نگار حسینخانی_روزنامه نگار
شاید این روزها، در آغوش کرونا، یادآوری، تنها پناهمان باشد. یادآوری صفهای طولانی سینما، یادآوریِ دیر رسیدنهای کارتِ خبرنگاران برای حضور در جشنواره، یادآوریِ بلیت فیلمها و همه و همه حسرتهایی که ما را از تماشایِ فیلم محروم میکرد. و تماشا و بودن در آن فضا برایمان زندگی بود. حالا اما ما ماندهایم و فقدانِ همه آنچه روزگاری بود و حالا نیست. همه آن کسان که روزی بودند، خیلی هم بودند و حالا نیستند و خیلی نیستند. اکنون که روح از آن کالبد گرفته شده و جسم نیمهجان سینما، فقط و فقط به این دلیل که باید زنده بماند، تن به این داده تا بسترِ پر هیاهوی خود را رها کند و در احتضار نفس بکشد. کاش در این نقطه تاریخ نایستاده بودیم. کاش لازم نبود در سالهای آتی به کَس و کسانی توضیح دهیم که این سالها بر ما چه گذشت که آنقدر تُنُک شدیم. چهکسی باور میکند ما از اینهمه سختی گذشتیم تا این زمزمهها را بکنیم. آیندگان نیاز به فریادی دارند که سینما حالا توانش را ندارد بلندش کند و تنها به اصواتی مجهز است که کمتر شنیده خواهد شد. نه دیگر از سوت و کفها خبری است، نه قرار است تن کسی بلرزد که واکنشها به اثرش چگونه خواهد بود. یک مهمانی خصوصیِ بیمهمان. حتی آن هیأت پرحرف و حدیث، بین همه خبرهای پُرسرفه کرونا صدایشان خاموش شد؛ نه انتخابی، نه سخنی. رفع تکلیف و بستن صداهای بلندِ رسانه، بدون واحد رسانا. تنور جشنواره سرد است، خمیرها کش آمده و نانها روی آتش خواهد سوخت.
تنور جشنوار سرد است
کاش در این نقطه تاریخ نایستاده بودیم
در همینه زمینه :