مهمان خانه
گفتوگو با بابک اعطا، فرزند ارشد احمد محمود
زندان را به فرانسه ترجیح میداد!
پرنیان سلطانی
یکی از بزرگترین نویسندگان معاصر، خالق داستانهای «غریبهها»، «همسایهها»، «زمین سوخته»، «مدار صفر درجه»، «درخت انجیر معابد» و... و روشنفکر وطنپرستی که بهخاطر فعالیتهای سیاسیاش در دهه 30، حبس و تبعید را به جان خرید، اما از مبارزه دست برنداشت. این تقریبا همه دانستههای ما از احمد اعطا با نام ادبی احمد محمود است؛ کسی که رمان همسایههایش در زمره برجستهترین آثار ادبیات معاصر ایران قرار دارد. اما کمتر کسی از ما درباره سبک زندگی و خصوصیتهای اخلاقی این نویسنده برجسته میداند. برای همین در یک روز سرد زمستانی در خانهای که روزگاری احمد محمود در آن زندگی میکرد، مهمان پسر بزرگش، بابک اعطا شدیم تا از زبان او، این فعال ادبی تمامعیار را بهتر بشناسیم.
انتخاب نام محمود
قبل از هر چیز از بابک اعطا، فرزند ارشد احمد محمود، درباره نام ادبی پدرش میپرسیم. او با اشاره به یکی از مصاحبههای پدرش که در آن به همین موضوع پرداخته بود، میگوید: «آقاجون گفته بود اوایل که قصههایش را در بعضی از مجلهها به چاپ میرساند، اسم «احمد احمد» را انتخاب کرده بود. یک روز که داستانی را برای چاپ به مجله برده بود، کسانی که در آن مجله کار میکردند به او گفتند اسمش را عوض کند. چون دوست ادیبی به همین نام داشتند که از دنیا رفته بود و دیدن این اسم آنها را به یاد دوست مرحومشان میانداخت. آقاجون تعریف کرده که من هم گفتم بسیار خب، احمد محمود. به همین سادگی!»
هیچوقت بدِ کسی را نمیگفت
دروغ و بدگوییکردن از دیگران، خط قرمز احمد محمود بود. این را همه کسانی که این نویسنده نامدار را میشناختند، دربارهاش نقل میکنند. پسرش هم میگوید: «آقاجون هیچوقت دروغ نمیگفت، هیچوقت. راجع به هیچکس هم بد حرف نمیزد. یادم هست یکبار قضیهای پیش آمده بود، داشتم آن را برای آقاجون تعریف میکردم. نگاهی به من کرد و خیلی محکم گفت من را نسبت به دوستانم بدبین نکن. تمامش کن! یعنی حتی اجازه نداد من دلیلم را بگویم. او واقعا راجع به هیچکس بد نمیگفت و بد نمیشنید. اصلا دوستداشتن در ذات این آدم بود».
همه ما را کتابخوان کرده بود
بابک اعطا به روزگاران گذشته میرود و ما را هم با خودش همراه میکند. میگوید: «احمد محمود در جامعه یک نویسنده بود، اما در خانه، مرد خانه بود. بابا واقعا برای خانوادهاش کم نمیگذاشت و هرچه در توانش بود برای همسر و فرزندانش انجام میداد. بعدها ما وقتی دفترچه خاطراتش را ورق میزدیم، متوجه شدیم حتی بعضی جاها خیلی بیشتر از توان خودش برای آسایش و آرامش ما زحمت کشیده بود». وقتی از بابک اعطا میپرسیم مرحوم پدر چقدر برایشان در خانه وقت میگذاشت، میگوید: «بابا همیشه برایمان حافظ میخواند و اشعار حافظ را برایمان تفسیر میکرد». و بعد ادامه میدهد: «آقاجون همه ما را کتابخوان کرده بود. یکی از اقوام همیشه به طنز میگفت ما هر وقت به خانه اینها میرویم، میبینیم هر کدامشان یک گوشه نشستهاند و کتاب میخوانند. برای همین ما هم عادت کردهایم، هروقت به خانهشان میرویم ما هم یک کتاب برمیداریم و در گوشهای آن را میخوانیم! این درواقع عادتی بود که پدر آن را به ما داده بود. بابا همیشه میگفت مرد وقتی وارد خانه میشود، حداقل باید یک روزنامه زیر بغلش باشد تا بچهاش ببیند و چشمش عادت کند».
عبور از خط قرمز برای خرید کیهانبچهها
فرزند ارشد احمد محمود ما را مهمان یک خاطره درخصوص همین اهمیت کتابخوانی در خانهشان میکند: «بابا خیلی به حریم شخصی در خانه احترام میگذاشت. به همهمان میگفت خانه باید طوری باشد که همه در آن احساس امنیت و آزادی کنند. برای همین در خانه ما هیچکس حق نداشت داخل کیف کسی را نگاه کرده یا دست در جیب لباس کسی کند. من هر هفته «کیهان بچهها» میخریدم. آن زمان مبلغش پنجزار بود. یک روز بابا گفت بابک، تنها موردی که میتوانی دست در جیب من بگذاری، برداشتن پنجزاری برای خریدن کیهانبچههاست! و من آن روز متوجه شدم که چقدر خریدن کیهانبچهها و خواندنش مهم است که بابا چنین اجازهای به من داده است».
داستان 16مداد روی میز
«آقاجون وقتی به کار نوشتن مشغول میشد، هیچچیز اجازه بههم زدن تمرکزش را نداشت. ما هم خیلی رعایتش را میکردیم»؛ بابک اعطا این را میگوید و بعد با اشاره به مدادهای روی میز ادامه میدهد: «بابا اوایل با خودنویس و خودکار مینوشت، اما چند سال آخر با مداد راحتتر بود. 16مداد داشت که شب به شب قبل از اینکه بالا بیاید، تمام این 16مداد را میتراشید و آنها را توی جاقلمی روی میزش میگذاشت. صبح که شروع به نوشتن میکرد، نوک هرکدام از مدادها که تمام میشد، آن را کنار میگذاشت و با یک مداد دیگر مینوشت. این کار را میکرد تا حتی به اندازه تراشیدن یک مداد هم تمرکزش به هم نخورد و حواسش از نوشتن پرت نشود!»
روال کار بابا برای نوشتن
دفتر کار احمد محمود طبقه پایین منزلش بود. اما این دلیل نمیشد که کار و زندگی این نویسنده برجسته با یکدیگر تداخلی پیدا کند. بابک برایمان اینطور تعریف میکند: «بابا همیشه میگفت نباید فکر کنم چون در خانه کار میکنم، میتوانم هر ساعتی که دلم میخواهد از خواب بیدار شوم. درست و دقیقا باید مثل یک آدم اداری کار کنم. برای همین صبحها ساعت7 پا میشد، صبحانهاش را میخورد، به دفتر کارش میرفت و تا ظهر سرگرم نوشتن میشد. بعد بالا میآمد، ناهارش را میخورد، یک ساعتی میخوابید و دوباره به دفترش برمیگشت. اگر رمانی در دست داشت که دوباره مشغول نوشتن میشد، اگر نه، بعدازظهرهایش را به مطالعه میگذراند یا قرارهای دوستانه و کاریاش را برگزار میکرد. بعد از ساعت8 کار را تعطیل میکرد و به خانه و خانوادهاش میرسید. جالب اینکه جمعهها اصلا کار نمیکرد! میگفت جمعه تعطیل است و باید با خانوادهام باشم».
عاشق گل و گیاه و فوتبال بود
اما احمد محمود جز نوشتن، سرگرمیها و علاقهمندیهای دیگری هم داشت. اینطور که پسر بزرگش میگوید، گل و گیاه و فوتبال، ازجمله سرگرمیها و تفریحات او بود: «تا وقتی بابام بود، باغچه خانهمان همیشه پرگل بود. فوتبال هم خیلی دوست داشت. خودش در جوانی فوتبال بازی میکرد و دیدن فوتبال یکی از سرگرمیهایش بهحساب میآمد. روزهایی که تیم ملی بازی داشت، تاریخ و ساعت آن را در سررسیدش مینوشت تا حواسش باشد در آن روزها قراری نگذارد!» احمد محمود زندگی پرفراز و نشیب و سختی را در ایران گذراند. در جوانی بهدلیل فعالیتهای سیاسیاش حبس و تبعید را تجربه کرد و بعدها سر انتشار کتابهایش مورد بیمهری قرار گرفت. اما هیچوقت لب به شکایت باز نکرد و مهاجرت حتی لحظهای هم از فکرش نگذشت. بابک تعریف میکند: «به بابا پیشنهاد داده بودند که همراه خانوادهاش به فرانسه برود. اما قبول نکرد. به آنها گفت من از مملکتم بیرون نمیروم. من زندان اوین را به فرانسه ترجیح میدهم!» جملهای از پدر را برایمان بازگو میکند: «من چند سالی آمریکا زندگی میکردم. وقتی داشتم میرفتم بابا گفت بابک داری میروی، اما این یادت باشد که هر گلی در خاک خودش رشد میکند. گلی که در خاک خودش نباشد، ممکن است مدتی شاداب بماند، اما درنهایت از بین میرود».