کیمیایی از شکم مادرش این‌جوری متولد شده و از همان ابتدا دنیا را این‌جوری دیده. انگار این در گوهر و وجودش بوده. بزرگ‌شدن در خیابان ری و کوچه دردار و سینما، سینمای مورد علاقه‌اش، همان وسترن‌ها و فیلم‌های گانگستری، این مفاهیم را در وجودش بیشتر نهادینه می‌کند و خیلی عادی و طبیعی وارد سینما می‌شود. با دستیاری خاچیکیان شروع می‌کند و بعد «بیگانه بیا» را برای اخوان‌ها می‌سازد که موفق نیست و بعدش در آریانا فیلم «قیصر» را می‌سازد که استقبال گسترده از آن راه را برای قدم‌های بعدی هموار می‌کند و در همه این سال‌ها فیلم می‌سازد. الان ۸۰ ساله است و فیلم «خون شد»‌ش اخیرا اکران شد و فیلمبرداری «خائن‌کشی» را هم تازه تمام کرده است. همیشه هم در همین بستر و همین نظام ارزشی زندگی و کار کرده. رفاقت برایش مثل اکسیژن است؛ مثل هوایی که اگر نباشد امکان نفس‌کشیدن و زنده‌ماندن وجود ندارد. آنچه در فیلم‌هایش می‌بینیم از زندگی شخصی‌اش می‌آید و این رفاقت یک مفهوم انتزاعی نیست. خود زندگی است؛ مثلا رابطه‌اش با پسرش پولاد هم همینطوری است. پولاد بیشتر از اینکه پسر آقای کیمیایی باشد، برادرش است، رفیقش است، هم‌یارش است. بهش ساعت یک بعد از نیمه‌شب تلفن بزند که پاشو بیا کارت دارم، به پسرش زنگ نزده که پولاد از سر وظیفه فرزندی پیش پدر برود، کیمیایی به دوستش زنگ زده و دوستش بیجا می‌کند که ساعت یک بعد از نصفه شب نیاید درحالی‌که پسرش می‌تواند نیاید.
حالا اینکه مجموعه اینها را پسندیده‌ایم یا نه، نظام ارزشی کیمیایی را قبول داشته باشیم یا مخالفش باشیم، ماجرای دیگری است. ما درباره پسند خودمان حرف نمی‌زنیم درباره دنیای مسعود کیمیایی گفت‌وگو می‌کنیم. این دنیای اوست و البته داستانش خیلی مفصل‌تر است و می‌شود ریز‌بینانه‌تر وارد خصایص و ویژگی‌هایش شد و تم‌ها را دسته‌بندی و تعریف کرد. عجالتا این را به‌حساب مقدمه‌ای برای شناخت بهتر دنیای مسعود کیمیایی بگذارید؛ دنیایی که فیلم غزل به خوبی آن را بازتاب می‌دهد.


حجت (محمد‌علی فردین) و زینی (فرامرز قریبیان)، در فیلم غزل دو برادر هستند که همه‌‌چیزشان با هم است؛ با هم کار و زندگی می‌کنند. زینی برادر کوچک‌تر برادر بزرگ‌تر را ‌تر و خشک می‌کند. با هم گردش می‌روند و تفریح می‌کنند و نکته اصلی‌اش این است که رابطه آنها رابطه برادری نیست؛ رابطه دو تا رفیق است

این خبر را به اشتراک بگذارید