فرزام شیرزادی- داستاننویس و روزنامهنگار
چند ماه پیش - شهریور همین امسال - از روی ناچاری وادار شدم لپتاپ بخرم. چند هفته قبل از خرید، دورخیز کردم و با چند دوست و آشنا که بیش و کم از انواع لپتاپ سردرمیآوردند، مشورتهایی کوتاه کردم. قبل از آن دو هفته، ارزانترین لپتاپ حدود هفتمیلیون تومان یا کمی بیشتر و کمتر بود. بعد از آن دو هفته، قیمت رفت روی هشتمیلیون و خردهای. دستدستکردنها و نوعی خوشخیالی و امید به پایین آمدن بهای دلار - این جزء جداییناپذیر از زندگی این روزهایمان - یکماه دیگر هم معطل کردم و روزی که دیگر دقیقه نود بود، چند سایت و فروشگاه فروش آنلاین لپتاپ را زیرورو کردم؛ زیر و رو کردنی به شیوه شهروندی که از پیچیدگیهای پیشپا افتاده انواع لپتاپ سردر نمیآورد. قیمت ارزانترین لپتاپ نهمیلیون و چهارصدهزار تومان شده بود و یک مدل دیگر هم در رده ارزانترینها، دویستهزار تومان با این یکی اختلاف داشت. روزی که قصد خرید قطعی شد، برای جلو ضرر را گرفتن، که البته بیسود هم بود و هست، چند پاساژ و مغازه لپتاپفروشی را زیرپا گذاشتم. اغلبشان مدعی بودند نماینده فلان برند هستند و قیمت کفِ بازار را میدهند؛ فروشندههایی شیکپوش و چربزبان با روایح نسبتا خوش، با واژگان محدود و تعارفهایی شبیه به هم و اصطلاحاتی بهظاهر تخصصی درباره قابلیتهای انواع لپتاپ. بیاستثنا سراغ هرکدام میرفتم، قیمتی میدادند و بعد تعارف میکردند که بنشینم تا آخرین قیمت را درآورند:
- این قیمت دیروز بود که عرض کردم.
- اجازه بدید، قیمت لحظهای است.
- چای یا قهوه میل میفرمایید، استعلام قیمت بگیرم. قیمتها دقیقهای شده. دلار. خودتان که بهتر میدانید. دلار داره میره بالا. باید ببینم دلار چقدر شده.
- صبر کنید قربان. دلار را بپرسم.
- اجازه بدهید از شرکت استعلام بگیرم.
- الو، ایسوز را نه وچهارصد قیمت دادم، گرونتر شد؟
- جان؟ نهوهشتصد شده؟ دیدی گفتم. عرض کردم که قیمتها لحظهای است. دلار رفته تو کانال سیهزارتومان.
با هر بدبختی بود، بعد از کلی چک و چانه زدن بیحاصل که حتی ریالی تخفیف ندادند - بهواقع یک ریال هم ارزانتر ندادند - لپتاپی خریدم با بدنه پلاستیکی و سبکتر از لپتاپ بدنه فلزیای که سالیان سال برایم کار کرده بود. یک کیف بنجل و شل و ول هم شبیه کیفهایی که در دهه شصت اغلب خلقالله رختشان را در آن میپیچیدند و راهی حمام عمومی میشدند، بهم دادند.
از روزی که لپتاپ را خریدم تا امروز چندین و چند کالای ضروری دیگر را هم بهناچار و نه از روی سرخوشی خریدهام؛ تسمهتایم خودرو ملی، صفحه کلاچ، روغن موتور وطنی و چند خردهریز دیگر. بلااستثنا همه فروشندهها قیمتهای چشمدرآر را حاصل بالارفتن دلار میدانستند. اغلب هم انگار کارشناس درجه یک اقتصادیاند، اگر میخواستی دَم به دَمشان دهی، ساعتها برایت استدلالهای دمدستی و مرخص که صدبار دهان به دهان گشته میگفتند. میگفتند، خونسرد و راحت البته، با چهرههایی سنگشده و بشاش و محو، با مایههایی از مسرت و شادکامی از اینکه جنس دیروز خریدهشدهشان گرانتر شده. لابد نوعی شعف و شکر از بازار نوسانی رو به بالا برای زندگی گیج و گولی که دارند.
از هفته پیش و بعد از خبر رفتن ترامپ که دلار و سکه ارزانتر شد، قیمتها همان است که هست؛ از پرمراجعهکنندهترین فروشگاههای آنلاین گرفته تا باقی فروشندگانی که شلغم و چغندر کیلویی دوازدههزارتومانی را هم با بالارفتن دلار محاسبه میکردند و رحمی به خلق نداشتند و ندارند. به چندتاییشان زنگ زدم؛ شلغمفروشها را نمیگویم؛ فروشندگان لپتاپ و موبایل و وسایلی از این دست. قیمت پرسیدم و اینکه چرا با پایین آمدن دلار، جنسها ارزانتر نشده؛ مگر خودتان نبودید، خودِ خود شماها که میگفتید قیمت لحظهای است. چرا حالا لحظهای پایین نمیآید. چندتاییشان جواب سربالا دادند. با خوشزبانی نه، بدزبان و لمپنمآبانه چند جملهای بلغور کردند و بعد هم گوشی را قطع کردند. چندتایی هم گفتند این پایینآمدن، تب بازار است. دوباره میرود بالا و فعلا جنسهایی را میفروشند که خرید قبل بوده و با دلار سیهزارتومانی خریدهاند و نمیشود که ضرر بدهند و قس علی هذا. ما کلاه سر هم میگذاریم و از اینکه کلاه سر هم گذاشتهایم رضایت داریم. کلاه سر دیگران گذاشتن بهخودی خود چندان بد نیست. اینکه بعد از آن، حس شعف و خرسندی داشته باشیم فاجعه است؛ چون کلافی است گوریده در هم که باز کردن کورگرههایش به این آسانیها نیست. این ما هستیم، خودِخودمان؛ کسانی که بهطرفهالعینی زیرپای هم را خالی میکنیم.
روایت/ این ما هستیم؛ خودِ خودمان
در همینه زمینه :