• شنبه 6 مرداد 1403
  • السَّبْت 20 محرم 1446
  • 2024 Jul 27
چهار شنبه 28 آبان 1399
کد مطلب : 116113
+
-

فروشنده اصغر فرهادی ۱۳۹۵

بین معصومیت و شرارت

برگزیده دهه9۰
بین معصومیت و شرارت


جواد طوسی


  واقع‌گرایی اجتماعی، زبان، لهجه، حدیث‌نفس و زمانه‌شناسی خودش را می‌طلبد. از«جنوب شهر» (فرخ غفاری) و «شوهر آهو خانم»(داوود ملاپور)، به «تنگنا» و «مرثیه» (امیر نادری)، «گوزن‌ها» (مسعود کیمیایی)، «طبیعت بی‌جان» (سهراب شهید‌ثالث)، «دایره مینا» (داریوش مهرجویی) و «گزارش» (عباس کیارستمی) رسیدیم و در این دوران نمونه‌های معاصر و متفاوت این واقع‌گرایی را در «نیاز» و «مرهم» (علیرضا داوودنژاد)، «دندان مار» (مسعود کیمیایی)، شماری از آثار رخشان بنی‌اعتماد همچون «زرد قناری»، «روسری آبی»، «زیر پوست شهر» و «قصه‌ها»، همچنین «سارا» و «بمانی» (داریوش مهرجویی)، «بچه‌های آسمان» (مجید مجیدی)، «بودن یا نبودن» (کیانوش عیاری)، «دربند» (پرویز شهبازی)، «عصبانی نیستم!» و «لانتوری» (رضا درمیشیان) و «ابد و یک روز» (سعید روستایی) می‌بینیم. اما قصه‌گویی، شخصیت‌پردازی و واقع‌گرایی اصغر فرهادی که نشانه‌های عینی‌اش را از «شهر زیبا» به بعد در آثارش شاهدیم، جنس خاص این زمانه هستند. گویی که در این دوران‌گذار پادرهوا و کسالت‌بار با ریتم ناموزون خود که از اضطراب بی‌امان و موقعیت‌های عاطفی کوتاه و تثبیت‌نشده و سوءتفاهم‌های بزرگ، پریشانی و تقدیر ناگزیر در آن تنیده شده، چنین رئالیسمی را می‌طلبد.
  مهم‌ترین ویژگی اصغر فرهادی که عامل تشخص آثارش شده این است که او اساسا با قصه‌گویی به سراغ یک قشر یا طبقه می‌رود و واقع‌گرایی‌اش را در این قالب بنا‌می‌کند. در واقع قصه و روایت با همه جزئیاتش (منتها نه به شکل خیلی پررنگ و منطبق با اصول کلاسیک)دغدغه اصلی فرهادی است. در «فروشنده» نسبت به دیگر آثار او وابستگی بیشتری به فیلمنامه دارد. با آنکه در کلیت فیلمنامه با حفره‌ها و کمبود اطلاعات و نقش «تصادف» در وقوع برخی رخدادها سروکار داریم که فیلم را از واقع‌گرایی متعارف دور‌می‌سازد (یک نمونه بارز و جا‌نیفتاده‌اش اقدام رعنا در خارج کردن وانت مرد متعارض به او از داخل پارکینگ مجتمع است که حوادث بعدی را موجب می‌شود) ولی فرهادی راه را برای گمانه‌زنی‌های بیننده و تفسیر‌پذیری‌های گوناگون باز گذاشته‌است؛ مثلا در مورد همین تصمیم رعنا می‌توان این برداشت را کرد که او از تابلو شدن این وانت در پارکینگ و مشاهده هر روزه آن عذاب می‌کشد و علاوه بر آن، تداوم استقرار این وانت در آنجا باعث کنجکاوی و نیش و کنایه در و همسایه می‌شود. البته برای آمدن اولیه وانت به داخل پارکینگ ساختمان نمی‌توان به چنین فرضیه‌هایی در ذهن رسید. بدون آنکه بخواهم چیزی را توجیه کنم، استنباطم این است که هرچه جلوتر می‌آییم برای فرهادی ایجاد موقعیت‌های عاطفی، نمایشی و روان‌کاوی آدم‌هایش در یک بستر روایتی اهمیت بیشتری دارد تا واقع‌گرایی نعل‌به‌نعل