• جمعه 7 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 17 شوال 1445
  • 2024 Apr 26
دو شنبه 22 دی 1399
کد مطلب : 121547
+
-

یادداشت/ آفت دست‌دوم

درباره آنچه ممکن است برای اجناس استفاده‌شده پیش آمده‌باشد

شهرام فرهنگی_روزنامه‌نگار

این داستان واقعی است. در صورتی که وضعیت مزاجی مناسبی ندارید، این متن شامل توصیف‌هایی است که ممکن است برای همه مناسب نباشد.
    
شخصیت اصلی این داستان روزنامه‌نگاری است که برای تهیه گزارش از یک برنامه خبری (اسم بردن از حوزه خبری ممکن است هویت واقعی شخصیت اصلی را برملا کند) از شهر محل زندگی‌اش خارج می‌شود. می‌توانید فرض‌کنید که او برای شرکت در جشنواره‌ای هنری یا رونمایی از پروژه‌ای اقتصادی یا هر رویداد دیگری به سفر رفته که البته کجا و برای چه و جزئیاتی از این دست در این داستان اهمیت چندانی ندارد. شخصیت اصلی این داستان به محض رسیدن به ترمینال شهر... تحت‌فشار قرار‌می‌گیرد؛ به‌طور فیزیکی از سوی معده‌ای بی‌قرار که او را وادار می‌کند به سوی توالت‌عمومی ترمینال بدود، از در باز بگذرد و خودش را رها کند و... و به‌طور روانی از سوی گوشی تلفن همراهی که مدام زنگ می‌خورد. او می‌داند این از آن تماس‌های مهمی است که اگر پاسخ ندهد در واقع خودزنی کرده است. در نهایت چاره‌ای برایش نمی‌ماند – دست‌کم فکرش در آن شرایط به راه دیگری نمی‌رسد – جز اینکه در همان وضعیت دست به جیب عقب ببرد و گوشی را بیرون... که گوشی به گوش نرسیده، از دست خیس لیز می‌خورد و از آن اتفاق‌هایی می‌افتد که آدم اگر روی پرده سینما ببیند، رو برمی‌گرداند که مزاجش به‌هم نریزد. ولی در واقعیت - به طرزی بی‌رحمانه - جزئیات طوری کنار هم قرار‌می‌گیرند که رخ‌دادن هر اتفاق دردناکی ممکن باشد؛ مثلا اتفاق‌هایی مثل سقوط گوشی تلفن همراه در چاه توالت. این از آن حوادث دردناکی است که اتفاقا – اگر از اطرافیان بپرسید – کم هم رخ نمی‌دهد. البته واکنش‌ها به این اتفاق متفاوت است. گروهی هستند که بدون هیچ تردیدی از خیر گوشی می‌گذرند ولی عده‌ای هم به دلایلی – حتی اگر دلش را نداشته باشند – چاره‌ای جز فکر کردن به راهی برای بیرون کشیدن گوشی ندارند. ممکن است بحث مالی ماجرا برای کسی مهم باشد یا مثلا کسی منتظر تماسی باشد که زندگی‌اش را متحول‌می‌کند. حتی ممکن است اسنادی در حافظه آن گوشی به چاه نشسته باشد که از دست دادنشان برای کسی ناممکن باشد. پس باید چاره‌ای پیدا کرد. در این مورد خاص، شخصیت اصلی داستان که در زمره همین آدم‌های ناچار قرار دارد، سراغ مأمور نظافت ترمینال می‌رود. مأمور نظافت با چوب و اینها تلاش خودش را می‌کند ولی بیش از این اعصابش را ندارد و پروژه بیرون کشیدن گوشی از چاه توالت را ترک می‌کند. حالا شخصیت اصلی می‌ماند و چاه توالت ترمینال. اتفاقا روی ترمینال بودن محل وقوع حادثه باید تأکید کرد چون ماجرا به‌خودی خود فاجعه‌ای است که آدم حتی دوست ندارد تصورش کند ولی ترمینال دیگر ماورای فاجعه است، چون جایی شلوغ‌تر و متنوع‌تر از چنین لوکیشنی پیدا نمی‌شود و این دیگر عصاره فاجعه است!
    
شخصیت اصلی داستان باید آستین‌ها را بالا بزند و دست در واقعیت پیش‌رو فرو‌کند. او گوشی را (بدون ذکر جزئیات عملیات) از چاه بیرون می‌کشد ولی این تازه نقطه اوج داستان است. معمولا هر کسی که چنین فاجعه‌ای را تجربه کرده، در لحظه بیرون آمدن گوشی، این پرسش را از خودش می‌پرسد: حالا چگونه باید با این گوشی ادامه داد؟ بیشتر آدم‌ها- پرس و جو کرده‌ام، حتی از شخصیت اصلی داستان- ترجیح می‌دهند گوشی را بفروشند و یکی دیگر بخرند. گرچه به هرحال این گوشی‌ها را معمولا خوب می‌شویند که نشانی از فاجعه رویشان نماند و حتی بعضی‌ها در الکل هم می‌اندازند و بیرون می‌آورند اما بازهم این فکر از سر آدم بیرون نمی‌رود که خیلی از این دست‌دوم‌های پشت ویترین‌های موبایل فروشی ممکن است از چاه گذشته باشند. این درباره گوشی‌های دست‌دوم‌ و خطرات خرید آن است.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید