• دو شنبه 17 اردیبهشت 1403
  • الإثْنَيْن 27 شوال 1445
  • 2024 May 06
دو شنبه 23 فروردین 1400
کد مطلب : 127907
+
-

یادداشت‌هایی درباره چگونه هوادار شدن

هواداری سنت یک قبیله جهانی

هواداری سنت یک قبیله جهانی


سمیرا مصطفی‌نژاد- فتانه احدی- مرضیه ثمره‌حسینی ـ روزنامه‌نگار

«دوران نوجوانی‌ام به هواداری تیم ملی ایتالیا و پائولو مالدینی گذشت. همین شور و اشتیاق باعث شد به سراغ زبان ایتالیایی بروم و حالا در همین رشته کار کنم؛ مترجمی زبان ایتالیایی.» این پاسخ دوستی است به این پرسش که چه شد که به زبان ایتالیایی علاقه‌مند شدی؟ «علاقه‌ شدیدم به رابین‌ویلیامز و فیلم انجمن شاعران مرده باعث شد معلم شوم.» این یکی پاسخ یک هوادار غیرورزشی است به پرسشی تقریبا مشابه. به همین سادگی هواداری می‌تواند مسیر زندگی کسی را کاملا تغییر دهد. حال ممکن است کسی از شور و عشقش به تیمی یا بازیکنی یا پدیده‌ای برای بهتر کردن زندگی‌اش بهره ‌ببرد یا ممکن است هواداری از شدت تعصب کور شده و دست به خشونت یا اقدامی بزند که زندگی‌اش تباه شود. هواداری پدیده‌ غریبی است. شاید یکی از معدود رفتارهای انسانی باشد که تقریبا همه ناخودآگاهانه از آن تبعیت می‌کنند و تمامی تبعات آن را می‌پذیرند، حتی همان بحث و جدل‌های بی‌منطق و معمولا مضحکی که درباره موضوع مورد هواداری درمی‌گیرد. البته که توضیحاتی وجود دارد. هواداری ممکن است در خانواده موروثی باشد. شاید بیش از اندازه در معرض چیزی قرار گرفتن باعث هواداری از آن شود، یا شاید هواداری از کسی یا تیمی یا چیزی، تأیید اجتماعی یا منفعت مالی به‌دنبال داشته باشد. با وجود تمامی این توضیحات، هیچ‌کس نمی‌تواند دلیلی منطقی و قطعی برای فریاد کشیدن یا گریه کردن یا اشک شادی ریختن یا دچار حمله عصبی شدن به‌خاطر عبور یک توپ کوچک از روی یک خط نسبتا طولانی ارائه دهد. شاید به این دلیل که کسی چندان به ریشه‌های پدید آمدن هواداری در خود فکر نمی‌کند. یا شاید ترکیب هواداری با عشق زیاد باعث شود کسی نسبت به دلایل هوادار شدنش کنجکاو نشود. زیرا تا به امروز برای وقوع عشق هم هیچ توضیح کاملی کشف نشده است. هواداری رفتاری پذیرفته شده و جهانشمول است. یک سنت جهانی در میان قبیله‌ای جهانی است که از سر اتفاق، چه خوشتان بیاید یا نه، اقتصادی عظیم بر مبنای آن خلق شده است. صنعت فیلم، فوتبال، بسکتبال، کشتی کچ، صنعت موسیقی و تقریبا هر اقتصادی که دستی بر آتش صنعت سرگرمی دارد، با پشتوانه هواداری میلیاردها انسان به بقای خود ادامه می‌دهد. حال دلیلتان برای هواداری هرچه که هست، دفعه بعدی که بر سر برد یا باخت تیمتان کسی را رنجاندید یا رفتاری فکر نشده، کودکانه یا حتی خنده‌دار از شما سر زد، به یاد بیاورید که در نهایت همه این جار و جنجال‌ها قرار است به سوختی برای به گردش درآمدن چرخ صنعتی بزرگ تبدیل شود. پس کسی را نرنجانید، به‌خود آسیب نزنید، روانتان را در آرامش نگاه دارید و از آنچه هوادارش هستید لذت ببرید.

 زندگی در محله پرسپولیسی‌ها  
فهیمه طباطبایی ـ روزنامه‌نگار

نمی‌شود در حوالی دولاب، خیابان عارف و غیاثی و سادات بزرگ شده باشی و پرسپولیسی نباشی. علی پروین، مهدی مهدوی‌کیا، بهروز رهبری‌فر و علی انصاریان از دل کوچه پسکوچه‌های همین محله‌ها به تیم سرخ پایتخت رسیده بودند و خب همین، وزن پرسپولیسی‌های منطقه‌های 14و 15را بالا می‌برد.
من بزرگ شده خیابان میثم هستم، پنجاه قدمی زمین فوتبال خاکی شیرازی؛ جایی که علی پروین در دهه 70 هر‌ ماه می‌آمد تا سری به مسابقات لیگ محلات بزند. تیم‌های محلات عارف‌شمالی و جنوبی، غیاثی، دولاب، خراسان، قیام، خاوران و سادات با هم رقابت نفسگیری داشتند و من تماشاچی کوچکی بودم که نشسته بر دوچرخه قرمزم، بازی‌ها را از عصر تا غروب رصد می‌کردم.
 فینال که می‌شد، علی آقا می‌آمد زمین فوتبال شیرازی. دورتا دور زمین پر از جمعیت می‌شد و ما بچه‌های هفت،هشت ساله باید به زور خودمان را بالا می‌کشیدیم تا تقدیم کاپ قهرمانی را از دستان او ببینیم.
وقتی مهدی مهدوی‌کیا در بازی ایران و آمریکا در جام‌جهانی 1998، آن گل معروف را به ‌آمریکا زد، خیلی از مردم محله‌های اطراف روبه‌روی خانه آنها در سادات جمع شده بودند و وسط جشن شادی شعار «پرسپولیس سروره» را می‌دادند.
هنوز هم اگر در این محله‌ها، به‌خصوص دایره غیاثی و عارف سر بزنید، در مغازه‌ها و کارگاه‌های کوچک عکس تیم پرسپولیس دهه‌های 40تا 70 را روی دیوار می‌بینید.
مردم برای بازیکنان محبوب تیم‌شان حتی اگر سال‌ها باشد که از این محله‌ها کوچ کرده باشند، موقع قهرمانی یا غم، پلاکارد می‌زنند. نمونه‌اش علی انصاریان که بهمن سال گذشته فوت کرد و سراسر خیابان‌های محل از پلاکارد و حجله تسلیت پر شد؛ با اینکه او از همان ابتدای حضورش در پرسپولیس از غیاثی رفته بود. این زیست‌بوم باعث شد من در همان کودکی هوادار پرسپولیس شوم و بمانم. هنوز هم وقتی علی‌آقا پروین برای فینال لیگ محلات می‌آید زمین شیرازی(که حالا چمن مصنوعی شده و حسابی به آن رسیده‌اند) می‌روم کنار زمین تا بازی‌ها را ببینم. هنوز هم وقتی پرسپولیس قهرمان می‌شود، شادی‌ام را با هم‌محله‌ای‌های سرخپوشم کامل می‌کنم و تنها آرزویم این است که بالاخره روزی با هم‌محله‌ای‌های خودم پرسپولیس را از روی سکوی آزادی تشویق کنم.

خون قرمز  
سعید مروتی ـ روزنامه‌نگار

از وقتی خودم را شناختم پرسپولیسی بودم. در خانواده‌ای به دنیا آمدم که دهه‌40 شاهینی و دهه50 پرسپولیسی بودند و هواداری از همان کودکی آغاز می‌شد. تا حدودی به‌خاطر می‌آورم که کی و چرا لیورپولی شدم. عکس یان راش در پشت جلد کیهان ورزشی و قهرمانی‌های پی‌در‌پی لیورپول، برای هواداری کفایت می‌کرد ولی در مورد پرسپولیس هیچ نقطه آغازی را به یاد نمی‌آورم.
 در خانواده ما همه پرسپولیسی به دنیا می‌آمدند.در خانواده‌ای با گرایش به جبهه ملی و دکتر مصدق، هیچ‌کس تاجی نمی‌شد؛ اصلا راه نداشت. مبدا شیفتگی فراوان و هواداری جدی‌ام، به نخستین حضور در امجدیه و بازی پرسپولیس و شاهین در هفت، هشت سالگی بازمی‌گردد ولی داستان قطعا از چند سال قبلش شروع شده. احتمالاً  از زمانی که زبان باز کرده‌ام. هواداری پرسپولیس بخشی تفکیک‌ناپذیر از وجودم است. بخت این را داشتم که کودکی‌ام با پرسپولیس دهه60 مصادف شده بود و برای یک پسر بچه چه چیزی جذاب‌تر از تیمی که مکرر قهرمان می‌شود، هجومی بازی می‌کند و چه قهرمانی دوست‌داشتنی‌تر از علی پروین که هر امر محالی را امکان‌پذیر می‌کند؟ 
در آن سال‌ها خیلی سخت بود که به فوتبال علاقه‌مند شوی و پرسپولیسی نشوی. چه رسد به ما که با خون قرمز متولد شدیم. جمله معروف «پرسپولیس اول بشی آخر بشی دوستت داریم» برای ما شعار نبود، اعتقاد بود. بیش از 4دهه گذشته و داستان هواداری همچنان جدی است. این از آن عشق‌هایی است که فقط مرگ می‌تواند پایانش دهد.

 زندگی فوتبالی من 
هومن ناظمی ـ یک پرسپولیسی

شاید فقط یک عاشق بتواند به خوبی از زندگی فوتبالی‌اش حرف بزند. لحظه‌شماری برای بازی تیم محبوب، برنامه ریزی برای رسیدن به استادیوم، جایگاه ۳۶ استادیوم آزادی که وقتی وارد تونل ورزشگاه می‌شوی پاهایت به لرزش درمی‌آید. طرفداری از تیم محبوب همیشه لذتبخش است؛ وقتی با یک برد تا چند روز شاد هستی و با باخت ناراحت ولی امیدوار به بازی‌های آینده.
به یاد دارم وقتی برای نخستین بار پای تلویزیون کوچک خانه بازی پرسپولیس و استقلال را در سال 73تماشا کردم، متوجه شدم هوادار تیم قرمزپوش پایتخت هستم و از آن روز پیگیر تیم محبوبم شدم. آنقدر پیگیر بودم که حتی پول تغذیه مدرسه را خرج نمی‌کردم که بتوانم روزنامه ابرار ورزشی و مجله کیهان ورزشی بخرم تا اخبار پرسپولیس را بخوانم. استادیوم زیباست و‌ ای‌کاش عده‌ای تماشاگرنما آن را خراب نکنند!
تماشاگر فوتبال همیشه بوده و خواهد بود. بدون دعوت به ورزشگاه‌ها می‌آیند، فریاد می‌زنند شور و هیجان می‌آفرینند و در این میان تلخی و شیرینی‌های زیادی خلق می‌کنند. فوتبال با هوادار زیباست، با صدای تماشاگران در استادیوم؛ چیزی که یک سال است به‌دلیل شیوع کرونا از آن محروم هستیم. دلمان تنگ است برای 100هزار هوادار سرخ ورزشگاه آزادی. امیدوارم امسال درهای ورزشگاه باز و سکوت استادیوم شکسته شود.

 لغو مراسم عروسی به‌خاطر بازی تیم محبوب
پریسا ندایی ـ  یک هوادار

از زمانی که یادم می‌آید هر روز همه فامیل خانه مادربزرگ جمع بودند و ما هم با مادربزرگ زندگی می‌کردیم. بیشتر فامیل مرد بودند و آن زمان من تنها نوه دختر خانواده بودم و همبازی‌هایم پسرهای فامیل. زمانی که فوتبال شروع می‌شد در خانه مادر‌بزرگ جنگ جهانی در‌می‌گرفت. همه فامیل دورهم جمع می‌شدند و هر یک طرفدار یک تیم. نمی‌دانم چند سالم بود اما من هم مانند بقیه فامیل وارد یکی از لشکرهای درگیر در این جنگ جهانی می‌شدم. یادم می‌آید روزهای اول به خاطر رنگ لباس تیم‌ها و یا به‌خاطر پدربزرگم طرفدار تیم‌های مختلف می‌شدم. ولی بعد از گذشت چندسال هوادار این تیم خاص و قرمزپوش شدم.
امروز اگر تیم عزیزم روز عروسی‌ام بازی داشته باشد عروسی را لغو می‌کنم و به سراغ فوتبال می‌روم چون نخستین عشق من بوده و هست. به جرأت می‌توانم بگویم اگر خانه مادربزرگ و فامیل‌ها نبود، من الان یک دختر 25ساله بی‌خبر از فوتبال بودم. اما همه‌‌چیز دست به‌ دست هم داد و من شدم طرفدار پرو‌پاقرص فوتبال و تیم پرسپولیس.

لذت استقلالی بودن 
مسلم محمودی ـ بازیکن فولاد خوزستان

از 8سالگی با پدرم به استادیوم می‌رفتم. از همان موقع عاشق استقلال و رنگ آبی شدم. و آرزویم این شد که روزی در تیم آبی‌پوش بازی کنم. همه تلاشم این بود که فوتبالیست حرفه‌ای این تیم باشم. همه بازی‌های تیم استقلال ایذه را تماشا می‌کردم. یعنی حدود 10کیلومتر از روستا به شهر را طی می‌کردیم تا بازی‌های استقلال ایذه را ببینیم.
 هرچه بزرگ‌تر شدم تعصبم هم بیشتر شد و عاشق اسطوره‌هایی مثل ناصر حجازی، حسن روشن، پورحیدری و علی جباری بودم. در نهایت توانستم به استقلال ایذه بپیوندم و آنجا بود که فهمیدم استقلالی بودن و پوشیدن پیراهن آبی تیم چه لذتی دارد. 
همه بازی‌های استقلال را باید می‌دیدم. با هرگلی که می‌زد و هر گلی که می‌خورد شادی و غصه در چهره‌ام نمایان بود. آنقدر تلاش کردم تا توانستم 2سال در جوانان فولاد خوزستان و 3سال در امید استقلال اهواز بازی کنم. این تیم در قلبم جا دارد. خوشحالم طرفدار تیم بااصالتی مثل استقلال هستم.

 نباید به تیم محبوب خیانت کرد
زهرا اشرف زاده ـ  یک هوادار

استقلالی و پرسپولیسی شدن به‌نظرم هیچ مبنای خاصی ندارد. به لحظه و آنی بند است. من از دوران راهنمایی بازی‌های لیگ را نگاه می‌کردم و همان موقع نمی‌دانم چه طورشد که طرفدار پرسپولیس شدم. شاید به‌خاطر اینکه به رنگ قرمز علاقه داشتم و بازیکن‌هایی که دوستشان داشتم مانند عابدزاده، علی دایی و مهدوی‌کیا که در تیم ملی هم بودند، در پرسپولیس بازی می‌کردند. 
همچنین علی پروین را که اسطوره این تیم است دوست داشتم. هیچ‌وقت از استقلال و بازیکنانش خوشم نیامد. چون کری‌خوانی‌هایشان از روی منطق نیست. البته وقتی علاقه‌مند می‌شوی دیگر نمی‌توانی به تیم محبوبت حتی اگر بد بازی کند خیانت کنی و رنگ عوض کنی. باید پایبند بود و متعصب، البته از نوع کنترل شده‌اش.

خون آبی درون رگ‌هایم 
باران پناهی ـ  یک هوادار

از زمانی که خود را شناختم پدرم هوادار تیم آبی‌پوش تاج بود. همیشه از استقلال با نام قدیمی‌اش تاج یاد می‌کرد. با عشقی که به پدر داشتم من نیز طرفدار تیم محبوبش شدم و حتی برادرانم نیز استقلالی شدند. شور و هیجانی که پدر با خود هنگام بازی تیمش داشت همه ما را جذب و هوادار این تیم آبی‌پوش کرد و رنگ‌آبی، رنگ مورد علاقه‌ام شد. حتی لباس‌ها و وسایلم همه آبی شدند.
بزرگ‌تر که شدم هوادار شدنم رسمیت بیشتری پیدا کرد. دنبال کردن همه بازی‌ها، شادی و غم‌های ناشی از برد و باخت تیم محبوبمان به یک اقدام جدی در خانه تبدیل شده بود. شیرینی‌هایی که پدرم پس از برد تیم استقلال می‌گرفت واقعا خوردن داشت. کام ما همیشه با برد تیم استقلال شیرین بود. بارها دوستان و آشنایان پرسپولیسی گفتند که دست از هواداری این تیم بردارم اما من نمی‌توانستم خون آبی که در رگ‌هایم جاری است را انکار کنم.

عشق مشترک
مرتضی حیدری ـ  یک هوادار

پیرشدن یعنی وقتی آرزویت از بازی‌کردن برای تیم محبوبت به مربیگری تیم محبوبت تغییر می‌کند. تفاوتی نمی‌کند یک بارسایی خاص باشی یا رئالی، طرفدار میلان باشی یا اینتر، هوادار رم باشی یا لاتزیو؛ به هر دلیلی که طرفدارشان باشی، یک چیز مشترکی بین همه‌ ما وجود دارد؛ عشق به فوتبال! نمی‌دانم از چه روزی عاشق بارسلونا شدم، ولی می‌دانم که عاشق این تیم شدم چون با بارسلونا عاشق فوتبال شدم. 
آن تیم خاص و پرانرژی که همیشه دنبال گل‌زدن و بردن بود. یک لباس خاص آبی‌اناری که متفاوت از بقیه بود. 
فلسفه‌ فوتبالی جذابش که از فوتبال هلندی گرفته شده بود؛ هلندی که صحبت از بازیکنانش و تیمش همیشه در دوران کودکی من بود؛ دورانی که همیشه حرف از منچستر فرگوسن، آث میلان، رئال و بایرن بود، من شدم هوادار بارسایی که جام نمی‌برد ولی جذاب‌ترین بود. الان برایم مهم نیست چرا نخستین بار طرفدار بارسا شدم، مهم این است که با بارسا عاشق فوتبال شدم، ورزشی که برای من معنای زندگی می‌دهد و هیچ‌وقت این هواداری کمرنگ نمی‌شود. به قول اریک کانتونای بزرگ: «شما می‌تونی محل زندگیت رو عوض کنی، یا می‌تونی دینت رو عوض کنی ولی تیم موردعلاقه‌ات رو نه».

خانه ما؛ یک استادیوم کوچک
نرجس جاویدی ـ  یک هوادار

تا یادم می‌آید، خانه پر از هیجان و احساس بود؛ از عشق به تیم تاج که از قلب پدرم، به قلب تمام اعضای خانواده از مادر و پسران و دختران تسری یافته بود. هنگام بازی‌های تیم محبوبمان، خانه استادیومی کوچک بود که صفحه تلویزیون زمین چمنش محسوب می‌شد و ما که با هر حرکت بازیکنان استقلال بالا و پایین می‌شدیم و صدای هورای گلمان، تمام محل را از نتایج باخبر می‌ساخت. از همان آغاز پوسترهای تیم آبی و تصاویر انفرادی از اسطوره‌هایش چون حجازی، پورحیدری، مظلومی، مجیدی و ... زینت‌بخش اتاق‌هایمان بود. 
اگرچه پوستر دیگر مد زمانه نیست اما هنوز هم در اینترنت تصاویر درخشش بازیکنانمان چون ارسلان مطهری و شیخ دیاباته را با شوری دوچندان پیگیری می‌کنم. کری‌خوانی در محیط خانه ما معنا نداشت؛ چرا که همه یکدل بودیم و رنگ قلبمان آبی بود، اما بیرون از محیط خانه در هر جا که نقلی از فوتبال بود، آنگونه که اعضای تیم در میدان جانانه می‌جنگیدند، عشقمان را با صدایی رسا فریاد می‌زدیم. تیم محبوب دوستاره‌ای‌مان را همچنان پرشور و عاشقانه دوست دارم. آیا آن روز که بتوانیم هواداری‌مان را از سکوهای ورزشگاه فریاد بزنیم، نزدیک است؟

