
برای نخستینبار سفرنامهای منتشرنشده از شفیعی کدکنی و نظر شجریان درباره او را در همشهری میخوانید
مردی از تبار باران

معصومه امیرخانلو
«مردی از تبار باران»، عنوان کتابی است درباره استاد شفیعی کدکنی که در آیندهای نهچندان دور منتشر خواهد شد. بنای آغازین کتاب برمیگردد به سالهایی که دانشجوی دکتری ادبیات فارسی دانشگاه تهران بودم؛ یعنی 1390. آن روزها که بهطور مستمر در کلاسهای سهشنبههای استاد شفیعی حاضر میشدم و به تازگی هم کار رسالهام با استاد را شروع کرده بودم، به این فکر افتادم پژوهشی انجام دهم درباره ابعاد مختلف زندگی استاد. در واقع، زندگینامهای از زبان دوستان، شاگردان و خانواده استاد فراهم کنم. تا به اکنون مصاحبههایی با افرادی چون استاد احمد مهدوی دامغانی، استاد محمدرضا حکیمی، استاد هوشنگ ابتهاج (سایه)، دکتر حسن انوری، دکتر تقی پورنامداریان و... به انجام رساندهام. در سفرهایی هم که داشتهام، همواره مترصد این بودهام تا از افرادی که بهنحوی با استاد شفیعی در ارتباط بودهاند، اطلاعاتی از زندگی فردی، علمی و ادبی ایشان بهدست آورم؛ ازجمله در سفر مطالعاتی به آمریکا فرصت مصاحبه و مکاتبه با استاد جلال متینی، دکتر احمد کریمی حکاک و دکتر پاتریشیا کرون را بهدست آوردم که هر کدام گوشهای از زندگی استاد را روشن میساختند. در سفرهای متعددم به مشهد مصاحبههایی هم با اعضای خانواده استاد و نیز همدرسان حوزه و دانشگاهشان به انجام رساندم. دشواریهای زیادی هم سر راهم بود؛ ازجمله برای بازدید از مدرسه خیراتخان که در محوطه حرم حضرترضا(ع) واقع شده، به سختی توانستم مجوز بگیرم تا محل درس ادیب نیشابوری را که استاد از شاگردانش بودهاند از نزدیک ببینم. در یکی از این سفرها، توفیق یارم شد و سفری هم با استاد به نیشابور و کدکن رفتم؛ سفری که طعم شیرینش هنوز در کامام هست. گزارشی از بخشهایی از این سفر را در اینجا خواهم آورد تا خوانندگان این نوشته، تصویری از سفرهای استاد بهدست بیاورند؛ سفرهایی که سفرهای شادروان استاد ایرج افشار، دوست دیرینهشان را در خاطر تداعی میکند.
مورد حمله دزدان قرار میگرفتیم
صبح سوم خرداد۱۳۹۲ از مشهد راه افتادیم به سمت نیشابور. از جاده قدیم مشهد-نیشابور رفتیم. یکی از همسفران، آقای محمد خرقانی بودند که از دوستان نزدیک و از همدرسان حوزوی استاد بودند. از همان آغاز حرکت، صحبت از کتاب و شعر و ذکر خاطراتی از سختی سفرهای کدکن به میان آمد. استاد تعریف میکردند بارها و بارها وقتی تابستانها را از مشهد به کدکن میرفتند، مورد حمله دزدان قرار گرفتند یا در جاهایی، مسیر آنقدر ناهموار بود مثلگذار «کلبعلی» یا گذار «محمد میرزا»، که ماشین قادر به بالارفتن نبود و مسافران ناچار از ماشین پیاده میشدند و ماشین را هل میدادند تا دوباره به راه بیفتد. استاد و آقای خرقانی با حافظه عجیبی که داشتند، از قهوهخانههای بینراهی مثل «باغچه»، «دلبران» و «قلعه دختر» یاد میکردند. در طول راه، هر جایی که آثاری از گذشته ایران داشت، توقف میکردیم و لحظاتی را به دیدن و شنیدن صحبتهای استاد درباره آن بناها میگذراندیم.
در مقابل بناهای ساسانی
جایی ایستادیم تا از بازه هور دیدن کنیم. استاد گفتند: «بازه هور بهمعنای دره خورشید است. معبد آناهیتاست و بنایی است کاملاً ساسانی». از نوعی شیوه معماری ساسانی به نام «ضربی» سخن گفتند که در شاهنامه بهصورت «زخمی» آمده است. بنا روی تپهای بنا شده بود؛ استاد چنان سبکسیر و چالاک تپه را بالا میرفتند که برایم شگفتانگیز میآمد. گفتند قبلاً هم با استاد ایرج افشار به بازه هور آمده بودند. به دشتی رسیدیم پر از شقایق با یکی دیگر از بناهای تاریخی ایران. استاد گفتند: «اسم هر کدام از گل و گیاهان اینجا را میخواهی بپرسی بپرس». خودشان نام چند تا از گلها و خواص دارویی و مصرف غذاییشان را گفتند؛ مثل گل «سیاه خفه» که هر کسی که از آن بخورد دچار سرفه و سیاهی میشود. در آن اطراف، درخت زرشک را نشانم دادند و گفتند: «ما در لهجه خودمان به آن زرگیش میگوییم»؛ به واقع، احساس میکردم کلاس درسی است برایم.
همچون کاوشگری باستانشناس
دوباره سوار ماشین شدیم و پس از طی مسافتی چند به روستای عبدآباد رفتیم که در آن بنایی بهاحتمال زیاد ساسانی قرار داشت به نام پیر خرقن. این بنا هم به شکل چهارطاقیهای ساسانی بود. استاد همچون کاوشگری باستانشناس به مختصات بنا و مصالح بهکاررفته در آن و تکهسفالهایی که این طرف و آن طرف ریخته شده بود توجه نشان میدادند. استاد از تلفظ محلی بنا پرسیدند که گفتند از قدیمالایام به آن «خُرقن» میگفتند. استاد گفتند: «خُرقن باید با خوئر همریشه باشد به معنی خورشید. چند بنای خرقن داریم؛ ازجمله در تاریخ نیشابور حاکم نیشابوری که قبل از 400هجری است و در آن، خُرقن بهکار رفته». برایم این نوع سفرکردن تازگی داشت؛ صرفاً رسیدن به مقصد هدف نبود. مسیر هم هماناندازه اهمیت داشت.
سفر به روزگار کودکی
داخل ماشین صحبت از زمانهای کودکی استاد شد. استاد تعریف میکردند: در مشهد زمان کودکی من یکی از عیدهای مهم، عیدی بود که به آن «عیدالزهراء» میگفتند و افزودند: «قدیمیترین سندی که مربوط به این عید پیدا کردم متنی است از 250هجری که در آن آمده نخستین مرکز برگزاری این عید در قم بوده». از بازیهای مختلفی که در این جشن برگزار میشد، «بنجلبازی» بود که در واقع نوعی قماربازی محسوب میشد.
اینجا کدکن است
رسیدیم به قنات زروند؛ استاد سمت نهری رفتند و اشاره کردند به سبزیای که در مسیر نهر روییده بود. گفتند: «ما به این میگوییم بولاقوتی؛ بولاق یعنی چشمه و اهل کدکن با آن سالاد درست میکنند». آقای خرقانی از استاد خواستند تا شعر «باز آمدم به سوی تو، زان دور دورها...» را بخوانند. استاد خندیدند و گفتند: «آن را باید اهل کدکن بخوانند». رسیدیم به کدکن و رفتیم سمت باغهای گلهو. استاد برایم از انواع آلوهای کدکن گفتند: «این آلوها سه نوع ژن دارند؛ نوع بدش را ما آلوچه میگوییم، نوع بهترش رهک و نوع خوبش گوجه است». ناگهان گلی را نشان دادند و گفتند: «بنفشه ایرانی این است. آن بنفشهای که در شعر حافظ هم آمده این است. ژن اینها دارد از بین میرود. زمان بچگی من اینها در باغ و کنار جوی میرویید و خیلی هم بلند بود. آن بنفشهای که در باغچهها میکارند این نیست. آن را زمان قاجار، نمونهاش را آوردند». از انواع درختان سیب کدکن گفتند، مانند «نامی قرمز»، «نامی زرد»، یک نوع سیب هم بود به نام «بدلنامی» که به لطافت نامی نبود اما تقریباً همان طعم را داشت. وقتی از میان باغها عبور میکردیم چه ذوقی داشتم که با شاعر «کوچهباغهای نیشابور» از آن کوچهباغها گذر میکردم.
ای روستای خفته برین پهندشت سبز
ساعتی را در باغ نشستیم. باد خنکی میوزید. پسرعموی استاد خواندند: «ما کلهفریاد میخواندیم: «عجب باد شمالی داره کدکن». استاد گفتند: «البته شما به سراسر ایران که بروید هر دهی و شهری که بر وزن فعلن باشد اهل آن محل، همان کلمه را میگویند. تمام این کلهفریادها (دوبیتیها) این طوری است. مثلا در کدکن میخوانند «درخت سرو دیدُم در بدیشه/ مرا انداختند با اره تیشه/ مرا انداختند قلیو بسازند/ که آتش در سرم سوزد همیشه». واقعاً شاهکار است اما مثلا در شیراز دیدم میگویند «درخت سرو بودم توی بیشه». از استاد باز هم خواسته شد تا شعر «ای روستای خفته برین پهندشت سبز...» را که درباره زادگاهشان کدکن است بخوانند. استاد استنکاف کردند و گفتند: «محال است؛ این محال هر روزه من است».
مادربزرگم مثل بیهقی حرف میزد
استاد از خاطرات کودکی و ایامی که در کدکن بودند تعریف میکردند. گفتند: «تابستانها که میآمدم کدکن، هرچه لغت و ضربالمثل و کنایه و دوبیتی بود با یک عشق و علاقهای جمع میکردم. گمان نمیکنم هیچکس به این وسعت کار کرده باشد. خودش یک تز دکتری مردمشناسی است؛ مثلا مادربزرگم به زبان فاخری صحبت میکرد عین تاریخ بیهقی. هر وقت به کدکن میآمدم میگفت: «ننه جان! چهکار میکنی؟» میگفتم: «درس میخوانم». باز سال بعد میگفت: «چهکار میکنی ننهجان؟» باز میگفتم: «درس میخوانم». گفت: «پیشان ملایی را کسی وادید نکرده»؛ این فقط در بیهقی پیدا میشود. این یعنی اینکه منتهای علم را کسی وادید نکرده است. خیلی زحمت کشیدم، هر تابستان که میآمدم شغل شاغل من همین بود». ناگهان کفشدوزکی را دیدند و گفتند: «ما به این میگوییم کخ نوروزی. بسیار برای دفع آفات و نباتات مهم است». سفر یکروزه ما به کدکن و نیشابور ادامه پیدا کرد که شرح باقی سفر را به مجالی دیگر وامیگذارم.
روایتی از استاد شجریان درباره شفیعی کدکنی
شفیعی یک دنیاست
شجریان مثل حافظ میماند
این روزها که ایران عزیزمان در سوگ از دستدادن استاد محمدرضا شجریان بزرگ است، بیمناسبت نیست تا بخشی از گفتوگویی که با ایشان درباره استاد شفیعی کدکنی داشتهام، بهنظر خوانندگان برسانم و نیز صحبتی که بین استاد سایه و استاد شفیعی کدکنی درباره استاد شجریان به میان آمد، گفته باشم. در دیداری که با استاد شفیعی به منزل استاد سایه رفته بودم، صحبت از هنر آواز شجریان شد. آن روزها تازه خبر بیماری استاد شجریان عمومی شده بود. استاد سایه با اندوهی که از چشمانشان موج میزد، گفتند: «رضا! من نمیتوانم تصور بکنم ایران باشد و بگویند شجریان نیست؛ یعنی من اصلا ایران بدون شجریان را نمیتوانم تصور بکنم». استاد شفیعی گفتند: «مسلم است؛ شجریان مثل حافظ میماند، اگر حافظ نباشد ایران وجود ندارد.»
ای کاش شاگردش بودم
آبانماه 1391 بود که با وساطت استاد مجید درخشانی برای گفتوگویی با استاد شجریان به دفتر مؤسسه دلآواز رفتم. هیچ در پوست خودم نمیگنجیدم که قرار است کسی را ببینم که با صدایش سالها زیسته بودم و صدایش همدم بسیاری از لحظات تنهاییام بود. بسیار هیجانزده بودم. میخواستم با او از استاد شفیعی بگویم و بشنوم. وقتی که وارد شدم، استاد با عدهای از شاگردانشان مشغول صحبت درباره یک قطعه موسیقی بودند. نکتههایی که راجع به آهنگ، شیوه نوازندگی و تنظیم کار میگفتند برای منی که شنونده مشتاق موسیقی ایرانی بودم، بسیار دقیق، نو و قابلتوجه بود. رابطه استاد با شاگردانش بسیار دوستانه و صمیمی بود؛ به مناسبت شوخیهای دلپذیری میکردند. استاد به مقتضای حال به بیان خاطراتی از استادان موسیقی خود و حتی افرادی که در عالم موسیقی چندان شناختهشده نبودند، اما دارای برجستگیهایی بودند پرداختند. با خود اندیشیدم ایکاش یکی از شاگردان استاد همت کند و این خاطرات را که تاریخ شفاهی موسیقی ایرانی است ثبت و ضبط کند.
شجریان: شفیعی یک دنیایی است
بعد از جلسه با شاگردان، مجلس خلوت شد و من باب گفتوگو درباره کتابم را با استاد شجریان آغاز کردم. استاد پیش از آنکه به سؤالات من پاسخ بدهد، گفتند: «شما هر قدر که درباره شفیعی بیشتر تحقیق بکنید، باز میبینید که هنوز تمام شفیعی را نتوانستهاید پیدا کنید؛ چون شفیعی یک دنیایی است؛ انسانی است بسیار وارسته. یک انسان که مطلق خودش را، ظاهرش را نشان نمیدهد و هرچه هست در درونش هست و در باطن این بزرگ عزیز من هست. به این دلیل هست که من عاشقش هستم و ستایشاش میکنم و دوستش دارم. فوقالعاده مرد نازنینی است؛ بدون هیچ ادعایی. هرچه شما تلاش کنید باز به آخر شفیعی نمیرسید؛ شفیعی خیلی محتوا دارد». صحبت از سابقه آشنایی و ویژگیهای شخصیتی و شعر استاد شفیعی به میان آمد؛ از پیوند عمیقی که بین شعر و موسیقی در آثار استاد وجود دارد؛ از شاعران ادب فارسی و بهخصوص حافظ یاد شد. یاد مقایسهای افتادم که استاد شفیعی کدکنی در کلاس درس حافظ بین حافظ و شجریان کرده و گفته بودند: «حافظ، شاعری است که تمام آثار پیش از خود را دیده، تمام دیوانهای پیش از خود را مطالعه کرده و آنگاه با هنر خلاقه خود درآمیخته؛ همان کاری که آقای شجریان در عرصه موسیقی انجام داده، رفته و تمام نغمههای موسیقی ایرانی را از استادان پیش از خودش یاد گرفته و سبک خاص آواز خودش را پیدا کرده است». استاد شجریان از شنیدن این مقایسه به وجد آمدند و گفتند: «حافظ دنیایی است، آدم را زیر و رو میکند. خیلی هنرمندانه کلمات را کنار هم گذاشته. در واقع، حافظ را روی طاقچه دلم در آن بالا بالاها گذاشتهام». وقتی که سؤالاتم درباره استاد شفیعی به پایان رسید، گفتم: استاد! اگر مطلبی ناگفته باقیمانده درباره استاد شفیعی بفرمایید و استاد گفتند: «من مطلب دیگری ندارم راجع به شفیعی، فقط دلم میخواهد که هرچه بیشتر جوانهای محقق و تحصیلکرده امروز، شفیعی را بشناسند، با او آشنا شوند و از او استفاده کنند. تا جایی که میتوانند از او استفاده کنند، از دنیا و دریای دانشی که دارد، نظرش را بخواهند، سؤال کنند؛ چون شفیعی خیلی کار کرده. شاید کمتر کسی را میتوان سراغ گرفت که به اندازه شفیعی مطالعه کرده باشد، تحقیق کرده باشد، کتاب نوشته باشد، کار کرده باشد و همه را هم دقیق و خوب و درست. هرچه میشود از او استفاده کنند و دیگر اینکه سلامتیاش را میخواهم، آرامش و شادابیاش را میخواهم. آرامش را که دارد، سلامتی و شادابیاش را میخواهم. همیشه شفیعی پابرجا و خوب باشد و قدرش را بدانند و از او استفاده کنند. تنها توصیه من به همه این است». نام و یادش گرامی و جاودان.