با همه جزئیاتش. بر اساس چنین ضرورت و دستور کاری در فروشنده نوعی پختگی در نگاه و جهان‌بینی می‌بینیم. در آثار قبلی فرهادی(سه‌گانه«چهار‌شنبه‌سوری»، «درباره الی» و«جدایی نادر از سیمین») جدا‌افتادگی، افسردگی و سرگشتگی انسان معاصر و دروغ و پنهان‌کاری و فروپاشی پایه‌های اخلاقی در طبقه متوسط رشد‌نیافته جامعه شهری و نوع مواجهه پر سوءتفاهم و نامنعطف طبقه‌ها و اقشاری با سطح فرهنگی و وابستگی‌های سنتی و متمدنانه متفاوت، یک اصل بود که قاعده بازی بیانی و ساختاری را شکل می‌بخشید. در «شهر زیبا» نیز فقر و بزهکاری فردی و اجتماعی را در امتداد همان مناسبات انسانی و عاطفی که در معرض آسیب‌پذیری قرار‌دارد شاهدیم اما مضمون و کلید واژه‌ای که از آغاز تاکنون، فرهادی از آن دست نکشیده مقوله «قضاوت» است که می‌تواند ماهیت وجودی آدم‌های او را اعم از شخصیت اصلی و محوری تا نقش‌های مکمل، چند‌لایه کند. این شگرد و برگ برنده فرهادی است که به‌گونه‌ای در مورد آدم‌های آثارش شخصیت‌پردازی و بستر‌سازی‌ می‌کند که ما را به فراخور سلایق و خصائص و میزان ریشه‌های فرهنگی و سنتی و طبقاتی‌مان، ملزم به قضاوت‌ها و واکنش‌های متفاوت می‌کند. این تمهید هم به اثر، جاذبه‌های مضمونی، مفهومی و دراماتیک می‌دهد و هم زمینه‌ساز نوعی آسیب‌شناسی اجتماعی معاصر می‌شود؛ مثلا توجه کنیم به شخصیت‌های ابوالقاسم(فرامرز قریبیان) در شهر زیبا، روح‌انگیز (ترانه علیدوستی) و زن تنهای همسایه (پانته آ بهرام) در چهارشنبه سوری، سپیده (گلشیفته فراهانی) و الی (ترانه علیدوستی) در درباره الی... و راضیه (ساره بیات) در جدایی نادر از سیمین.
  در فروشنده جذاب‌ترین و پرتعلیق‌ترین شخصیت(با همه منفور بودن ظاهری‌اش) یک راننده وانت پا به سن گذاشته است که ناراحتی قلبی دارد. در طول فیلم، فرهادی به شکلی برای این شخصیت مقدمه‌چینی و برنامه‌ریزی می‌کند که نهایتا در حالتی آچمز قرار‌می‌گیریم و حتی ته دلمان از عماد بابت سیلی‌زدن به این مرد قابل‌ترحم شاکی‌می‌شویم! خب این شیوه برخورد حساب‌شده و در عین حال هنرمندانه، ممکن است از دید بعضی‌ها مروج بی‌غیرتی در جامعه‌ای باشد که هنوز راحت و منطقی و به‌اصطلاح open با این مسائل کنار نمی‌آید. از سوی دیگر با توضیح‌های مرد راننده در مورد رابطه‌اش با مستأجر سابق که یک زن خودفروش بوده و مراجعه اخیرش به نیت دیدن او که چنین موقعیت تصادفی بغرنجی را رقم‌زده و اتفاقی که در آن شب افتاده و زیاد در موردش توضیح داده نمی‌شود، ناخودآگاه می‌توان در شرایطی قرار‌گرفت که او را یک متجاوز کثیف و مجرم بالفطره تشخیص ندهیم و صرفا از جهت وفادار نبودن سنتی به همسرش و رابطه پنهان هرازگاه با یک زن روسپی محکومش کنیم. حتی در همین حد هم فرهادی طوری با این آدم رفتار می‌کند و او را از طریق عماد در کانون تلاطم‌های روحی و جسمی و عذاب الیم قرار‌می‌دهد که گویی حکم مجازاتش اینگونه اجرا می‌شود. همه این کش‌و‌قوس‌ها و حالت‌های چند‌وجهی موجب می‌شود که یک اثر سینمایی شکل درست بگیرد و فراتر از چرخه روزمرگی و موقعیت‌های یکنواخت، زمینه‌ساز کنش و واکنش، رخ‌به‌رخ شدن، موضع‌گیری فردی، خودشناسی و برخورد‌های انسانی و برملا شدن خلقیات و درونیات و خصائص شخصیتی آدم‌ها در شرایط بحرانی شود. حالا در این اثر فرهادی، رویارویی سنت و مدرنیته را به شکلی غیرمستقیم و متفاوت‌تر مشاهده می‌کنیم. در آن سکانس پایانی در دل «یا علی یا علی» و «یا فاطمه زهرا» گفتن زنی چادری(با حالتی گریان) که ۳۵ سال وفادارانه با مردش زندگی کرده و از خدا برای بهبود حال شوهرش در این وضعیت بحرانی جسمانی او کمک می‌خواهد، زن و شوهری را به‌عنوان نمایندگان طبقه فرهنگی جامعه مدرن می‌بینیم که هر کدام به شکلی با این واقعیت جاری برخورد‌می‌کند.
  برگ برنده دیگر فروشنده، تلفیق مناسب نمایش با واقعیت است. از بازی عماد در نقش ویلی لومان نمایشنامه «مرگ فروشنده» و خوابیدن او در تابوت و نگاه عمیق و متفکرانه و آمیخته با اندوهش به مقابل (رو به دوربین) در اتاق گریم با آن موهای سفید شده و به موازاتش چهره پیر و شکسته همسرش، در حس و حالی قرار‌می‌گیریم که گویی عماد و رعنا در گذر از این کشمکش‌ها و بحران‌ها و رخدادهای ناگوار و رویارویی‌های غیرانسانی و احساسی در یک جامعه ملتهب و ناآرام شهری، به کهنسالی رسیده‌اند و همان سرنوشت محتوم ویلی لومان و همسرش را (به‌عنوان الگوهای طبقه متوسط شکست‌خورده) پیدا‌کرده‌اند.
با این قرینه‌پردازی نگاه عماد از کنار پنجره در انتهای فصل عنوان‌بندی اولیه به لودری که زمین را می‌کند و این گفته بعدی‌اش در جایی از فیلم که «باید لودر را گذاشت زیر این شهر» به واقعیتی تلخ از جنس این زمانه می‌رسیم؛ انسان جوامعی با این سیکل معیوب و فرسایشی و مرزهای نزدیک بین معصومیت و شرارت، ساحت انسانی و حضور مهاجم، گریزی از اضطراب و اندوه و رنج بی‌پایان و بحران هویت ندارد.
   اما صدرنشینی «فروشنده» در نظرسنجی اخیر روزنامه همشهری با فاصله اندک از فیلم‌هایی چون «ابد و یک روز» سعید روستایی، «پرویز» مجید برزگر، «در دنیای تو ساعت چند است» صفی یزدانیان، «ماهی و گربه» شهرام مکری و «مغزهای کوچک زنگ زده» هومن سیدی نشان از این واقعیت دارد که اصغر فرهادی در این نوع نگاه و شیوه  روایت- به پشتوانه  2جایزه اسکارش همه آس‌های خود را رو‌کرده و رقبای دیگری از نسل‌های مختلف دارد. به‌نظر می‌رسد که او برای افول نکردن، نیاز مبرم به یک بازنگری و خانه‌تکانی در دنیا و قالب بیانی رو به تکرار خود دارد. به اضافه آنکه اساسا در بحران‌های اخیر اقتصادی و اجتماعی حاکم بر جامعه و گسترش و دوام ویروس کرونا، جاذبه‌های رفتاری و نمایشی «طبقه متوسط» و صورت‌بندی‌های مربوط به این طیف در حوزه جامعه‌شناختی تعریف دگرگون‌شده‌ای پیدا کرده و اولویت‌ها را در این طبقه‌بندی اجتماعی معاصر که به نوعی «تنازع بقاء» تبدیل شده است، به‌گونه‌ای دیگر رقم می‌زند.

این خبر را به اشتراک بگذارید