داوود پنهانی- روزنامهنگار
اینکه ما صبح زود از خانه بیرون میرویم، فقط محض رسیدن به جایی خاص چون محل کار نیست. ما هر صبح از خانه بیرون میرویم، چون شهر در غایت خودش جایی است برای آنکه ما را در فاصله رفتن و آمدن گرفتار کند. برای آنان که دلبسته این رفتن و آمدن شدهاند، برای آنان که میدانند زندگی در حد فاصل ایندو، چگونه باید بگذرد، حرکت در شهر واجد عناصر دلپذیری از زیستن و تجربه روزمره است. اما برای آن که دل به عادت سپرده، گرفتار است، هزار بدبختی و مشکل دارد، میرود تا بخشی از مشکلاتش را برطرف کند، تمرکز بین آن حد فاصل بیمعنی است. اصلا به آن توجه نمیکند یا چندان در قید و بندش نیست. در نتیجه میرود، هر صبح که از خانه بیرون میرود، هر صبح که چشم میگشاید بر روزی تازه به عادت همیشه، صبحانهنخورده راهی شهر و ترافیک میشود تا زودتر برسد. بسته به فاصله خانه تا محل کار، ساعتی را تعیین میکند و روز برایش آغاز میشود. این آغاز برای رفتن، یک ویژگی دیگر نیز دارد. ویژگیای که در ربط مستقیم میان رفت و برگشت ما در فاصله خانه تا محل کار و از محل کار تا خانه قرار دارد. اینکه با سرعت برویم، با عجله برویم، برخیزیم و تند و سراسیمه برویم، توی ترافیک هم که باشیم پی راهی برای رفتن، برای گریز یا آنطور که در زبان روزمره ما متداول است «راهی برای دررو» بگردیم و برویم. این عجله، این میل عجیب برای حرکت، برای سرعت بخشیدن، ربط چندانی به مفهوم فلسفی زمان و نتایج آن ندارد. بخشی از آن میل مدرن برای پویایی و حرکت و آنچه از دل این تأویل برمیخیزد هم نیست. زمان در این علاقه به سرعت، چیزی نیست که پیرنگی فلسفی داشته باشد. زمان فقط روی ساعت است و ترافیک و حرکت، برای آنکه دغدغه امروز را تا شب همراه خود از این سوی شهر به آن سوی دیگر ببریم، صبح را به شب برسانیم، از خانه به محل کار و از محل کار به خانه برگردیم و روز از پی روز به این عادت معمول سپری کنیم؛ چه هدفی ممتاز داشته باشیم و چه در بند عادت و روزمرگی گرفتار شده باشیم.
ما در مسیر روزانه خود به این میل به سرعت آلوده میشویم، گرفتارش میشویم و چندی که بگذرد یادمان میرود که با چه شتابی در حال حرکتیم؛ چه پشت فرمان ماشین خود باشیم، چه پیاده یا در صف اتوبوس و مترو. این میل به سرعت، برخاسته از اضطرابی است که ما بیآنکه خود بدانیم به آن دچار شدهایم؛ اضطرابی ناشی از دیر رسیدن. اضطراب اینکه اگر دویده بودم به قطار قبلی میرسیدم، به تاکسی قبلی میرسیدم. اضطرابی که فرمان میدهد تندتر بران، تا زودتر برسی. در این شرایط است که ما نه تابع قواعد راهنمایی و رانندگی هستیم، نه چندان در بند حرکت آرام در سطح شهر. توی پیادهرو آرامش نداریم، توی تاکسی آرامش نداریم، توی راه و کار و خانه و هرجا که هستیم.
این بیقراری ریشهدار، چیزی است که میتوان آن را در رفتار خود و دیگران تشخیص داد؛ در رفتار رانندگی، در رفتار ایستادن در صف و در رفتار موتورسوار و پیاده. حرکت در این شهر تحتتأثیر آن ترس ناشی از دیر رسیدن، گرفتار این اضطراب شده است. ما آرام نیستیم. چنین است که در فاصله رفتن و برگشتن به خانه از صبح تا شب به موجوداتی میمانیم که مدام در عجلهاند. برای رسیدن به کجا؟ مهم نیست کجا برویم؟ بین خانه تا رسیدن به محل کار نه کاروانسرا قرار دارد نه تفریحگاه بین راهی که بخواهیم خود را به آنجا برسانیم. عامل اصلی این اضطراب، این عجول بودن، چیزی جز ترافیک نیست. هر بنبستی، هر مکثی، هر لحظهای که پشت ترافیک از بین میرود، ذهن ما را برای رسیدن به آن حد اضطراب که ناشی از دیر رسیدن یا نرسیدن به وقت لازم باشد، آماده میکند؛ موضوعی که به امری عادی در تهران تبدیل شده و تأثیر روانی آن چندان جدی گرفته نمیشود. ترافیک اما با خود این اضطراب را به شهر آورده و شهروندان را به آن مبتلا کرده است. چنین است که یک لحظه سرعت، یک لحظه تندتر دویدن، میتواند گاهی نجاتبخش باشد. پشت سر، آن که میماند، روزش را از دست میدهد. ما میرویم تا برگردیم؛ پیش از آنکه در ترافیک گرفتار شویم و روزمان آغازنشده به پایان برسد.
دو شنبه 26 آبان 1399
کد مطلب :
115927
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/QWLoM
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved