• دو شنبه 17 اردیبهشت 1403
  • الإثْنَيْن 27 شوال 1445
  • 2024 May 06
دو شنبه 13 بهمن 1399
کد مطلب : 123473
+
-

گفت‌وگوی منتشرنشده‌ای با «حسن محجوب» که دیروز دار فانی را وداع گفت

91سال عمر، 78سال نشرِ کتاب

91سال عمر، 78سال نشرِ کتاب

حمیدرضا محمدی- روزنامه‌نگار

پنجم تیر سال گذشته، به نودمین پله نردبان زندگی گام نهاد، ولی هنوز شور جوانی را در سر داشت، تا آخرین روز حیات. اگرچه جسمش یارای نشاط ایام شباب را نداشت، اما هرروز از 9صبح تا 2بعدازظهر، به «شرکت سهامی انتشار» می‌رفت. در دانشکده الهیات دانشگاه تهران، تا درجه فوق‌لیسانس، فرهنگ و تمدن اسلامی خواند و اگر گفته شود «حسن محجوب» که یکشنبه 12بهمن در 91سالگی دار فانی را وداع گفت، یکی از دو‌ سه مدیر نشرِ کهنسال ایران بود، سخنی به گزافه نبود. مهندس بازرگان، آیت‌الله مطهری، دکتر سحابی، آیت‌الله طالقانی، آیت‌الله بهشتی، دکتر شریعتی، ابراهیم یزدی، عبدالحسین زرین‌کوب، احمد آرام، محمدمهدی جعفری، محمدعلی اسلامی ندوشن، جلیل بزرگمهر، محمدعلی همایون کاتوزیان، فرامرز رفیع‌پور، محمود حکیمی، محمد بسته‌نگار، عبدالعلی ادیب برومند، حسن حبیبی، فریدون مجلسی، مقصود فراستخواه و صدها نویسنده ، پژوهشگر و مترجم دیگر ازجمله کسانی هستند که حضور قلم‌شان به انتشار بالغ بر 1700عنوان کتاب در این 60سال انجامیده است. آنچه در ادامه می‌خوانید، متن کامل گفت‌وگوی منتشرنشده‌ای با اوست که دی‌ماه 1397صورت پذیرفت اما مجال انتشارش مهیا نشد، تا امروز که او دیگر در میان ما نیست و از این جهان رخت بسته است.

آقای محجوب! در ابتدا، جهت ورود به بحث، از زندگی خانوادگی‌تان بگویید و اینکه در چه محیطی پرورش یافتید؟
من در خانواده‌ای فرهنگی و مذهبی تولد یافته‌ام. پدرم با تحصیل در رشته داروسازی دارالفنون در حوالی محله ظهیرالاسلام فعلی داروخانه محبت را تأسیس کرده بود. مادرم نیز در مدرسه دخترانه طیبات _ که عمه‌ام ایجاد کرده بود _ به شغل معلمی اشتغال داشت. این مدرسه مقارن کشف حجاب به‌علت فوت عمه‌ام تعطیل شد. من که در همان مدرسه دخترانه تولد یافته بودم با پرورش در چنین خانواده‌ای خالی از دغدغه‌های فرهنگی نبوده‌ام و پس از پایان تحصیلات دوره ابتدایی پس از سوم شهریور 1320و ورود متفقین به ایران و آغاز آزاد‌ی‌های نسبی افکار و احزاب با کارهای نشر و فروش کتاب آشنا شدم.
چگونه شد که وارد عرصه نشر شدید؟
در دوران 12ساله شهریور 1320تا کودتای 28مرداد 1332در اثر تضارب آرا و افکار متضاد و سیطره نیروهای چپ در جو فکری آن زمان ابتدا لختی در حال تحیر بودم اما با پیوستن به جلسات شب‌های جمعه تفسیر قرآنِ آیت‌الله طالقانی در مسجد هدایت و خواندن کتاب «راه طی شده» اثر مرحوم مهندس مهدی بازرگان و شرکت در جلسات سخنرانی انجمن‌های اسلامی راه خود را یافتم و با چاپ کتاب «عشق و پرستش یا ترمودینامیک انسان» به سرمایه شخصی خود در سال 1335، با شمارگان ۳ هزار جلد، عملاً به حوزه کارهای انتشاراتی وارد شدم. قیمت چنین کتابی در آن زمان ۵ ریال بود اما من کتاب را ۲۵ ریال قیمت‌گذاری کردم. همین سابقه موجب شد که در بدو تأسیس شرکت انتشار در سال 1337، بنده نیز به دعوت آیت‌الله طالقانی، در عداد هیأت مؤسس قرار گرفتم و بعد از مسافرت دکتر کاظم یزدی، مدیرعامل شرکت به اروپا، به عنوان جایگزین او انتخاب شدم و در این سمت غیر از چند سال دوران مدیریت عاملی مرحوم عزت‌الله سحابی، تا به حال در این سمت حضور دارم.
خوانده‌ام که در سال‌های پیش از انقلاب، شرکت توقیف و منحل شد. در آن سال‌ها، زندان را هم تجربه کردید؟
شرکت انتشار از بدو تأسیس همیشه زیر ذره‌بین خفیه‌‌نویسان و خبرچین‌های ساواک بود و هرچند یک‌بار مرا به یکی از دفاتر ساواک احضار می‌کردند و توضیحاتی می‌خواستند و تا حدودی رفع مزاحمت می‌شد. در سال 1353که اوج فعالیت‌های گروه‌های مخالف رژیم و در مقابل بگیر و ببندها و خشونت‌های ساواک بود کتابی به ظاهر در زمره ادبیات کودکان به نام «حسنک کجایی» با چاپ نفیس و تصاویر رنگی از طرف شرکت بود در چاپخانه 25شهریور به چاپ رسیده بود شهرت و اشاعه این کتاب در حدی بود که دانش‌آموزان بسیاری از دبستان‌ها و دبیرستان‌ها اشعار کتاب را به حافظه سپرده بودند و خلاصه کار تا به آنجا کشید که به‌دست شاه نیز رسیده بود و شاه با عصبانیت کارمندان وزارت فرهنگ و هنر را مورد عنایت ملوکانه قرار داده بود! در همین روند، سروکار ما با عطارپور بازجوی ساواک (دکتر حسین‌زاده) افتاد و منجر به دستگیری من و محمد شریف‌زاده مدیر داخلی شرکت شد. او وقتی مرا دید با کینه‌ای عجیب گفت من در سال 1342می‌خواستم این شرکت را ببندم اما آن موقع زورم نرسید اما اکنون توان آن را دارم. من گفتم بله شما زور آن را دارید ولی انعکاس آن را در افکار عمومی خواهید دید. تعطیلی شرکت انتشار، به سادگی تعطیلی مثلاً یک کوره‌پزخانه آجر نیست که تبعات ناخوشایندی برای رژیم دربر نداشته باشد. در این لحظه شخصی که بعداً‌ فهمیدیم بازجوی حسن پرنیان مؤلف کتاب «حسنک کجایی» بوده، وارد اتاق شد. عطارپور از او سرنوشت حسن پرنیان را پرسید و او پاسخ داد به 3 سال حبس محکوم شده است. عطارپور با اشاره به من گفت گناهکاران اصلی ناشران این کتاب‌ها هستند وگرنه اگر اینگونه کتاب‌ها توسط ناشران چاپ و ترویج نشود از دست مؤلف کاری برنمی‌آید. در هر صورت ما را به بازداشتگاه برد تا به انتظار سرنوشتی که برای ما رقم زده‌اند بمانیم. از حُسن اتفاق بازجو یکی از کارمندان قدیمی اداره اطلاعات شهربانی بود که امور مربوط به هیأت‌های مذهبی، مساجد ، تکایا و حسینیه‌ها به ایشان محول شده بود و در آخرین سال‌های خدمت خود به سر می‌برد و اتفاقاً‌ چندی قبل از این به سفر حج مشرف شده بود و شاید تحت‌تأثیر تحولات روحی و معنوی آن سفر سختگیری‌ها و شدت عمل معمول در این مشاغل در او مشاهده نمی‌شد. دو سه روزی که بازجویی‌ها ادامه داشت گویا 2نفر از همکارانش که اتفاقاً از مشتریان شرکت و مخصوصاً بسیار علاقه‌مند به آثار دکتر شریعتی بودند تلفنی وساطت کرده بودند. در هر صورت آخرین روز بازجویی که در اتاق محل بازجویی نشسته بودیم بازجوی دیگر مقیم در اتاق که متوجه دعا خواندن زیرلبی من شده بود به من گفت برو شکر کن پرونده تو به‌دست مرد خوبی افتاده است دیشب تا دیروقت ایشان با حسین‌زاده که مُصر به دادگاهی شدن شما بوده است بحث می‌کرد و سرانجام او را از این امر منصرف کرد. او گفت در مقابل تعهد به انحلال شرکت پرونده ما مختومه شود. در بدو امر قبول آن مشکل بود. در مشورتی که با شریف‌زاده کردم به این نتیجه رسیدیم ادامه کار شرکت کمافی‌السابق عملی نخواهد بود. اما اگر انحلال را بپذیریم شاید از راه‌های دیگری بتوانیم به ادامه کار بپردازیم. در هرصورت انحلال شرکت را پذیرفتیم و با مختومه شدن پرونده آزاد شدیم.
و تا پس از انقلاب، احیای شرکت سهامی انتشار میسر نشد؟
خیر. دوستان و بزرگواران امثال آقای مهندس بازرگان و مطهری با مراجعه به من برای دلجویی و احیاناً‌ جست‌وجوی راهکار تجدید حیات شرکت پیشقدم بودند. آقای مطهری عملاً‌ با مراجعه به افراد مؤثری مثل دکتر نصر و دیگران تشریک مساعی کرد. در نتیجه اقدامات ایشان روزی از ساواک مرا احضار کردند و حسین‌زاده عنوان کرد اگر ما اجازه دهیم شرکت مجدداً‌ به‌کار بپردازد شرکت آمادگی همکاری با ما در نشر بعضی آثار سفارشی ما را دارد. من موقعیت را بسی خطرناک یافتم و همانجا به تصمیم به انحلال پی بردم؛ بنابراین در جواب عذر خواستم و اعلام کردم اکنون شرکت انحلال یافته و دیگر ارگان تصمیم‌گیرنده‌ای در شرکت وجود ندارد. این جواب که شاید بیشتر مطلوب خاطر او بود غائله را خاتمه داد. اما شرکت به‌صورت ظاهری با عنوان «شرکت انتشار در حال تسویه» به‌طور نیمه مخفیانه تا سال 1357به‌کار ادامه داد و همزمان با زمزمه‌های مخالفت با رژیم، در پی توقف انحلال مسکوت مانده برآمد و مجدداً‌ از مهر 1357به‌طور رسمی تا امروز به ادامه کار پرداخت.
محصول 90 سال عمر را چه می‌بینید؟
آدم در جوانی ممکن است به کارهایی بپردازد که برایش سود بیشتری داشته باشد و بعد در اواخر عمر، پشیمان شود که ثروت به چه درد من می‌خورد. اما من که سیاهه عمر جلوی چشمانم است، احساس پشیمانی نمی‌کنم. کارهایی که کرده‌ام، هیچ‌یک برای من پشیمانی نداشته و از 90سال عمر و 77سال فعالیت در حوزه کتاب و نشر، خوشحال هستم و پیش خودم فکر می‌کنم بهترین شغل‌ها را داشته‌ام.
پس هنوز از این کار خسته نشده‌اید؟
خسته نشده‌ام که هیچ، نشاط بیشتری هم دارم و هنوز هم علاقه جوانی در من، از بین نرفته است. البته در جوانی آدم به‌ خود می‌گوید وقت زیاد است و کارها را به تأخیر می‌اندازد ولی در این پیری مدام به‌خود نهیب می‌زند که نکند دیر شود.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید