قتل در اردوگاه فقر
قاتل کودکان پاکدشتی به اتهام قتل 20نفر به دار مجازات آویخته شد
جواد عزیزی
محمد بسیجه، که روزنامهها به او لقب بیجه داده بودند، در مدت 2سال، 17کودک و 3بزرگسال را در منطقه پاکدشت و حوالی کورهپزخانهها به قتل رساند. جنایاتی که بهگفته خودش نه از ارتکاب آنها خوشحال میشد و نه ناراحت. او بیشتر قربانیانش را با تزریق سیانور یا ضربات چاقو به قتل میرساند و گاهی به تماشای لحظه مرگ آنها مینشست و برای اینکه ردی از خودش بهجا نگذارد اجسادشان را میسوزاند، به چاه میانداخت یا در بیابان دفن میکرد. تا اینکه شهریور83 توسط پلیس دستگیر شد و هرچند خودش مدعی بود که بر اثر عقدههای ناشی از فقر و بدبختی برای تجاوز به بچهها و کشتن آنها تحریک میشده، اما مهمترین سؤالی که خانواده قربانیان در جریان جلسات محاکمه بهدنبال پاسخش بودند، اینکه چرا 2سال طول کشید تا پلیس توانست این جنایتکار بیرحم را دستگیر کند؟
این سؤال وقتی جدیتر میشود که بدانیم منطقه پاکدشت در اوایل دهه 80، منطقه بزرگ و پرجمعیتی نبود و بیجه آنقدر سرنخ از خودش بهجا گذاشته بود که پلیس بتواند پیش از اینکه آمار قربانیان به رقم 20برسد، وی را دستگیر کند.
قاتل سریالی کودکان پاکدشتی نخستین قربانیانش را از میان همسایهها انتخاب کرده بود: «محمد. ج همسایه ما بود و پدرش بنایی میکرد، نزدیک ظهر با یک فرغون به سمت خانه ما آمد و پرسید تخته بنایی و بشکه دارید؟ او را به داخل خانه کشاندم و بعد از تجاوز با دست خفهاش کردم.» یا «مسعود. ش، هفتساله بود. آنها همسایه ما بودند و در اسبابکشی به آنها کمک کرده بودم. صدایش کردم. وقتی آمد گفتم بیا با هم خروس و مرغها را جمع کنیم. به او تجاوز کردم و با تزریق سیانور به پهلویش، او را به قتل رساندم.» کشتهشدن چند کودک در محدوده و محلهای کوچک نشان میداد که قاتل نیز احتمالا در همان محدوده زندگی میکند اما پلیس هرگز به سراغ بیجه نرفت، تا جایی که خودش در جریان جلسه محاکمه به قاضی چنین گفت: «چند روز بعد از اینکه چهارمین کودک به نام سیدجواد را به قتل رساندم و جسدش را در چاهی انداختم، همراه دوستم محمد بودم که مأموران نزد ما آمدند. آنها درباره گم شدن سیدجواد پرسیدند و اینکه فرد مشکوکی ندیدهایم؟ دوستم محمد هم به دروغ گفت که ما 2نفر را دیدیم که دنبال سیدجواد کردند و دیگر نمیدانیم چه شد. نمیدانم چرا محمد آن حرف را زد اما احساس کردم که بعد از این حرف، مأموران باید ما را دستگیر میکردند، اما آنها بیتفاوت از کنار ما گذشتند. مأموران هیچگاه به سراغ من نیامدند. انگار که آنها مرا نمیدیدند».
سرنخ دیگری که میتوانست باعث دستگیری این قاتل سریالی شود، پسری بود که بیجه قصد کشتن او را داشت، اما او زنده ماند. «به کورهپزخانه نزدیک خانهمان رفته بودم که دیدم پسری تریاک میکشد و تنهاست. سراغش رفتم و در یک لحظه غافلگیرش کرده و او را از بلندی به پایین پرتاب کردم. بعد خودم را به او رساندم و سرنگ سیانور را که همیشه همراهم بود، درآوردم. مقدار کمی به او تزریق و فرار کردم، اما بعد از چند ساعت که برگشتم، دیدم آنجا نیست و فهمیدم که مردم او را دیدهاند و نجاتش دادهاند. بعد از یکماه همدیگر را دیدیم. از من سؤال کرد چرا میخواستی مرا بکشی؟ او دو- سه نفر را آورد و گفت که من میخواستم او را بکشم، اما آنها مرا شناختند و گفتند امکان ندارد محمد این کارها را بکند.»
قصور در کشف راز این جنایات و دستگیری قاتل چنان مشهود بود که در نخستین جلسه محاکمه بیجه، قاضی یاورزاده، رئیس دادگاه، چنین گفت: «هر کسی در زندگی اشتباه میکند و تاوان آن را هم میپردازد، اما در این پرونده اشتباه مأموران قابل چشمپوشی نیست، زیرا تاوان آن را نهتنها مأمور بلکه خانوادههای بیگناه نیز میپردازند». و بهخاطر همین اشتباهات بود که مدتی پس از دستگیری قاتل سریالی کودکان پاکدشتی، رئیس وقت نیروی انتظامی استان تهران از مردم عذرخواهی کرد و 16نفر از مأموران در جریان جنایات پاکدشت مقصر شناخته شدند و از سوی فرمانده وقت ناجا تنبیه و توبیخ و به سازمان قضایی نیروهای مسلح معرفی شدند. پرونده قتلهای سریالی کودکان پاکدشتی سراسر درد است و رنج. داستان خانوادههایی بیبضاعت و فقیر که بهگفته قاضی پرونده: «همه آنها غیراز داغ فرزند در یک چیز دیگر با هم شباهت داشتند و آن هم سکونت در اردوگاه فقر بود و عجیب اینکه قاتل فرزندانشان نیز محصول همان فقر بود».
محمد بیجه، مهرماه سال83، یعنی یکماه پس از دستگیری در دادگاه، محاکمه و به اتهام قتل 20نفر به 16بار قصاص و پرداخت دیه در حق خانواده 4نفر از مقتولان محکوم شد و چندماه بعد و در آخرین روزهای سال 83 در سن 22سالگی در پاکدشت و در ملأعام به دار مجازات آویخته شد.