
چند روایت زنده از کرونا
جنگیدیم
حدود 1/300/000 بیمار کرونا در یکسال گذشته بهبود یافتهاند؛ تعدادی از آنها از تجربه روزهای بیماری به همشهری میگویند

فهیمه طباطبایی-روزنامهنگار
کرونا بلایی است که ظاهرا قصد ندارد دست از سر آدمیان بردارد. این بیماری که بزرگترین چالشهای پیش روی انسان مدرن مینامندش، هر روز چیز جدیدی را برای شگفتزدهکردن ما رو میکند و بنای عادیشدن ندارد. این روزها که واکسن روزنه امید کوچکی را پیش چشم انسانها برای خلاصی از این فاجعه فراگیر گشوده، جهشهای جدید ویروس و نسخههای جدید بیماری به نگرانی و هراس عمومی دامن زده اند. در بیش از یک سالی که از ورود این مهمان ناخوانده به مرزهای کشور میگذرد، تغییرات زیادی در تلقی عمومی از این ویروس و نوع بیماریزایی آن به وجود آمده است. با این حال ناشناختگی، غیرقابل پیشبینیبودن و رمز و راز، هنوز هم مهمترین ویژگی کرونا در نگاه مردم است. در این میان، عمده توجه مردم و رسانهها نیز معطوف به آمار مرگومیراست و تجربه زیسته مبتلایان به کرونا، خصوصا مبتلایانی که نوع شدید بیماری را گرفته اما بهبود یافتهاند، چندان مورد توجه قرار نگرفته است؛ تجاربی درسآموز که میتواند دروازه شناخت بیشتر بیماری و پیامدهای آن و البته ورود به جهان دشوار و نفسگیر مبتلایان باشد. دشواریهای بیماری، فرایند درمان، هزینههای بیماری، نیازهای خاص فرد در طول بیماری، روند بهبود بیماری و بازگشت به زندگی عادی و... همه و همه جزو مواردی است که با ذرهبین انداختن به این تجربه قابل دستیابی است. به همین منظور در گزارش پیش رو پای صحبتهای چهار نفر از مبتلایان به نوع شدید کرونا نشستم و تلاش کردم خوانشی از روایت شخصی آنها از روزهای ابتلا به بیماری را بهدست دهم. در میان مشکلات و دشواریها و شاخصههای بیماری، هر یک از مصاحبهشوندهها درسهای خاص خود از ابتلا به بیماری را نیز بیان کردهاند که به نوعی چکیده تجربه شخصی و نگاه آنها نسبت به بیماری به شمار میآید.
سیاوش رضاییان، 44ساله:
من جزو کسانی بودم که در آبان99، درست زمانی که آمار کشتهشدگان کرونا تا نزدیک 500نفر رسید، دچار این بیماری شدم. وقتی برای نخستین بار به پزشک مراجعه کردم، بعد از سیتیاسکن گفت 30درصد ریهات درگیر ویروس شده و باید درمان را شروع کنی. همزمان با من همسر و دو فرزند 13و 7سالهام نیز به این بیماری مبتلا شدند که همین مسئله باعث شد نگرانی و استرس من تشدید شود.
پزشک معالجم گفت که نیازی نیست در بیمارستان بستری شوم. درمان را در خانه شروع کنم و فقط روزی یکبار برای دریافت داروها از طریق سرم و آمپول به مطب او بروم. سه روزی همین کار را کردم اما در روزهای بعد حالم رو به وخامت رفت و درصد درگیری ریهام به 60درصد رسید، اما او دائم میگفت نیازی به مراجعه و بستریشدن در بیمارستان نیست. بابت هر روز ویزیت و تزریق داروها 500هزار تومان دریافت میکرد تا اینکه حالم بدتر شد و گفت که نیاز به تهیه کپسول اکسیژن دارم و از این به بعد به ازای دریافت یک میلیون تومان، در خانه خودم، من را ویزیت میکند. وقتی روز هشتم بیماری، اکسیژن خونم به 50 رسید، گفت که کاری از دست من ساخته نیست و برای درمان به پزشک دیگر یا بیمارستان مراجعه کنم. همان روز به بیمارستان رفتم و بعد از آزمایش و تصویربرداری مشخص شد که 80درصد ریه درگیر عفونت شده است.
همراهانم بعد از ساعتها رایزنی و وساطت از این مقام مسئول و فلان مدیر وزارت بهداشت توانستند برای من در بیمارستان خاتم الانبیا، مجوز بستری بگیرند. بعد از بستریشدن، سرپرستار و پزشک اعلام کردند که به تزریق رمدیسیور نیاز دارم، اما خودشان در بیمارستان ندارند و باید از بیرون تهیه کنم. دوباره همان مراحل رایزنی و پیگیری در بیمارستانهای دیگر از سوی خانوادهام شروع شد تا توانستم در سه مرحله این دارو را تزریق کنم. در مجموع از ابتدای این بیماری تا انتهای آن 30میلیون تومان هزینههای درمان من شد که بهصورت آزاد پرداخت کردم.
نهایتا بعد از دو هفته از بیمارستان مرخص شدم، اما همچنان لرزش دست، تنگی نفس، سردرد و بیحالی از عوارضی است که در این سهماه تجربه میکنم. من از مرگ جستم، اما هنوز سایه سنگین آن را روی جسم ام حس میکنم. اگر به عقب برگردم قطعا خیلی جدیتر پیشگیری میکنم.
سلما سهرابی، 38ساله:
اوایل بیماری، مقاومت شدیدی داشتم که قطعا مبتلا به ویروس کرونا نشدم و این یک سرماخوردگی ساده است که هر سال دچارش میشدم. سه روز گذشت و حال من رو به وخامت رفت. نفسکشیدن برایم خیلی سخت شد، تب بالایی داشتم و حالت تهوع و استفراغ رهایم نمیکرد. درنهایت تسلیم شدم و به بیمارستان مراجعه کردم. بعد از بررسیهای اولیه، مشخص شد که ریهام 60درصد درگیر ویروس شده و پزشک معالج کلی داد و بیداد راه انداخت که چرا دیر مراجعه کردهام و علت این همه سهلانگاری چیست. در بخش عمومی بیمارستان شهید بهشتی اصفهان بستری شدم درحالیکه خبر نداشتم خواهر و پدر سالمندم نیز درگیر این بیماری شدهاند و حال پدرم بسیار بد است.
در مدتی که در بیمارستان بودم، چند باری بهعلت کاهش اکسیژن خون بیهوش شدم و حتی برای دو روز هم زیر دستگاه ونتیلاتور رفتم، اما درنهایت بعد از 3روز حالم بهتر شد. بعدها دکتر گفت که بهخاطر اینکه ورزشکارم و منظم کوهنوردی میکردم، اصلا مصرف دخانیات نداشتم و البته داروها به موقع تزریق شد، بدنم خوب مقاومت کرد و نجات یافتم.
بعد از اینکه به خانه آمدم، فهمیدم پدرم فوت شده و خواهرم هم در بیمارستان بستری است. این شرایط حال من را بسیار بد کرد و باعث شد که دوباره حال جسمی و روحیام خراب شود. عذاب وجدان شدید که من عامل مرگ پدرم و بیماری خواهرم شدم، بهشدت آزارم میداد و هنوز هم کابوس شب و روز من است.
حالا بعد از گذشت 7ماه هیچ عارضه جسمی ندارم. اما از لحاظ روحی بسیار آسیب دیدهام و حس میکنم علاوه بر خودم، تمام اطرافیانم من را مقصر مرگ پدر میدانند. اشتباه من این بود که زمان ابتلا به بیماری خودم را قرنطینه نکردم و میخواستم ثابت کنم دچار سرماخوردگی سادهام. حالا خیلی جدی دچار افسردگی شدم و هر هفته به روانکاو مراجعه میکنم.
سعید رحمتی، 51ساله:
درست آخرین روز مهر بود که متوجه شدم همکار کناریام، خیلی سخت کرونا گرفته. به آزمایشگاه مراجعه کردم و تست دادم و فردای آن روز تماس گرفتند که جواب منفی است. با این حال تلاش کردم فاصلهام را با اطرافیان در محل کار و خانه حفظ کنم و ماسک همیشه روی صورتم باشد.
یک هفته گذشت و دچار حالت تهوع و سردرد شدید شدم. تصور اولیهام این بود که بهخاطر آلودگی هواست، اما همسرم گفت که میتواند کرونا هم باشد. دوباره تست دادم که منفی شد، اما علائمم آنقدر شدید بود که مطمئن شدم حتما آزمایشگاه اشتباه کرده است. درمان در خانه را شروع کردم، اما حالم روزها تقریبا خوب بود و شبها بد میشد. قرنطینه در اتاق کلافهام کرده بود و ترس از مرگ رهایم نمیکرد. بدتر اینکه دو پزشک آشنایمان دو تجویز متفاوت از هم دادند که به سردرگمی من بسیار دامن زد. بعدها فهمیدم که باید دامنه مشورت گرفتنم را به یک متخصص محدود میکردم.
اتفاقی که حال من را بهشدت بد کرد و باعث طولانیشدن بیماریام شد، فوت همکارم بود. از یک طرف ناراحت او بودم و از طرف دیگر استرس و اضطراب خودم بیشتر شد. وخامت حالم در حدی بود که به بیمارستان رفتم و سریع بستری شدم. آنجا هم کمبود دارو، کمبود کادر درمان، شلوغی بیمارستان و بیخبری از خانواده اذیتم میکرد.
در نهایت بعد از یکماه مداوم وضعیت اکسیژن خونم به بالای 90 و درگیری ریهام به زیر 20درصد رسید. اما این بیماری چند درس برای من داشت. اول اینکه پیشگیری را واقعا جدی بگیرم حتی با اینکه یکبار مبتلا شدم. دوم اگر علائمی داشتم، خیلی سریع پیش پزشک متخصص بروم و مشورت با اطرافیان و جستوجو در گوگل را متوقف کنم. سوم هم اینکه اگر دیدم دو فرد کرونا گرفتند و یکی از آنها فوت کرد، به نفر دوم خبر ندهم، چون باعث استرس و تشدید بیماری در او میشوم.
مژگان ذوالفقاری، 32ساله:
من بیماری هموفیلی دارم و دارو مصرف میکنم. از ابتدای شیوع کرونا مراقب بودم که کرونا نگیرم، اما در نهایت مبتلا شدم. شکل ابتلای من خیلی سخت نبود و خودم هم عادی با آن برخورد کردم اما اطرافیان واکنشهای تند و ناراحتکنندهای از سر ترحم نشان میدادند؛ مثلا مادرم یک روز تمام گریه میکرد که وزارت بهداشت گفته بیماران خاص اگر کرونا بگیرند، قطعا میمیرند. کم مانده بود لباس مشکی بپوشد. تلفن دست گرفته بود و به کل دوستان و فامیل اطلاع میداد که من کرونا گرفتم و یک جورهایی عزای قبل از مرگ را دنبال میکرد یا دوستانم روزی چهارپنج بار تماس میگرفتند که ببینند من هنوز زندهام یا نه. انگار برای همه اطرافیانم یک جور متر و معیار سنجش اخبار وزارت بهداشت بودم.
به پزشک معالج خودم که مراجعه کردم گفت که نوع خفیف بیماری را گرفتهام و نیازی نیست که در بیمارستان بستری شوم. فقط برخی داروهای خاصی را تجویز کرد که تناقضی با داروهای روزانه خودم نداشته باشد و تأکید کرد که اگر تب کردم و دچار تنگی نفس شدم، حتما او را در جریان بگذارم. اما اطرافیان، بهخصوص خانوادهام قرنطینه خانگی را برای من قبول نداشتند و اصرار پشت اصرار که به بیمارستان مراجعه کنم. در مجموع شرایط بهگونهای بود که حال جسمی من به نسبت سایر بیماران کرونایی بهتر بود، اما دخالت و اصرار اطرافیان باعث آزارم شد.
من تلاش میکردم که تمام حالتهایم را در روزهای مختلف بیماری ثبت کنم تا بعدا تجربیاتم را در اختیار سایر بیماران هموفیلی قرار دهم. تأثیر داروها و فعل و انفعالاتی که در بدنم ایجاد میکرد را مینوشتم و روزانه برای پزشکم میفرستادم. روز پنجم بیماری بود که پزشکم گفت یک بیمار سرطانی هم کرونا گرفته و نیاز به صحبتکردن با تو دارد. با او تماس گرفتم و دیدم وضعیت جسمیاش بد نیست، اما خودش را باخته. به او توضیح دادم که نباید بترسد و اگر واکنش دیگران آزارش میدهد، رابطهاش را با دنیای اطراف تا حد زیادی کم کند. او در بیمارستان بستری بود و دائم با هم در تماس بودیم. این رابطه باعث شد او امید و دلگرمی بیشتری پیدا کند. گرچه شیمیدرمانی میشد و سرطان دستگاه گوارشش را مختل کرده و از این نظر واقعا در وضعیت بدی بود، اما روحیه جنگندگی و مبارزه داشت.
من حالم خوب شد و او 17روز بعد از من بهبود یافت. ما دوستان خوبی شدیم که تجربیاتمان را در اختیار سایر بیماران خاص قرار دادیم. معتقدم که صبر، مقاومت و اعتمادبهنفسمان باعث شد که کرونا را بهمعنای واقعی کلمه شکست دهیم. گرچه دوست من 2هفته پیش بر اثر سرطان فوت و مارا ترک کرد.