شیوه رنگی شدن
شهرام فرهنگی ـ روزنامه‌نگار

2‌شیوه برای اینکه تحت‌تأثیر دیگران هوادار یک تیم فوتبال شوید وجود دارد. راه کلاسیکش درست شبه همان روندی است که محتویات شناسنامه‌مان را به‌وجود می‌آورد. هر یک از ما در کشوری و در خانواده‌ای با باورهای مشخص به دنیا می‌آییم. به مرور در خانواده و محیط اطراف یاد می‌گیریم که به این موارد اهمیت بدهیم و به نوعی هوادار متعصب‌شان باشیم. به همین ترتیب، یک بچه ممکن است در خانواده‌ای پرسپولیسی یا استقلالی به دنیا بیاید.
 انتخابی که خانواده با حرف‌ها، هیجان‌ها، خاطره‌ها و... پیش روی چنین بچه‌ای قرار می‌دهند این است که یا پرسپولیسی باشد یا پرسپولیسی! به این ترتیب بعضی‌ها آبی و بعضی‌ها قرمز به دنیا می‌آیند. البته همیشه یاغی‌ها هم وجود دارند و این سوی دیگر هواداری تحت‌تأثیر دیگران است. یک مخالف‌خوان اغلب گزینه‌ای را برمی‌دارد که دیگران علاقه‌ای به آن ندارند. این گزینه می‌تواند تیم بازنده در دربی باشد؛ برای مثال فرض کنیم الان در روز بیست‌و‌پنجم خرداد 1365 است و همه برد 3بر صفر پرسپولیس در دربی را جشن گرفته‌اند. 
وقتی حتی شاهرخ بیانی هم که قبلا استقلالی بود، دیگر پرسپولیسی شده... درست وقتی – انگار – تمام جهان پرسپولیسی‌اند، چنین بچه‌ای حتما هوادار استقلال می‌شود. من هم به یکی از همین 2روش رنگی شدم ولی چه  بر اساس گزینه‌ای ناگزیر و چه از سر لجبازی، وقتی ریشه‌های یک جریان به چنین انگیزه‌های پوکی می‌رسد، مفهومش این نیست که اصل جریان چندان هم که فکر می‌کنیم مهم نیست؟


رنگ آبی را دوست دارم
امین محمدی ـ  یک هوادار

رنگ آبی را دوست دارم. برای همین زمانی‌که همه همبازی‌هایم پرسپولیسی بودند و هوادار برزیل و آرژانتین، من عاشق استقلال شدم و لاجوردی‎پوشان ایتالیا.
 استقلال، قهرمان آسیا شده بود و در دربی‌ها برنده می‌شد. ایتالیا هم فینالیست جام‌جهانی1994 بود و بیشتر بازی‌هایش را برنده از زمین خارج می‌شد. جام‌جهانی1998 زمانی‌که کمتر از 15سال داشتم، ایران با 2باخت به آلمان و یوگسلاوی از رقابت‌ها حذف شد، اما این باخت ایتالیا به فرانسه بود که برای نخستین بار اشکم را برای فوتبال درآورد.
 از اواسط دهه70 تا اوایل دهه 80، استقلال بازنده اغلب دربی‌ها بود، اما این باخت‌ها ذره‌ای از عشقم به این تیم را کم نکرد. سال 1378تهران بودم، همزمان با فینال جام‌حذفی. خیلی تلاش کردم برای نخستین بار به استادیوم آزادی بروم ولی نشد. غم نرفتن به استادیوم با باخت استقلال با نتیجه 2بر1 دوچندان شد. 
خوب به یاد دارم که غروب آن روز، وقتی بازگشت مینی‌بوس‌های هواداران پرسپولیس را که در شهر ولوله راه انداخته بودند می‌دیدم، بغض غریبی گلویم را می‌فشرد. عشق به استقلال و ایتالیا تا ابد در دلم خواهد ماند؛ عشق به باجو و مالدینی، حجازی و پورحیدری؛ چون رنگ آبی را دوست دارم.

این خبر را به اشتراک بگذارید