وبا، کرونا و تاریخ ما
مهدی دادخواه تهرانی- پژوهشگر ادبیات و فلسفه
ترکیب «سال وبایی» در ادبیات صد و اندی ساله ما، ترکیب شناخته شدهای است. به همین قیاس نیز «سال کرونایی» ساخته میشود، اما در ترکیب سال وبایی، سال و وبا در کنار هم مینشینند. سال یک دوره زمانی است اما وبا یک بیماری نامحدود از نظر زمانی است، فقط همهگیر شدنش در یک واحد زمانی به اسم سال است که آن سال را به این نام گره زده است. تاریخ ایران سالهای وبایی را بهخود دیده است؛ سالهایی که زندگی در آن جریان داشته است و با همۀ فراز و نشیبها سال وبایی نیز نو شده است و کم کم وبا از محدوده زمان به مانند سال بیرون رفته است. تاریخ به این معنی همان خاطره دردناک یک سال وبایی است. به واقع آمدن وبا در آن سالها، چنان رویداد خاصی بوده است که تمام رویدادها را کنار زده است و خود را به مثابهِ رویداد مرگ و زندگی به تمامتِ آن سال چسبانده است.
امسال نیز سال رواج کروناست؛ ویروسی که مرزهای مرگ و زندگی را از میان برداشت. یکی از مهمترین کارها برای درک بهتر چنین وضعیتی، بازخواندنِ تاریخ است؛ تاریخی که تصویرهای بسیاری از دست و پنجه نرم کردن و چشم در چشم شدن با مرگِ ویروسی دارد. از این تاریخ میتوان آموخت یا دستکم تجربه زیسته نیاکان را پیش چشم داشت؛ تجربه دیروزی که ممکن است از طریق میانجیهای فهم ما، تسلّای دردهای ناشی از کرونا در اینجا و اکنون ما باشد. یکی از ضروریترین کارها در تاریخنگاری پزشکی ما، تاریخنگاری شیوههای مواجهه مردم ما با وبا در قرن گذشته است که از آن بسیار میتوان آموخت. این نوع تاریخنگاری، زمینهای را برای مواقع بحران مانند بحران فعلی فراهم میکند. روایت مسعود میرزا ظل السلطان، پسر ناصرالدین شاه قاجار و حاکم وقت اصفهان، به خوبی گویای وضعیتِ مردم در بیش از 100 سال پیش در اصفهان است:
«از ابتدای سنه 1286تا 1289، در این 3 سال، چنان قحطی در خاک ایران شده بود- بهخصوص در صفحات طهران و اصفهان و عراق، ذیلش هم به سختی هرچه تمامتر کشیده به فارس- که {مردم} از خوردن سگ و گربه- حتی {مردههای} یکدیگر مضایقه نداشتند.
چنان قحط سالی شد اندر دمشق
که یاران فراموش کردند عشق
گرسنه شکم بر نمد دوخت چشم
که همسایه گوشت بودهست پشم
به قرب صد هزار کس از اهل شهر مرده و «فنا فیالله» شدهاند. تمام دکاکین بسته، بازارها خراب، هیچچیز پیدا نمیشد. خودم به چشم خودم دیدم در میان زاینده-رود، چاهی کنده بودند به قرب سی ذرع، آبی به زحمت میکشیدند برای مشروبات (نوشیدن). همین که آب بالا میآمد سگ و گربه و آدم و کلاغ و گنجشک – بدون ترس از یکدیگر- به روی هم میریختند! هرچه بخواهم از پریشانی مردم و خرابی {حال} مردم بنویسم هزار یک را از عهده برنمیآیم. بهطور یقین در غلبه مغولان آنچه قحطی در این 2 سال به سر مردم اصفهان آورده بود، لشکر تاتار و امیرتیمور خونخوار نکرده بودند. وضع کاشان هزار درجه از اصفهان بدتر، به مضمون «گل بود به سبزه نیز آراسته شد.» چه کاشان {همیشه کم آب بوده} و این مزید بر علت شد. قم از او صد درجه بدتر... واقعا برای ماها، از دیدن این قدر مرده و این قدر قریبالموت، یک نوع انقباض و کدورت و دلتنگی دست داده بود که ذکرش هم موجب دلتنگی است!»
منهای اینکه خودِ مسعود میرزا بهعنوان حاکم اصفهان مسئول این وضع نابسامان است، اما تصویری که در خاطرات خود بهدست داده است تصویری نادر است؛ تصویری که نشان میدهد در تاریخ ما، روزهای سخت و دشوار در مواجهه با بیماریهای عفونی به تجربه در آمده و بخشی از زیستِ تاریخی ما شده است.