• جمعه 7 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 17 شوال 1445
  • 2024 Apr 26
سه شنبه 17 فروردین 1400
کد مطلب : 127389
+
-

گفت‌وگو با اصغر نوری، مترجم، نمایشنامه نویس و کارگردان تئاتر

تهرانِ عمیقاً سنتی، ظاهری از مدرنیسم دارد

تهرانِ عمیقاً سنتی، ظاهری از مدرنیسم دارد

فرشاد شیرزادی- روزنامه‌نگار

اصغر نوری از مترجمان زبده ادبیات فرانسه است. اینکه بعضی‌ها برای تخفیف و فقر زبان یک نویسنده می‌گویند: «زبانش شبیه به زبان ترجمه است» را نشانه آسیب مترجمانی می‌داند که احاطه‌ای به زبان فارسی ندارند و به‌زبان مادری‌شان آسیب زده‌اند. صدالبته ترجمه‌هایی از این دست در بازار کتاب کم نیست و یافتن مترجمان زبردست در این بین مانند پیدا کردن سوزن می ماند در انبار کاه! گفت‌وگوی ما را با اصغر نوری، درباره رویکرد کتاب به زندگی شهری از دست ندهید.

«بینوایان»، «سرخ و سیاه» و بسیاری آثار دیگر نویسندگان مطرح فرانسه، پاریس را با محله‌هایش تصویر می‌کنند. غیر از چند نویسنده محدود و معدود، مانند اسماعیل فصیح برای شهر تهران، احمد محمود برای اهواز یا سیمین دانشور برای شیراز، کلانشهرها در رمان‌های ما غایب‌اند. نویسندگان جوان ایرانی این روزها چه می‌کنند؟
از میان نویسندگان معاصر خوبمان امیرحسن چهلتن در «تهران شهر بی‌آسمان»، جلوه ماندگاری از تهران را به تصویر می‌کشد. البته در مجموع کمتر نویسنده‌ای را سراغ داریم که جغرافیا در کارش نمود و ظهور عینی و بیرونی داشته باشد. از نویسندگان قدیم مثلاً احمد محمود در رمان «همسایه‌ها» فضای جنوب را به میان می‌آورد، اما در مجموع ادبیات ما کمتر به این سمت کشیده شده است. دلیلش هم این است که نویسندگان ایرانی کمتر اهل فضاسازی واقعی در کارهایشانند.
حتی فضاسازی داستانی و فضاسازی‌ای که مربوط به تم داستان بشود کمتر وجود دارد.
شما حتی «بوف کور» صادق هدایت را هم که بخوانید فضاسازی مناسب برای آن دنیای داستانی در کار هست اما شهر در آن غایب است. شاید دلیل ساده این پرسش آن باشد که ما نویسنده رئالیست واقعی در ایران کم داشته‌ایم. رئالیسم در غرب بعد از مکتب رمانتیسم اتفاق افتاد؛ مکتبی که قدیمی‌تر بود و به رؤیاها، کابوس ها و یأس‌ها می‌پرداخت و بیشتر، شخصیت در آن مهم بود تا دور و اطرافش و اگر هم فضاسازی‌اش شکل می‌گرفت شبیه خود آن شخصیت بود و واقعی نمی‌نمود. آنچه در رئالیسم ادبیات فرانسه و دیگر کشورها دیده می‌شود، پرداختن به چیزی است که هست. انسان وجود دارد، اما فضایی که انسان در آن حضور دارد اهمیت می‌یابد. انتهایش شد امیل زولا و ادبیات ناتورالیستی؛ ادبیاتی که اتفاقا بیشتر به محیط می‌پرداخت. اما ویکتور هوگو، انوره دو بالزاک، اوژن سو که آخری دو کار فوق العاده به نام «یهودی سرگردان» و «رمز و رازهای پاریس» نوشته، پایتخت فرانسه در آنها نمود و ظهور دارد. حتی میان نویسندگان معاصر، پاتریک مودیانو استاد تصویر کردن پاریس است، به‌طوری که اگر کسی پاریس را ندیده باشد، با خواندن آثار او گویی در کوچه‌های پاریس قدم می‌زند. به‌نظر می‌رسد که مثلا در فرانسه اهمیت فضاسازی برای داستان بیشتر از ایران بوده است. ما خیلی اهل ساختن جزئیات فضایی که شخصیت‌هایی در آن زندگی می کنند نیستیم و بیشتر درگیر خط داستانی و سوژه بوده‌ایم و خود شخصیت برایمان مهم بوده است. مسلماً اینها اهمیت دارد، اما در کنارشان محیطی که انسان در آن زندگی می‌کند هم اهمیت بسزایی خواهد یافت. یکی از کتاب‌هایی که متعلق به نویسندگان جوان ایرانی است «قلعه مرغی روزگار هرمی» نوشته سلمان امین است که فضای جنوب شهر را به خوبی نشان می  دهد. میان نویسندگان دیگر که آثارشان وسط شهر و میان طبقه متوسط شهرنشین اتفاق می‌افتد، کتاب‌های سینا دادخواه است. این مهم انتخاب نویسنده است و نویسندگان ما کمتر سراغ نوشتن کاری رفته‌اند که جغرافیا را جزو حتی با اغراق بتوان گفت «شخصیت» اثر درنظر بگیرند؛ کاری که مثلاً در آثار نویسنده‌ای مانند پاتریک مودیانو اتفاق می‌افتد و اگر پاریس را از داستان‌هایش حذف کنیم، مجموعه آثار و اندیشه‌هایش ناقص می‌شود.
از نویسندگان زادگاه‌تان کدام اثراست که تبریز را به خوبی تصویر کند؟
از معدود کارهایی که شهر به خوبی در آنها دیده می‌شد رمان «خروج» علیرضا سیف‌الدینی بود. شما تبریز را در آنجا می‌دیدید و بی‌برو برگرد، رمان باید در تبریز اتفاق می‌افتاد. اگر نویسنده ما جغرافیا را جدی می‌گرفت -نمی‌گویم اقلیم، چون وقتی می‌گوییم اقلیم در ذهن نویسندگان «روستا» تلقی می‌شود- در رمان‌ها و داستان‌های ایرانی، شهرهای مختلف ایران را که حال و هوای متفاوتی با هم دارند، می‌توانستیم به خوبی حس کنیم. کاری که در شیراز نوشته می‌شود، حال و هوای یگانه‌ای دارد. معضل ما این است که نویسنده شیرازی همان‌طور می‌نویسد که یک نویسنده تهرانی و تبریزی و حتی گیلانی. با علم به اشتراکات فرهنگی مردم ایران هر شهری فرهنگ و حال و هوای مخصوص به‌خود را دارد که می‌تواند در داستان‌ها منعکس شود و وقتی می‌گوییم ادبیات ‌داستانی ایران، لاجرم در آسمان آن باید با رنگ‌های مختلف روبه‌رو باشیم. داستان‌های تهرانی هم می‌تواند در یک شهر دیگر اتفاق بیفتد و نویسنده به محیط توجه نکرده و داستان او در هر جای دیگری هم می‌تواند قائل به تصویر باشد.
رمان، هنری‌ زاده زندگی شهرنشینی است. اشکالی ندارد که جغرافیای برخی داستان‌های ما روستاست؟
رمان به اعتقاد من‌ زاده مدرنیته است و بالطبع، شهرنشینی هم یکی از جلوه‌های مدرنیسم است. اما فرض کنید وقتی که جمعیت لندن یا پاریس یک میلیون نفر شد و آنها جزو شهرهای بزرگ شدند، در واقع، نخستین ظهور مدرنیته بود. در شهر فضاهای عمومی بیشتری داریم و در روستا کمتر. این یکی از خاستگاه‌های رمان است. در اروپا هم رمان‌هایی نوشته شده که مثلاً در یک شهر کوچک یا در روستا اتفاق می‌افتد یا در سوئیس هم نویسندگانی داریم که رمانشان را از روستا روایت می کنند. در آنجاها ذهنیت مدرنیته تا روستا هم رفته اما آسیب‌شناسی پرسش شما این است که ما چه در شهر و چه در روستا مدرنیسم را به درستی تجربه نکرده‌ایم و بنابراین نویسنده ما هم تجربه‌ای ندارد. هم‌اکنون فرقی ندارد که رمان در شهر رخ دهد یا در روستا چون مدرنیسم به مفهوم واقعی رخ نداده. ما جامعه‌ای سنتی هستیم و وقتی هم که در زمان قاجار، عده‌ای از دانشجویان به خارج سفر کردند و جلوه‌های فرهنگی غرب را با خودشان آوردند یا رضاشاه خواست کارهایی کند که ظاهر ایران شبیه غرب شود. متأسفانه هم‌اکنون هم در همان مرحله باقی مانده‌ایم. عمق فرهنگ ما سنتی است با ظاهری از مدرنیته و این باعث می‌شود وقتی رمانمان در شهر هم اتفاق می‌افتد، حاصل مدرنیسم نباشد. اگر ادبیات ما به‌معنای واقعی کلمه مدرنیته را تجربه کند، می‌تواند داستان هم در اقلیمی مانند روستا اتفاق بیفتد. اما مسلم است که همه جای دنیا بیشتر رمان‌ها در شهر اتفاق می‌افتد. شهر یکی از جلوه‌های بارز مدرنیسم و خاستگاه رمان‌نویسی است. پس طبیعی است که اکثر رمان‌ها در شهر نوشته شود، اما در ایران نمی دانیم شهر کجاست. تهران با جمعیت بالای 10میلیون نفر و تبریز با جمعیت 4میلیون و مشهد و اصفهان هم شهرند. همه آنها همان مدرنیته‌ای ایرانی را که ما داریم، دارند اما مهم این است که فرهنگ این شهرها با یکدیگر متفاوت است و نویسنده این تفاوت را جدی نمی‌گیرد. رمانش را طوری می‌نویسند که هم می‌تواند در تبریز اتفاق بیفتد هم در رشت و هم در تهران. اینجاست که نسبت به اهمیت شهر غافل می‌شویم.
چون به تبریز اشاره کردید باید یادی هم از رمان «آواز کشتگان» رضا براهنی کنیم که بخشی از آن در تهران و بخش دیگرش در تبریز می‌گذرد.
بله و در «رازهای سرزمین من» براهنی هم فرهنگ تبریز را می بینیم. شخصی که در بندرعباس زندگی می‌کند شاید اصلا به تبریز پا نگذاشته باشد، اما با خواندن رمان‌های براهنی متوجه می‌شود که روابط در تبریز با شهر خودش یکسره متفاوت است.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید