• شنبه 8 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 18 شوال 1445
  • 2024 Apr 27
پنج شنبه 19 فروردین 1400
کد مطلب : 127599
+
-

بهنام ناصح با نخستین رمانش موردتوجه قرار گرفت

در داستان‌نویسی خام‌فروشی نکنیم

در داستان‌نویسی خام‌فروشی نکنیم


نیلوفر  ذوالفقاری

بهنام ناصح همانطور که خودش می‌گوید، خیلی دیر سراغ نویسندگی رفت. پرسه‌زدن در میان کتاب‌های کتابخانه برادران بزرگ‌تر و همسایگی با کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، شانس بزرگ کودکی او بود که راهش را به طرف ادبیات کج کرد. از بهنام ناصح تا به حال رمان‌های «ایراندخت»، «پروانه‌ای روی شانه»، «خاطرات خانه ابری» و بازنویسی جوامع الحکایات سدیدالدین عوفی روانه دنیای ادبیات شده است. ناصح برای نوشتن رمان ایراندخت درشانزدهمین دوره جایزه کتاب فصل ایران مورد تقدیر قرار گرفت و سال بعد به جایزه گام اول دست پیدا کرد. بهانه ما برای گفت‌وگو با این نویسنده، رسیدن نخستین رمانش به چاپ دهم است.

    راه شما از کجا به ادبیات افتاد؟
اتفاق‌ها معمولا یکباره نمی‌افتند. من در خانواده، برادران بزرگ‌تری داشتم که همگی کتابخوان بودند، من هم به واسطه آنها با کتاب آشنا شدم. آن روزها در رشت زندگی می‌کردیم و خانه ما، همسایه دیوار به دیوار کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود. من بخش زیادی از وقتم را آنجا با کتاب و فعالیت‌های فرهنگی می‌گذراندم. برادرانم هم کتابخانه خوبی داشتند که دسترسی مرا به کتاب راحت‌تر کرده بود. به این ترتیب از کودکی با کتاب و ادبیات انس گرفتم. در دوران کودکی ما، نه فضای مجازی وجود داشت و نه تلویزیون آنچنان برنامه‌های جذابی پخش می‌کرد، تفریح ما همین کتاب خواندن بود.
    در کودکی چه کتاب‌هایی می‌خواندید؟
وقتی باسواد شدم و توانستم کتاب بخوانم، با پیروزی انقلاب اسلامی همزمان شد. آن زمان کتاب‌های کوچکی مثل آثار علی‌اشرف درویشیان رایج بود. کم‌کم وقتی بزرگ‌تر شدم، آثار صمد بهرنگی را می‌خواندم و بزرگترها هم تشویقم می‌کردند که چنین آثاری را انتخاب کنم. بعدها سراغ رمان خواندن رفتم، هرچند هرگز سراغ آثاری نرفتم که اصطلاحا به آنها زرد می‌گفتند. البته من طور دیگری از این آثار اغنا شده بودم، آن هم با خواندن مجلات قدیمی و پاورقی‌ها، بنابراین در نوجوانی دیگر گرایشی به خواندن آنها نداشتم. در نوجوانی گاهی آثار صادق هدایت را می‌خواندم که باعث احساس نگرانی پدرم بود. گاهی هم به کتابخانه برادرم شبیخون می‌زدم و کتاب‌های او را می‌خواندم. دبیرستانی که بودم، آثار جمال میرصادقی و احمد محمود را دوست داشتم. به این ترتیب با ادبیات به شکل جدی‌تری آشنا شدم.
    آن روزها که کتابخوان بودید، قصد داشتید که نویسنده شوید؟
گاهی در آرزوهایم بود که نویسنده شوم. اما یکی از کارهای سخت برایم، انشا نوشتن بود. هنوز که هنوز است نوشتن کار سفارشی برایم آسان نیست. همین الان هم احتمالا برای من و شما، نوشتن از موضوعی مثل فایده درختکاری کار سختی است! من دیر سراغ نوشتن به شکل جدی رفتم، زمان دانشجویی تجربه‌هایی در نوشتن کسب کردم اما بیشتر می‌خواندم تا بنویسم. سعی می‌کردم موقع کتاب خواندن، به نکاتی مثل زاویه دید و هرچه که ادبیات خوب را از ادبیات متوسط یا ضعیف جدا می‌کرد، توجه کنم تا سلیقه‌ام در ادبیات ارتقا پیدا کند. سلیقه‌ام را با فیلم و کتاب خوب شکل می‌دادم. شاید سینما همانقدر روی من تأثیر داشت که کتاب.
    برای نخستین بار چه چیزی نوشتید که دوست داشتید دیگران هم آن را بخوانند؟
آن زمان وارد مطبوعات شده بودم. سعی می‌کردم بعضی گزارش‌ها را به شکل روایی و داستانی بنویسم و متوجه شدم که این سبک را دوست دارم. یوسف علیخانی در نیمه دهه 80، پروژه‌ای برای بازنویسی ادبیات کهن داشت که بخشی از آن را به من سپرد. نظر مثبت دوستان باعث شد اعتماد به نفس پیدا کنم که می‌توانم داستان بنویسم. بعد سراغ رمان ایراندخت رفتم. این بار هم پای پروژه‌ای درمیان بود که قرار بود در آن، ماجرای شخصیت‌های تاریخی به شکل داستان درآید. من سلمان فارسی را انتخاب کردم و از زاویه دید خودم، ماجراهای او را تا قبل از ورود به عربستان روایت کردم. کتاب مورد توجه مخاطبان قرار گرفت و به چاپ‌های متعدد رسید. بعد از آن، کتاب پروانه‌ای روی شانه را نوشتم و سال 97، خاطرات خانه ابری را منتشر کردم.
    پیش‌بینی می‌کردید ایراندخت تا این اندازه موردتوجه قرار بگیرد که به چاپ دهم برسد؟
نه تا این حد. خودم موقع نوشتن اثر، حس می‌کردم این کار به دلم نشسته است. این هم حکایتی برای خود دارد. ناشر به من گفت که قصد دارد کتاب را برای نوجوانان منتشر کند. من هم سعی کردم با تکنیک‌های کمتر و زبان ساده‌تری داستان بنویسم. وقتی کتاب چاپ شد، دیدم هیچ اشاره‌ای به اینکه کتاب مخصوص نوجوانان باشد وجود ندارد! ناشر گفت این کار را عامدانه انجام داده تا نتیجه بهتری بگیریم. چند عامل باعث شد که این کتاب به موفقیت برسد. یکی از عوامل مهم، توجه ناشر به این کتاب بود، انرژی زیادی برای معرفی و تبلیغ کتاب گذاشته شد و مخاطبان زیادی آن را شناختند. عامل دیگر این بود که در سال انتشار، فضای داستان با زمان جاری شباهت‌هایی داشت و توجه مردم را جلب می‌کرد. نثر ساده داستان هم در موفقیت آن بی‌تأثیر نبود. من پیش‌بینی نمی‌کردم که کتاب تا این حد موردتوجه قرار بگیرد، دوست داشتم داستانم را بگویم و باعث خوشحالی است که مخاطبان بیشتری آن را خواندند.
    همانطور که گفتید، شما سعی کردید داستانتان را بگویید بدون پیش‌بینی آنچه اتفاق می‌افتد. درحالی‌که در سال‌های اخیر، ادبیات داستانی ما از قصه‌گویی فاصله گرفته است.
در دهه اخیر اوضاع بهتر شده است. قبل از آن، به‌نظر می‌رسد نویسندگان دوست داشتند کار جدیدی انجام دهند و سراغ شیوه داستان‌نویسی متفاوتی رفتند. فضا بیشتر اینطور بود که نویسندگان ترجیح می‌دادند طبقه‌ای خاص باشند. این طبقه‌بندی را در ادبیات غرب هم داریم. درصد کمی از نویسندگان پیشرو هستند و آثارشان از نگاه عموم، عجیب و غریب است. درصد بیشتری، آثاری می‌نویسند که هم وجهه ادبی دارد هم مردم آنها را می‌پسندند. درصد دیگری هم، آثار سرگرم‌کننده می‌نویسند. خوشبختانه در جامعه ادبی ما هم این طبقه‌بندی تا حد مناسبی، تعدیل شده است.
    در نویسندگی، رسیدن به کجا باعث احساس رضایت شماست؟
احساس رضایت یک موضوع شخصی و منحصر به هر فرد است. من دوست دارم آثارم طوری باشد که هم منتقدان آن را تأیید کنند و هم مردم آن را بپسندند. این شکل ایده‌آل نویسندگی برای من است و ممکن است به آن نرسم. به‌نظرم هیچ عیبی ندارد که نویسنده اثری بنویسد که در عین حال که ویژگی‌های ادبی حرفه‌ای دارد، مورد استقبال عمومی هم قرار بگیرد. این دو موضوع، خلاف آنچه نویسندگان در گذشته تصور می‌کردند، ناقض یکدیگر نیستند. نمونه‌هایی از این آثار را می‌شناسیم، مثل «صد سال تنهایی» که تیراژ میلیونی دارد، از نویسنده‌ای که جایزه نوبل هم گرفته است. دوست دارم کاری که می‌نویسم به دل خودم نشسته باشد. گاهی یک کار کم‌مخاطب، به دل نویسنده بیشتر نشسته است.
    قصد ندارید کمی پرکارتر شوید و فاصله بین انتشار کتاب‌هایتان را کاهش دهید؟
چنین قصدی ندارم. به‌نظرم فاصله زمانی بین انتشار آثارم زیاد نیست. آخرین کتابم، خاطرات خانه ابری، در سال97 منتشر شده و حالا که به سال1400 رسیده‌ایم، یک کار آماده دارم که برای انتشار آن برنامه‌ریزی می‌کنم. عجله‌ای ندارم چون از نظر مالی که انتشار کتاب عایدی خاصی برایم ندارد. نویسندگی و چاپ کتاب برایم جنبه ارضای روحی و اعتباری دارد. به‌نظرم نوشتن 5کتاب خوب بهتر از نوشتن تعداد زیادی کتاب معمولی است، مخصوصا که من از راه نویسندگی نان نمی‌خورم.
    پس نویسندگی شغل شما نیست.
اصلا نمی‌تواند باشد! ما انگشت‌شمار نویسندگانی داریم که از راه نویسندگی زندگی خود را گذرانده‌اند. نوشتن یک رمان 2سال طول می‌کشد و در نهایت درآمدی که نویسنده از راه انتشار کتابش به‌دست می‌آورد، شبیه شوخی است. حالا که نویسنده دلی کار می‌کند، بهتر است کار خوب انجام دهد.
    شما چقدر به مفید بودن دوره‌های داستان‌نویسی اعتقاد دارد؟
من خودم در هیچ کلاسی شرکت نکرده‌ام و از کتاب‌های آموزشی استفاده کرده‌ام. منکر تأثیر مثبت بعضی دوره‌ها نمی‌شوم اما آنچه به‌عنوان نتیجه برگزاری دوره‌های داستان‌نویسی می‌بینم، چندان خوب نیست. گاهی با خواندن داستانی از یک نویسنده، حدس زده‌ام که او شاگرد فلان مدرس بوده است. بعد سراغ بیوگرافی نویسنده داستان رفته‌ام و متوجه شده‌ام که حدسم درست بوده، این یعنی در نهایت به شک خودآگاه یا ناخودآگاه، شاگردان یک دوره شبیه به همدیگر و استادشان شده‌اند. این یکی از آفت‌های کارگاه‌هاست. به‌نظرم دوره‌های آموزشی درصورتی مفید خواهند بود که به قول قدیمی‌ها، به جای ماهی دادن، ماهیگیری یاد بدهند و روند خلاقیت ذهنی را در نویسنده تقویت کند.
    درباره کتابی که آماده انتشار دارید توضیح می‌دهید؟
کتابی آماده دارم که هنوز با ناشری برای انتشار آن صحبت نکرده‌ام. چون فضای آن با آثار قبلی من متفاوت است، در مشورت با ناشر آنها به این نتیجه رسیدیم که بهتر است سراغ نشر دیگری بروم. کتاب در حوزه ادبیات فانتزی است.
    کدام نویسنده‌ها روی شما اثر گذاشتند و آثار آنها را دوست داشته‌اید؟
چند نویسنده موردعلاقه دارم که ژانر آثارشان با هم متفاوت است. یکی از آنها چخوف است که لحن طنزآمیزش در داستان‌گویی را دوست دارم. آثار گارسیا مارکز را می‌پسندم و برخلاف افرادی که معتقدند او فقط یک داستان‌گوست، من شیوه داستان‌گویی او را دوست دارم و کتاب‌هایش را با لذت می‌خوانم. یکی دیگر از نویسندگان موردعلاقه من، میلان کوندراست که نگاه روانشناختی او در کنار قصه‌گویی‌اش، برایم جذاب است.
    از بین نویسندگان داخلی چطور؟
احمد محمود و به‌ویژه کتاب «همسایه‌ها» را خیلی دوست دارم. داستان‌های کوتاه بیژن نجدی را با آن نثر زیبا و شاعرانه بسیار می‌پسندم. 

ایراندخت
 نشر آموت /  204صفحه

کتاب درباره دختری به نام ایراندخت و جوانی به نام روزبه است. این داستان با الهام از شخصیت‌های تاریخی دوران ساسانی و با واگویه‌های ذهنی قهرمانان داستان روایت شده است. وقایعی که هر دو شخصیت این رمان با آنها مواجهند، در نهایت به کاوشی درونی می‌رسد که به درجاتی از تعالی معنوی آنها می‌انجامد.

این خبر را به اشتراک بگذارید