گلیمت را بفروش گرامافون بخر!
ابراهیم افشار:
تکنولوژی هرگاه پا به ایران گذاشته، دلدادگانش را حسابی گیج و ویج کرده است. دلدادگانی با رویکردهای افراطی که گلیم زیرپایشان را فروخته و گرامافون خریدهاند. گاه ما چنان در مواجهه با تکنولوژی حیرانی کردهایم که خود مخترع گور به گور شدهاش، در پشیمانی صرف، دیگر دستهایش را بالا برده و گفته که من غلط کردهام، من به گورخودم خندیدهام. از بس که بلافاصله تهِ هر چیزی را درآوردهایم. این روزها که دارم درباره ورود گرامافون رادیو، و دستگاه تلویزیون در ایران پژوهش میکنم، یافتههایم پیش از آنکه ما را با آسیب شناسی رفتار مردم ایران در این زمینه مواجه کند با نوعی طنز غافلگیرکنندهای رخ به رخ میکند که بدیلی در هیچ جای دنیا ندارد. مجسم کنید یک سده پیش را ؛ وقتی گرامافون میآید روزنامهها از اینکه مردم گلیم زیرپا و سماور کنار دستشان را میفروشند و تقدیم گرامافون فروشها و تولیدکنندگان صفحهها میکنند، ذله میشوند. دو گزارش قدیمی از روزنامههای نود سال پیش تقدیم کردهام که فضای محبوبیت گرامافون را نشان میدهد. بعدش نوبت ظهور رادیو است که پا به میدان میگذارد و دلدادگانش را به تمامی حیران میکند. شاید این گزارش توصیفی از روز افتتاح رادیو در ادامه مطلب، خیلی چیزها را برایتان روشن کند. سپس نوبت به ظهور غول تلویزیون میرسد که آدمها را علنا به زمین میچسباند. یک گزارش در روزنامه اطلاعات نود سال پیش پیدا کردهام که نوید به بازار آمدن تلویزیون را داده اما متنی که درباره معرفی تکنولوژی تلویزیون نوشته هیچ شباهتی بهخود تلویزیون ندارد! انگار نهتنها مخاطبان تلویزیون، که معرفی کنندگانش هم قاط زدهاند و نمیدانند که این دستگاه وابسته به اجنه، دقیقا چه کاراییهایی دارد و چرا باید مادر بزرگ از آن رو بگیرد؟ در این مطلب همچنین به آسیب شناسی تکنولوژیهای قدیمی به محض ورود به ایران و پسیکولوژی مخاطبان هراساناش پرداخته میشود. داستان در پروسه زمانی نود ساله میگذرد و هیچ توفیری بین علاقهمندان تکنولوژیهای یک قرن پیش با امروز بر سر چگونگی مواجهه با آنها نیست. انگار که همین الان مردمانی دل از دست داده، به مصاف با شبکههای مجازی و موبایلها رفتهاند. همچنان که امروز اخلاقمردان از خروجیهای غیراخلاقی تکنولوژیها مینالند، همان روزها نیز همزمان با تولید گرامافون، گروهی فریاد وااخلاقا سر میدادند که گرامافونها و صفحهها با شعرهای بندتنبانیشان کودکان را از راه به در میکنند! انگار در این خاک، درها همیشه به یک پاشنه میچرخند. ما زیر چرخ دندههای تکنولوژیهای بعدی چگونه دوام خواهیم آورد خدا میداند.
یک بلندگو در میدان توپخانه و یک روز خیس
روز افتتاح رادیو، هزاران نفر زیر باران در میدان توپخانه خیس شده بودند. مردمی ندیدبدید که زیر بلندگوها جا گرفته بودند تا نخستین صدای خش خش از رادیو را بشنوند و کیفور شوند. چهارم اردیبهشتماه 1319بود که نخستین صدا از بلندگو برخاست و مردم عین مات زدهها، نخست سکوت کرده و سپس هلهله کردند. آن روز اگرچه هنوز بسیاری از ایرانیها دستگاه گیرنده رادیو نداشتند اما با اطلاع از خبر افتتاح رادیو - که بهصورت اعلان در جراید مملکت چاپ شده بود- ناگهان مثل مور و ملخ ریختند به میدان توپخانه و زیر یک بلندگوی بزرگ ایستادند تا ببینند معجزه تکنولوژی از چه قرار است که آدمها بیآنکه دیده شوند صدایشان میآید؟ آن روزها رادیو، تکنولوژی مهیبی بود و خیلیها ابتدا آن را به اجنه نسبت میدادند و مادربزرگها از صداهای مردانه رادیو «رو» میگرفتند. روز افتتاح نخستین دستگاه سخنپراکنی در ایران، مردم بیباور، همدیگر را نگاه میکردند و گرگیجه میگرفتند. مخصوصا که از صبح آن چهارشنبه اردیبهشتی، با یک باران پودری مواجه بودند که فضا را سورئالتر و مه آلودتر نشان میداد. مراسم گشایش نخستین رادیوی ایران در ساختمان قدیمی بیسیم پهلوی در جاده قدیم شمیران از ساعت 7بعد از ظهر آغاز شد. یک باب ولیعهد جوان از ساعت شش عصر در محل فرستنده حاضر و ناظر بود که ابتدا تجهیزات حقیرانه رادیو را بازدید کرد و سپس ابراهیم اعلا - وزیر پست و تلگراف - گزارش اختصاصی به او داد که تقریبا چنین بود: «غلام جان نثار مفتخر است در این روز فرخنده که از اعیاد بزرگ ایرانیان است گزارشی از نخستین امریه که از بهمن 1316درباره گشایش فرستنده صادر شده را به عرض مبارک برساند که شامل یک فرستنده امواج متوسط به قدرت 2کیلووات است که مخصوص شهر تهران و حومه آن است و 58کیلومتر کابل مخصوص، دستگاه فرستنده را به نقاط لازمه شهر وصل میکند». آن روز عقربههای ساعت روی عدد 7غروب ایستاده بود که یک باب شاه جوان با فشار دادن یک دکمه مخصوص، رادیویی را بهکار انداخت که مردم پیشاپیش هلاکش بودند. مردمی که از ساعتها قبل در توپخانه گرد آمده بودند ناگهان با شنیدن سرود ملی، ابتدا با حیرت و گنگی به صدای «بیصاحاب» بلندگوها نگریستند و سپس بخشی از بچه محصلها و سربازانی که در توپخانه جمع شده بودند شروع به همراهی با سرود کردند و آنگاه صدای نخستوزیر بهعنوان نخستین صدای رادیو ایران از بلندگوها برخاست که میگفت: «از این پس، فاصلهای که کشور ما را از جهان و پایتخت را از اکناف کشور دور میکرد نخواهد بود و از امروز دستگاه آموزشی که برای پرورش افکار ایجاد شده تعلیمات خود را بیواسطه و بدون تأخیر به گوش شنوندگان خواهد رساند». مردمی که در سخنرانی نخستوزیر، عبارت «استفاده رایگان از رادیو» را شنیده بودند آخ جون میگفتند و کلاهشان را میانداختند هوا و گمانشان بر این بود که دولت ایران لابد دستگاههای جدید رادیو به تعداد مردم ایران وارد کرده و رایگان در اختیارشان خواهد گذاشت اما با فهم و توضیحات بیشتر که آنها خود باید گیرندهها را از بازار خرید کنند، اخمشان رفت توی هم.
رادیو نخستین برنامه شبانگاهی افتتاحش را چنین برنامهریزی کرده بود که ابتدا اعلام خبر گشایش رادیو به زبانهای عربی، فرانسه، روسی، انگلیسی، آلمانی را از سمع و نظر شنوندگانش بگذراند و سپس با مهمان کردن مخاطبیناش به موسیقی عربی (صفحه) موسیقی ایرانی (صفحه) و موسیقی مختلف، برگ برندهاش را رو کند و ختم برنامه در ساعت 23شب اعلام کند. اما مردم متحیری که در توپخانه چشم به میکروفون بزرگ وزارت پست و تلگراف دوخته بودند حتی در همین ساعت 11هم که اعلام پایان برنامه پخش شد هنوز زیر بلندگو ایستاده بودند و پایشان برای رفتن به خانه نمیآمد. بالاخره آنها هلک هلک به سمت خانهشان برگشتند و خبر حضورشان در برنامه گشایش رادیو را بهعنوان افتخاری بزرگ به اهلبیت دادند و از فردای آن روز مردم متمول که سرشان به تنشان میارزید رفتند دنبال خرید گیرنده رادیو که از قضا باید آنتناش را در پشت بام خانهشان نیز نصب میکردند و خود این نصب آنتن، تبدیل به یکجور تشخص و فخرفروشی شده بود. از زمان افتتاح رادیو که صدای نخستین گویندگاناش پخش شد این افتخار به کارنامه هنری مردانی چون موثقی، طاهری، علیزاده، انور ودود و بانوها قدسی رهبری، خانبان، طوسی حائری و رضازاده (بهعنوان نخستین گویندگان فارسی، عربی، روسی و انگلیسی رادیو طهران) الصاق شد. تازه رونق رادیو وقتی قوت گرفت که از دیماه همین سال، برنامه موسیقی فارسی به گوش شنوندگان رسید و آنها را مبهوت تکنولوژی جدیدی کرد که بدون حضور فیزیکی ساززن ضربیها، دلرباترین موسیقیها را پخش میکرد. نخستین بار که پیانوی محجوبی و تار شهنازی، مردم را پای رادیوها میخکوب کرد رادیو ارزش افزودهای پیدا کرده بود. برنامههای ابتدایی از استودیوهای کوچک واقع در جاده قدیم شمران پخش میشد و مردم باید از اداره نظمیه، جواز حمل این دستگاه جادویی را تهیه میکردند. در این مملکت، راهبرد هر تکنولوژی از راه رسیدهای، توسط نظمیه چیها تنظیم میشد. نظمیه چی اینجا. نظمیه چی آنجا، نظمیه چی همه جا. اگر میخواهی، بیا جیبهایم را هم بگرد.
اختراع تلویزیون و ملتی که گُرگیجه گرفته بود
رادیو از شکوه خود افتاده بود که تکنولوژی تلویزیون مردم را انگشت به دهان کرد. هنوز آن روزها یادم هست که مادر بزرگ از تلویزیون شابلورنس مان رو میگرفت. هر وقت تلویزیون را باز میکردیم، او با چادرشباش تمام صورتش را میپوشاند و تنها روزنهای به اندازه یک سکه یک قرانی از چشم راستش بیرون میماند که از آنجا به صفحه تلویزیون خیره میشد و لب ورمی چید. او دم به دقیقه، مکان نشستناش را در اتاق تغییر میداد و میگفت «هرجا که مینشینم، آن مردک دارد از داخل تلویزیون به من نگاه میکند. عجب آدمهای هیزیاندها!» مادر بزرگ، بهخاطر هیزی و خیرگی گویندگان تلویزیون بود که این پدیده را محصول اجنه میدانست. اجنهای که در کار خدا دخالت کردهاند و فاصلهها را برداشتهاند. ابتدا با هر خانهای که خبر از ورود تلویزیون به آنجا مطرح بود موضع میگرفت و میگفت آنها از راه راست خارج شدهاند اما روزی هم که پذیرفت در خانه پسر متشرعاش به برنامه اخبار تلویزیون چشم بدوزد، دم به دقیقه، مکان نشستناش را عوض کرد و آخرش به جد و آباء مجری هیز! که از هر زاویهای داشت به او نگاه میکرد لعنت فرستاد و بالاخره دلش دوام نیاورد و فایتون را صدا کرد که از خانه پسرش برود و دیگر به آنجا پا نگذارد. سالها پیش از ورود تلویزیون به ایران اما وقتی روزنامه اطلاعات درباره این تکنولوژی مقالهای چاپ کرد حتی خودش نمیدانست با چه دستگاه عجیب و غریبی طرف است! تیرماه 1311بود که روزنامه اطلاعات برای نخستین بار با مطلبی تحت عنوان «تلویزیون چیست؟» مردم حیرت زده ممالک محروسه را از انکشاف یک دستگاه تصویری جدید باخبر کرد. در این مطلب آمده بود آلمان نخستین کشوری ست که از تلویزیون استفاده میکند اما اختراع این دستگاه به حدی غافلگیرکننده و غیرقابل باور بود که خود نویسنده متن نیز نمیفهمید که با چه تکنولوژی خانه خراب کنی طرف است و چگونه باید کارکرد آن را توضیح داد! کل مطلب را که میخواندی نمیفهمیدی که تلویزیون چیست و به چه دردی میخورد! این در حالی بود که هنوز مردم ایران با تکنولوژی رادیو هم کنار نیامده بود و تازه 8سال بعد از چاپ این مطلب بود که نخستین ایستگاه رادیویی در ایران گشایش یافت. روزنامه اطلاعات درباره کشف دستگاهی به نام تلویزیون نوشته بود: «نام تلویزیون کم و بیش برای ما آشناست ولی معرفت و اطلاع کاملی هنوز از آن نداریم. تلویزیون دستگاهیست که به وسیله آن میتوان از مسافت بعیده، اشخاص و اشیا و مناظر و مجالس عمومی را تماشا کرد. بهعبارتی روشنتر، همانطوری که به وسیله دستگاه تلفن با دوستان و آشنایان و اشخاص صحبت میکنیم همینطور هم با تلویزیون، اشخاص و اشیا را میبینیم ولی تفاوت بین تلفن و تلویزیون زیاد است. تلویزیون مولود عجیب رادیو است. ما به وسیله رادیو، تلگراف بیسیم و تلفن بیسیم داریم. حتی از راه دور به وسیله رادیو، عکس برمیدارند. تلویزیون در عین حالیکه مناظر و اشخاص را نشان میدهد صحبت آنها را هم به گوش میرساند. مثلا فرض کنید شما در تهران با یکی از دوستان خود در مشهد و اصفهان صحبت کنید. وقتی پشت این دستگاه قرار گرفتید علاوه بر آنکه با دوست خود در 150یا 80فرسخ مسافت صحبت میکنید او را انقدر نزدیک میبینید که خیال میکنید در چند متری شما ایستاده یا نشسته، مشغول صحبت است. با این مقدمه، خوب میتوانید این اختراع عحیب را درک کنید که تا چه اندازه است و درصورتی که تعمیم پیدا کند چه انقلاب عظیمی را در زندگی اجتماعی ایجاد خواهد کرد. با داشتن یک دستگاه تلویزیون در منزل، کلیه تئاترها، اپراها، نطقهای مهم، موزههای تاریخی و ملی دول، مناظر طبیعی و کلیه محافل و مؤسسات عمومی، کنسرتها و آوازهای خوانندگان شهیر را در منزل خود مجسم دیده و به گوش میشنوید و به چشم خود میبینید. انقلاب اجتماعی را از آنجا حادث میکند که زندگی مردم با استعمال رادیو و دستگاه تلویزیون، راحتتر میشود. بعلاوه امروز مجبور هستید که برای رساندن مطلب و مقاصد خود به نماینده دولت خویش که در ولایت دیگر یا خارجه ساکن است تلگراف کنید ولی فردا احتمال قوی دارد که بینیاز از این مخابره شده یا شفاها از راه دور، او را دیده و صحبت کنید و یا آنکه عکس مراسله شما را از مبدا به مقصد منتقل نموده، کار شما به احسن وجه صورت بگیرد. خوب درک مینمایید که تا چه اندازه در وقت صرفه جویی شده و چقدر کار شما پیشرفته است. انقلابی که دستگاه رادیو و تلویزیون در زندگی اجتماعی آینده حادث خواهد نمود بیشمار است. مطابق شرحی که اخیرا روزنامه «فوشیس زایتونک» آلمانی نشر داده است مملکت آلمان نخستین مملکتی خواهد بود که رسما استعمال تلویزیون را قبول کرده است.» (به نقل از روزنامه اطلاعات وقت)
یک سوزن به گرامافون خودت بزن...
قبل از اینکه تکنولوژی رادیو و تلویزیون، مخ مردم ایران را تریت کند این تکنولوژی گرامافون بود که آنهاها را آچمز و حیرت زده کرد. در چشم به هم زدنی، چشم و هم چشمی برای تهیه گرامافون چنان همه گیر شد که هر کسی فرش زیر پایش را فروخت تا صفحهای و گرامافونی بخرد و صدای دستگاه را بگذارد تا آخر و پدر همسایهها را درآوَرد. آسیب شناسی گرامافون هیچ توفیری با تکنولوژیهای امروز ندارد. آن روزها هم بخشی از نجیب زادگان سنتی، اذعان داشتند که گرامافون، اخلاق تودهها را خراب میکند. از صبح تا نیمه شب از کنار هر خانهای و قهوه خانهای که میگذشتی جیغ و دادهای برخاسته از صفحات گرمافونها به راه بود و نمیگذاشت خواب به چشمان همسایگان راه یابد. گاه مردانی را میدیدی که نیمه شبها از قهوه خانهها با گرامافون و صفحههای کرایهای که زیر لباسشان جاساز کردهاند، تا صبح صدا از صفحات موسیقی بلند است. آن روزها درباره آسیب شناسی گرامافون، مطلبی در روزنامه اطلاعات پنجم مهرماه سال 1307چاپ شده بود که میگفت کودکان بهشدت در معرض آسیب پذیری این دستگاه و خرده فرهنگ تهاجمیِ آناند. مطلبی با عنوان «گرامافون بلای جان مردم شده!» از نویسندهای به اسم میر حسین حجازی که در باب مذمت گرامافون نوشته بود: «مسئله چشم و هم چشمی سبب شده که من هم برای خرید گرامافون زیر فشار اهل خانه باشم. ولی بالاخره اراده خود را دیشب در حضور همه فاش کردم. من بدین دلیل از خرید گرامافون بینیاز بودم که هر جا و هر محل، مثل اینکه منتظر قدوم من باشند گرامافونهای خود را کوک کردهاند و نیمه شب که معمولا به خانه برمیگردم از اول خیابان سپه تا چهارراه حسن آباد- که یک بچه هفت ساله بتواند یک نفس بدود- شانزده قهوه خانه سر راه دیده و در نتیجه شانزده رقم صفحه (گرامافون) هم شنیدهام. حالا دیگر انصاف است که پس از شنیدن این همه تصانیف و رنگها، باز نیامده توی خانه، بچهها برای خیرمقدم من، صفحاتی را که از غروب تا نیمه شب صدبار زدهاند، دوباره روی دستگاه گذارده و با همسایه ما که شبها پس از بسته شدن قهوه خانه، شیپور را بهدست شاگرد خود و صفحات گرامافون را پرِ شال و توی کلاه خود گذارده و به خانه آورده و تا دم صبح، صفحات را مکرر میزند، همنوا شوم؟ بنابراین جهات، من خود را از خرید گرامافون بینیاز دیده و پیش خود حدس زدم همانطور که من از صدای گرامافون همسایه شبها خوابم نمیبرد و کاری هم از دستم پیش نمیرود شاید یک همسایه دیگری هم این اقدام من به استراحتش لطمه وارداید. علاوه بر این، علت دیگری محرک من بود و آن اصوات نامطبوع و اشعار هرزه که از نظر اخلاقی برای جامعه مضر است و اطفال معصوم که دماغشان مانند آیینه است این کلمات رکیک را حفظ میکنند و در کوچه و بازار و خانه، تکرار میکنند. پس گرامافون غیراز تاراج خانوادههای بیبضاعت، مضرات اخلاقی هم دارد. آنها اغلب از دوری یار و فروغ ابدی مینالند و از بیوفایی یار شکوه میکنند و... با این جملات زهراگین، اخلاق توده را این تصانیف، فاسد میسازد.»
داستان تب خرید گرامافون از یک سال پیشتر کلید خورده بود. روز ششم مرداد 1308روزنامههای ایران طی گزارشی اعلام کردند که «بسیاری از مردم گلیم زیر پای خود را میفروشند وگرامافون میخرند.» روزنامه اطلاعات در مطلبی با عنوان هجوم مردم برای خرید گرامافون مینویسد: «بالاخره گرامافون و صفحه در رگ و ریشه جامعه ما جای گرفت. یک گرامافون با صفحات جورواجوری که هر روز مثل سیل به این مملکت سرازیر میشود هستی یک خانواده طبقه سوم را به باد داده است. چه بسا اشخاصی هستند که گلیم زیر پایشان را فروخته، به بهای گرامافون داده و اینک نیز سماور و دیگر اثاثیه خود را به گرو میدهند برای اینکه چند صفحه تازه خریداری کنند. کار گرامافون و صفحه، در طبقات دوم و سوم جامعه به قدری بالا گرفته که خانهای نیست که از این مواهب عظما محروم باشد و آنقدر که گرامافون در بین این طبقات رسوخ یافته در منزل اعیان و طبقه متمول مملکت نیست. هرخانه را که سر میکشید، از جلوی هر دکانی که میگذرید، ناله جگرخراش گرامافون به گوش شما میرسد. گرامافون در قهوه خانهها اینقدر نامطلوب و زشت نیست زیرا برای تفریح و استراحت خاطر مشتریان میگذارند. درحالیکه اغلب مشتریان سرگیجه میگیرند. چون یک نفر مرتب پشت دستگاه گرامافون نشسته، از اول سفیده صبح تا موقعی که آمد و رفت در کوچه و خیابان قطع میشود بدون آنی فرصت و بدون دقیقهای تامل، لاینقطع پشت سر هم سوزن گذاشته و صفحه عوض میکند. گرامافون تنها در قهوه خانهها جا نگرفته است بلکه هر عطار و بقال سرگذری هم یک دستگاه جلوی دست خود گذاشته و متصل صفحه میگذارد. آخر شب هم آن را زیربغلش گذاشته، به خانه میبرد. وای به وقتی که این ملت نجیب تمایل به چیزی پیدا میکنند. دیگر خدا به فریاد برسد. همین ملت نجیب یک دفعه هم سَر میخورد و از هر چه گرامافون و صفحه است یکمرتبه بیزار شده و کنار میگذارد و به قول متجددین امروزی «دِمده» میشود. ولی حالا که مردم اینطور اشتیاق نشان میدهند دولت باید مراعات حال بدبخت رعیتی را که از چند فرسخی به تهران میآید برای اینکه دوتا صفحه تازه خریداری کند و صاحب مغازه دو صفحه کهنهای که در تهران کنار گذاشته به او میدهد و با ولع و التهابی آن را به قهوه خانه ده میرساند. در این صورت اقلا دولت بیاید از اجحافاتی که میشود جلوگیری نماید و نگذارد صفحه را به هر شکل که میخواهند پر کنند و به هر قیمت که میل دارند بفروشند.»