سیدمحمدحسین هاشمی
دیروز صحنهای دیدم که بدجور فکرم را درگیر کرد همشهری! میخواستم مثل خیلی از وقتها که برایت از کمیها و کاستیها میگویم، امروز هم یکی از هزاران دغدغههای ذهنیام را برایت بازگو کنم و چشم در چشمت، همینطور که داریم خط ویژه را طی میکنیم و نشستهایم وسط این اتوبوس که آن روز حساب کردم، 3ساعت از زندگی روزمرهمان در آن میگذرد، غر بزنم. اما تو که غریبه نیستی، امروز کیف کردم از چیزی که دیدم. توی 3، 4 تا ایستگاه قبل، قبل از اینکه تو سوار شوی، پسربچهای سوار اتوبوس شد که فکر کنم به زور 14سالش میشد. کفشهایش پاره بود؛ چهره ماسکش فریاد میزد که حداقل یکهفتهای میشود که مهمان صورتش شده. چشمانش سبز بود و موهایش خرمایی. اگر کثیفی کیف روی دوشش، زانوهای رنگ و رورفتهاش و آن ماسک از نفس افتاده را نمیدیدی، کیف میکردی از این همه زیبایی، از این همه متانت، از این همه رفتاری که اندازه سنش نبود و خیلی بیشتر از سنش بود. پسر با ادبی بود؛ خیلی باادب. توی دستش چند شاخه گل نرگس داشت؛ نه از آنهایی که وسط چهارراهها میبینی؛ آنهایی که پلاسیده شدهاند یا وقتی که میرسی خانه دیگر رمقی برای خودنمایی ندارند. معلوم بود گلهای خوبی هستند. به زحمت خواستم تا همصحبتم شود. معقول بود؛ خیلی معقول. دلش نمیخواست چیزی بگوید؛ حتی به قیمت خرید تمام گلهایش. خودم را معرفی کردم. گفتم که نمیخواهم مزاحمش شوم. فقط میخواهم بدانم که روزگارش را چطور میگذراند. با خودم فکر میکردم مایی که یک دورهای لااقل دستمان به دهنمان میرسید، حالا اینطور ماندهایم اندر احوالات زندگی، حالا او دارد چه کار میکند. میخواهد هزار و چهارصدش را چطور شروع کند. دلش میخواهد توی قرن جدید چه کار کند. اصلاً میخواستم ببینم برنامهای برای قرن جدیدش دارد؟ همه این فکرها توی سرم رژه میرفتند و مانده بودم که چطور تکبه تکشان را از «بهنام» بپرسم. تنها چیزی که ازش میدانستم این بود که اسمش بهنام است. گفتم «رفیق، اوضاع و احوالت به راهه؟ به قول اون تازهمعروف شده، برقراری رفیق؟» نگاهم کرد و گفت: «شما آدم معمولیها هر قدر که فکر دارید، ما نداریم. ما دنبال چیزهایی که شما هستید، نیستیم. ما دلمون نمیخواد کارهایی بکنیم که شما میکنید.» گفت: «میدونی آقا! زندگی برای ما یه مزه دیگه داره. شما برای مزهدار کردن زندگیتون زعفرون استفاده میکنین. ما دل میدیم به همین چهارتا دونه گل و رنگ میدیم به زندگیمون. شماها فکر میکنید ما باختیم، اما بازنده شمایید.» بهنام واقعا 14سالش نبود...
یکشنبه 17 اسفند 1399
کد مطلب :
126139
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/68jBO
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved