شجریان به روایت شجریان
کتاب «راز مانا؛ زندگی و دیدگاههای استاد محمدرضا شجریان» تنها کتابی درباره استاد شجریان است که ایشان مطالب مندرج در آن را تأیید کردهاند. البته این تأیید از سر مدح و ثنایی که مصاحبهکنندگان در حق ایشان روا داشتهاند نبوده، بلکه اتفاقا خود استاد در پیشگفتار کتاب لطف این گفتوگوها را در این دانستهاند که مصاحبهکنندگان «اهل مجامله و تعارف نبودند و تا نکتهسنجیهای بسیار نمیکردند و پاسخ دقیق نمیگرفتند قانع نمیشدند و به سراغ پرسش دیگر نمیرفتند.»در طول سالیان، این کتاب را ناشران مختلفی منتشر کردهاند و آخرین ناشر آن، نشر گمان است که اخیرا آن را با تصویر جدید منتشر کرده است. با اینکه گفتوگوهای این کتاب در سال 1375انجام شده، اما برخی دیدگاهها و صحبتهای استاد شجریان، هماکنون و در یک بازخوانی مجدد، معنایی عمیقتر مییابد. در ادامه گزیدهای از صحبتهای ایشان را که میتواند توضیحدهنده نگاه ایشان به هنر باشد آوردهایم.
تأثیرصداقت هنرمند
هر انسانی عطر درونی اثر هنری را حس میکند برای اینکه دارای معنویت و صداقت است. هنرمندی که دارای معنویت و صداقت است، در اثرش عطری را ایجاد میکند که همه از آن لذت میبرند. اگر نهاد انسانی پاک و اصیل باشد، بلافاصله عطر درونی اثر هنری را دریافت میکند اگر هنرمندی نهادش آلوده و دروغین باشد، اثرش نمیتواند روح یک جامعه را بهخود جلب کند. یک هنرمندی که میدانیم مرتب دروغ گفته و ریا کرده، اغلب کسانی که صدایش را میشنوند با آن ارتباط برقرار نمیکنند، مگر افرادی که مثل خود او اهل ریا و دروغند. ولی کسی که صدایش نشاندهنده صداقت است، مخاطبش را جلب میکند. فرستنده و گیرنده باید مثل هم باشند. روح هنرمند در اثرش متجلی است. در صدای سازش و در تابلوی نقاشیاش حضور دارد. کسی که با آن اثر هنری مواجه میشود با روح هنرمند مواجه میشود. اینها وقتی همدیگر را مییابند که مثل هم باشند.
مسئولیت در قبال جامعه
هر چه توجه جامعه بهکار من بیشتر شود موقعیت مرا حساستر و مسئولیتم را سنگینتر میکند. بارها با خود فکر کردهام که لااقل بار را درست به منزل برسانم. آنچه مردم توقع دارند برآورده کنم و کیفیت کار را بالا ببرم. هنرمند شدن ساده است ولی هنرمند باقی ماندن خیلی سخت است. توقعات گوناگونی از هنر وجود دارد. هنرمند از یکسو باید به تاریخ نظر داشته باشد یعنی به آنها که در آینده میآیند و یک نگاه هم باید به گروههای مختلف جامعه خود داشته باشد. محدودیتهای امروز ما زندگی روزمره و مسئولیتهای سنگین، هنرمند باقی ماندن را سخت میکند؛ بسیار سخت!
به کمال مطلوب رساندن انسان با هنر
من با سروشهای نهاد مردم پاکطینت و راست و درست زندگی میکنم، لذا موسیقی من آن پیامی را دارد که مردم پاکسرشت میخواهند. من با همین موقعیت زندگی میکنم. دیگر مسئله شکل ظاهر موسیقی نیست. هدف من از کار هنری، چیز دیگری است. باید هنر را به موقع و درست بهکار برد. باید از طریق هنر، انسان را به کمال مطلوب خود رساند، انسانیت را در او زنده کرد و با هنر به انسانها یادآوری کرد که انسان، به کسی آزاری نمیرساند، لحظات زندگی را حس میکند و لذت میبرد. شاید زمانی روح جامعه نخواهد این نکات به او یادآور شود اما هنر همه اینها را بیان میکند.
رادیو؛ معلم اول
من وقتی که مرحلهبندی میکنم میبینم در شروع خیلی چیزها را از رادیو و خوانندههای مختلف گرفتم. با آمدن به رادیو، یعنی از سال 1346 به مرحله بعدی راه پیدا کردم و پیش اساتید میرفتم و آموختن شیوه کار آنان را پیش آقای مهرتاش شروع کردم. همزمان هم پیش آقای عبادی میرفتم ولی نزد آقای عبادی درس نمیگرفتم. البته مرتبا پیش ایشان میرفتم و از جملهبندیها و بیشتر از نظرات ایشان استفاده میکردم، از منش و دیدگاه ایشان درس میگرفتم و همزمان پیش آقای مهرتاش هم میرفتم و نزد ایشان ردیفها را کار میکردم. ایشان ردیفهای طاهرزاده را درس میدادند و چون نمیخواندند، با تار درس میدادند. وقتی با تار آواز میخواندم نمیتوانستم دریافت دقیقی بکنم و فقط جملهبندیها را یاد میگرفتم. ایشان اشتباهات مرا کاملا میگرفتند و راهنمایی میکردند و من هم خیلی دقت میکردم و براساس آنچه ایشان میگفت درس را جواب میدادم و ایشان هم خیلی راضی بودند که من درسم را خوب جواب میدهم، ولی بعدا کار و شیوه من خیلی تغییر کرد.
میشود گفت به جایی رسیدم که شیوهها را کاملا بشناسم و رعایت کنم. در سال 1351 پیش آقای برومند و آقای دوامی رفتم. متاسفانه آقای برومند در سال 1355فوت کردند. در زمانی که ما با هم کار میکردیم صرفا شیوه طاهرزاده را درس میدادند نه چیز دیگری. کششها و ارزشهای مقامها را با هم صحبت میکردیم و من ردیفهای آقای دوامی را کار میکردم و کل ردیفهای ایشان را کار کردم و تمام نوارهایشان را هم ضبط کردم. اینها دورههایی بود که من پیش اساتید آواز کار کردم و همراه با این شیوهها آوازهای من رنگهای مختلف پیدا کرد.
از سال 1358 بعد از انقلاب من با آقای دادبه یکی از اساتید اندیشه و مردی عارف که سررشته موسیقی داشتند آشنا شدم و دائما در جلسات راجع به دیدگاهها و بنیادهای هنر و جامعهشناسی هنر و دورانشناسی هنر صحبت و بحث میکردند. ردیف و تصنیف کار نمیکردیم و یک مقدار شیوه دشتستانی را از ایشان گرفتم. ایشان در یک برنامه رادیویی دشتستانی را کار کردند و بسیار عالی بود، ولی آنچه برای من ارزش دارد فکر و اندیشه این مرد بزرگ است. البته ایشان اهل تصوف نیست و پیش از هر چیز از فلسفه هنر و آنچه در دیدگاه هنر است، صحبت میکردند شاید مهمترین بخش زندگی هنری من آشنایی با ایشان است و درک کلاس ایشان از سال 1358که هنوز هم ادامه دارد و حدودا 17سال از آن میگذرد در من خیلی مؤثر بود که شرح آن را هم در جلسات گذشته گفتم.
علاقه به فراگیری
شاگردی و فراگیری از اساتید برای من افتخار بوده است. دوست داشتم شاگردی کنم و برای استادم هر کاری که از دستم برمیآید، انجام دهم تا مطلبی بیاموزم. با عشق و علاقه کار میکردم و نظر استادم را جلب میکردم و اعتماد او را بهدست میآوردم. او هم دریغ نمیکرد. وقتی استادم میدید استعداد دارم، با علاقه کار میکنم و پشتکار دارم، دریغ نمیکرد. هرچه میخواستم به من میآموخت. سعی میکردم آنچه بهدست میآورم، حرامش نکنم و این گنجینه را درست نگهداری کنم. این باعث موفقیت من شد.
دلیل استقبال مردم
من با ثباتی که در دیدگاه اجتماعی خود داشتم، پیش رفتم. من معتقد بودم باید موسیقی، روح زمانه را بشناسد. حس میکردم نیازی در جامعه وجود دارد که باید به آن پاسخ داد. قبل از انقلاب، این نیاز را حس میکردم. بعد از انقلاب، این نیاز بیشتر خود را نشان داد. من همان سیاست هنری را بعد از انقلاب ادامه دادم و فکر میکنم این باعث توجه مردم بهکار من شد. در شرایطی که توفانها و سیلها، انسان را دائم به این سو و آن سو میکشاند، و از مسیر منحرف میکرد، من سعی کردم در همان نقطه خاص قرار بگیرم و از مسیر منحرف نشوم. این 20سال، از سالهای مؤثر در موقعیت هنری من بود. سعی کردم هنر را برای حقیقت انسانیت و زیبایی حفظ کنم و آن را در چارچوب حسابگری، اجتماعی و مادی قرار ندهم و در جهات دیدگاههای سیاسی مد روز نکشانم. گروههای سیاسی مختلف با گرایشهای گوناگون از چپچپ تا راستراست، وجود داشتند و میخواستند مرا به دام خود بکشانند. من نگذاشتم هنرم به دام گروههای سیاسی بیفتد. برای من هنر مثل خورشیدی است که باید بر همه بتابد. هنری که در چارچوب اهداف یک گروه سیاسی قرار گیرد، فقط به عدهای خاص محدود میشود و این با سرشت هنر، تعارض دارد، ولی دیدیم عدهای تحتتأثیر قرار گرفتند و به این مسیر کشانده شدند و کارشان افت کرد، با افت و خیز سیاست، هنرشان هم افت و خیز کرد!
مثل یک سیاستمدار
من در کار هنریام مثل یک سیاستمدار عمل میکنم! من نگفتم که هنر، سیاسی نیست بلکه گفتم من نگذاشتم کار من در قالب گروههای سیاسی قرار گیرد. یعنی موسیقی حزبی ارائه نکردم اما هنر من سیاسی است، به این معنا که برای حقیقت، زیبایی و انسانیت کار میکنم و با ضد آن مخالفم.