• چهار شنبه 26 دی 1403
  • الأرْبِعَاء 15 رجب 1446
  • 2025 Jan 15
پنج شنبه 3 مهر 1399
کد مطلب : 111118
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/ER1yv
+
-

مریم کاظم‌زاده، عکاس و خبرنگار زن دفاع‌مقدس و همسر شهید اصغر وصالی از رسالتش در ثبت واقعیت‌های جنگ می‌گوید

جنگ در ذهنم ثبت شده ‌است

جنگ در ذهنم ثبت شده ‌است

نیلوفر ذوالفقاری

همه آن چیزهایی که از سال‌های دفاع‌مقدس می‌دانیم، حاصل شنیدن روایت‌ها و دیدن تصاویری است که حاضران در مناطق جنگی برایمان به یادگار گذاشته‌اند. مریم کاظم‌زاده، یکی از انگشت‌شمار زنانی است که به‌عنوان خبرنگار و عکاس در جبهه حضور داشته است. ماجرا از جایی آغاز می‌شود که خبر بریده شدن سر چند پاسدار بومی در مریوان به کل کشور مخابره می‌شود. تیر‌ماه 1358است و روزبه‌روز موضوع کردستان داغ و داغ‌تر می‌شود. کاظم‌زاده که خبرنگار روزنامه انقلاب اسلامی است، با اصرار، مسئولش را مجاب می‌کند تا به کردستان آشوب‌زده آن روزها سفر‌کند. او که در سال‌های 55و 56برای تحصیل به خارج از کشور رفته بوده، با شعله‌ور شدن انقلاب‌اسلامی، در بهمن سال 1357به ایران آمده و از همان روزهای ورودش، عکاسی را آغاز کرده‌است. حضور او در جبهه جنبه‌های مختلفی داشته؛ از فعالیت تخصصی عکاسی و خبرنگاری تا امدادگری و پشتیبانی از مناطق عملیاتی. کاظم‌زاده خاطراتش را در کتابی با عنوان «خبرنگار جنگی»، از حضورش به‌عنوان یک زن در سال‌های دفاع‌مقدس می‌گوید.

  حضور زنان در جبهه‌ها بیشتر در نقش پشتیبان بود، اما شما حضوری حرفه‌ای و تخصصی در دفاع‌مقدس داشتید. آیا از نظر حرفه‌ای در فضای مردانه پذیرفته می‌شدید؟
در منطقه‌ای که من بودم، زنان در نقش پشتیبان بودند و در خط‌مقدم و درگیری‌ها حضور نداشتند. پشتیبانی خیلی کار مهم و اساسی‌ای است. اینطور می‌گویند که اگر 3گروه، در جنگی درگیر باشند، یک گروه باید پشتیبان گروه‌های دیگر باشد. کار خانم‌ها، کم کاری نبود. شاید اگر پشتیبانی ضعیف بود، در خط‌مقدم هم از نظر روحی و حتی تجهیزات، ضعف‌هایی رخ می‌داد. در آن شرایط، هر فردی وظیفه خود می‌دانست قدم به میدان بگذارد. آن موقع مثل بعدها که خط‌کشی بین کار زنان و مردم پررنگ‌تر از قبل شد، نبود. هر کس کاری را که حس می‌کرد از او برمی‌آید بدون اینکه به زن یا مرد‌بودن فکر کند، انجام می‌داد. متأسفانه در این سال‌ها آنطور که باید به حضور زنان در جبهه و اهمیت آن پرداخته نشد و هنوز هم پرداخته نمی‌شود. در جبهه جنوب بیشتر به نقش زنان پرداخته شده اما در مرکز و غرب، هیچ تاریخ مستند قابل‌ارائه‌ای نداریم که بگوییم نقش زنان چقدر تأثیرگذار بوده است. خیلی حیف است، الان ما زنده هستیم و می‌بینیم، اما 40سال بعد چه‌کسی می‌داند چه روایت‌هایی قرار است گفته شود و احتمالا چه تحریفاتی اتفاق بیفتد؟ چرا باید تاریخ کشورمان آن هم با این اهمیت فراموش شود؟ نپرداختن به این تاریخ، نوعی خیانت است. البته که به‌نظرم نه فقط به نقش زنان، بلکه حتی به نقش مردان در دفاع‌مقدس هم آنقدر که لازم است پرداخته نشده و باید از خودمان بپرسیم چقدر متولی فرهنگی در این حوزه داریم؟ باید از سندسازی‌ها بترسیم.
  به‌نظر شما خبرنگاری در شرایط جنگ چه ملزوماتی داشت؟ شما چطور خودتان را برای انجام این کار آماده می‌کردید؟
فکر می‌کنم همان تعهدی که خبرنگار در شهر برای بازگو کردن حقایق دارد، برای خبرنگار جنگ هم وجود دارد و من این شرایط را از هم تفکیک نمی‌کنم. همه خبرنگاران باید به حرفه خود متعهد باشند، بدون توجه به اینکه در چه حوزه‌ای فعالیت می‌کنند.
  از ثبت وقایع دفاع‌مقدس چه هدفی داشتید و به‌نظرتان چرا مستند‌کردن جنگ الزامی است؟
این موضوع به حرفه خطیر خبرنگاری برمی‌گردد. همه خبرنگاران این نگرش را دارند که امروز، متعلق به تاریخ فرداست و باید ثبت شود. اگر بخواهیم درباره 50سال پیش اطلاعاتی کسب‌کنیم، سراغ مستندانی می‌رویم که حقیقت آنها، به میزان تعهدات اهالی رسانه در آن زمان بستگی‌دارد. در منطقه‌ای که من بودم، متأسفانه خبرنگاران زیادی حضور نداشتند. می‌دانستم که اتفاقات جاری باید برای فرداها ثبت و ضبط شود.
  موقع فعالیت در جبهه، با چه چالش‌هایی مواجه بودید که احتمالا زن بودن دلیل آنها بود و شاید یک همکار مرد با آنها مواجه‌نمی‌شد؟
این موضوع به کسانی که در منطقه حضور داشتند بستگی داشت. آن موقع هم بعضی افراد بودند که خیلی از حرفه‌ها را، زنانه و مردانه قلمداد می‌کردند. اما جنگ خیلی وسیع بود و امام(ره) این دروازه را باز کرده بود تا هرکس کاری را بلد است، قدم به میدان بگذارد. مثلا در کادر پزشکی، زنان فعالیت جدی داشتند. وقتی مجروحی می‌رسید دیگر فکر کردن به اینکه پزشک، زن باشد یا مرد معنایی نداشت. کار آنقدر زیاد بود که همه باید فعالیت می‌کردند. فعالیت یک زن خبرنگار هم، بستگی به دید کسانی داشت که مسئولیتی داشتند؛ مثلا فرمانده بودند. بعدها هم اعمال‌سلیقه بعضی از همین فرماندهان بود که باعث شد زنان در مناطق جنگی حضور ثابت نداشته باشند.
  به جز شما زنان عکاس و خبرنگار دیگری هم در جبهه حضور‌داشتند؟
بله، اتفاقا همیشه درباره این موضوع تأکید دارم که من تنها زن عکاس و خبرنگار نبودم که در جبهه حضور داشتم، زنان دیگری هم بودند که به‌صورت ماموریتی برای مستند کردن وقایع جنگ در منطقه حاضر می‌شدند. اگر مطبوعات آن زمان، مثلا مجله زن‌روز را ورق بزنید، گزارش‌های زنان روزنامه‌نگار را می‌بینید.
  قابی هم بوده که خودتان را میخکوب کرده باشد و نتوانید دست به دوربین ببرید؟
این اتفاق فراوان می‌افتاد. بعد از سال‌ها بسیاری از قاب‌ها فقط در ذهن مانده و با خودم می‌گویم ‌ای‌کاش می‌توانستم آن صحنه را ثبت کنم! بعضی وقت‌ها امکان اینکه عکس بگیرم وجود نداشت چون کار مهم‌تری وجود داشت، دوربین روی دوشم بود اما اولویت این بود که در آن شرایط کار مهم‌تری انجام دهم. یادم هست بمبی در منطقه پاتاب منفجر شده بود و ما به‌عنوان امدادگر به آن منطقه رفتیم، دوربینم هم همراهم بود. نمی‌دانستم که شرایط آنجا چطور است؟ وقتی به منطقه رسیدیم شرایط وحشتناک بود، اما خوشبختانه نیروهای امدادگر به تعداد کافی رسیده بودند و من موفق شدم 2حلقه فیلم را عکاسی کنم. بعضی قاب‌ها بود که شاید آن روزها تکراری به‌نظر می‌رسید، اما بعدها با خودم می‌گفتم کاش آن روزها هم دوربین‌های دیجیتال وجود داشتند تا محدودیت تعداد عکس نداشتم و می‌توانستم از همه صحنه‌ها عکس بگیرم. سوژه‌های بسیاری را هم از دست داده‌ام اما پشیمان نیستم، فکر می‌کنم در آن موقعیت‌ها نمی‌توانستم کار دیگری بکنم و حالا از آن قاب‌ها، تنها تصاویری در ذهنم باقی مانده که وقتی چشم‌هایم را می‌بندم پیش چشم‌ام جان می‌گیرند.
  به‌نظر شما چرا زنان دیگری قدم به عرصه پوشش رسانه‌ای دفاع‌مقدس نگذاشتند؟ به هر حال قطعا در آن زمان زنان عکاس و خبرنگار وجود داشته‌اند.
به هر حال رسانه‌ها به اندازه امروز گسترده نبودند و همه‌‌چیز به چند روزنامه و مجله خلاصه می‌شد. الان هم درخواست زیاد است، هم شرایط برای فعالیت رسانه‌ها مناسب‌تر است. آن زمان به‌طور کلی تعداد زنان در عرصه مطبوعات، کمتر از مردان بود. از بین همین تعداد، افراد معدودی موفق شدند در جبهه حضور پیدا کنند.
  داشتن نگاه زنانه در ثبت وقایع جنگ توسط شما چه تأثیری داشت؟ به‌نظر خودتان چه ویژگی‌ای در آثار شما پررنگ است که دلیل آن را نگاه زنانه خود می‌دانید؟
اگر بخواهم صادقانه بگویم، آن موقع که کار می‌کردم بین کار خودم و مردان تمایزی احساس نمی‌کردم. اما حالا بعد از این سال‌ها، قضاوت خودم و البته عکاسان حرفه‌ای این است که تفاوت‌هایی وجود دارد. نگاه زنان به‌دلیل جزئی‌نگر بودن زنان، در آثار دیده می‌شود. وقتی ساختمان پلاسکو فرو‌ریخت، تحقیقی انجام شد و در آن از زنان و مردان خواستند به این حادثه بپردازند. نتیجه تحقیق نشان می‌داد در پرداختن به یک حادثه یکسان، نگاه زنان و مردان چقدر متفاوت است. در عکس‌های من، نگاه زنانه بعدها مشاهده شد. وقتی با یک همکار عکاس مرد درباره بعضی از عکس‌هایم گفت‌وگو می‌کنم، می‌گوید او هم در آن محل حضور داشته و حتی همان صحنه را دیده، اما فکر نکرده که باید آن را ثبت کند؛ مثلا عکسی دارم که تابوت‌ها در آن ثبت شده، چیزی که جلوی چشم همه بود اما دیگران عکسی از آن ثبت نکردند؛ مثلا پایگاه علم‌الهدی در اهواز، جایی برای پشتیبانی از جنگ بود اما در تصاویر و گزارش‌هایی که ثبت شده، نگاه زنانه و مردانه درباره یک مکان واحد کاملا با یکدیگر متفاوت است.
  بعد از این سال‌ها که از دفاع‌مقدس گذشته، به‌نظر خودتان حضور در جبهه‌ها چه تأثیر شخصی بر روحیات شما و نگاهتان به زندگی گذاشت؟
تأثیرات بسیاری داشت، می‌توانم بگویم دفاع‌مقدس شخصیت مرا عوض کرد. شاید قبل از آن زنی ترسو بودم، اما بعدها جبهه شجاعتی عجیب به من داد. نگرشم نسبت به زندگی کاملا تغییر کرد. جنگ در ذات خود اتفاق بدی است و من آرزو می‌کنم در هیچ کجا، به‌خصوص در کشور ما هرگز جنگی اتفاق نیفتد؛ چرا که یک پای جنگ، نابودی و از دست دادن سرمایه‌های انسانی است. بودن در دفاع‌مقدس، این نگرش را در من به‌وجود آورد که چقدر باید قدر زندگی را بدانیم، به‌دنبال صلح باشیم و نفرت را از خودمان دور کنیم. دفاع‌مقدس از آدم‌ها، شخصیتی عمیقتر می‌ساخت. به ما یاد داد تنها زندگی روتین را نبینیم و قدر لحظه‌ها را بدانیم.
  هنوز هم بعد از این سال‌ها، درباره دفاع‌مقدس حرف می‌زنید و خاطره تعریف می‌کنید؟
بستگی دارد. با دوستانی که از آن روزگار دارم، بیش از نیمی از صحبت‌هایمان مربوط به آن روزهاست. اما در مواقع دیگر، اگر سؤالی از من بپرسند درباره آن روزها حرف می‌زنم.
  نسل‌های بعدی تنها به واسطه روایت‌ها و مستندات حاضران در دفاع‌مقدس، با آن سال‌ها آشنایی پیدا کرده‌اند. نسل‌های آینده هم قرار است جنگ را از داستان‌ها، عکس‌ها و فیلم‌ها بشناسند. به‌نظر شما این آثار چقدر در انتقال واقعیت جبهه‌ها موفق هستند؟
درباره اتفاق بزرگی مثل دفاع‌مقدس، قسمتی از رخداد، مستندات و واقع‌نگری‌هایی است که باید مو‌به‌مو ثبت و منتقل شود. در کنار این مستندات، هنر هم وجود دارد. هنر مستندات را ماندگار می‌کند. فکر می‌کنم در زمینه هنر، خیلی ضعیف عمل‌کرده‌ایم و انگار تنها به اندازه‌ای که یک انگشتمان رنگی شود نقاشی کرده‌ایم. متأسفانه این حوزه هرگز متولی قوی‌ای هم نداشته‌است. همین متولیان کم‌تعداد هم، در طول سال چقدر فعالیت می‌کنند؟ اگر تولیدات آنها را با نیازهایی که در این حوزه وجود دارد مقایسه کنیم، نتیجه ناامیدکننده است. اگر در ثبت وقایع و بازگو کردن آن کوتاهی شود، چه بسا بعدها شاهد سندسازی و تحریف درباره اصل آنها شویم و باید از چنین اتفاقی بترسیم. به‌نظرم این وظیفه رسانه‌هاست که ضرورت پرداختن به دفاع‌مقدس را به مسئولان یادآوری کنند.
  چه چیزهایی در جبهه جریان داشت که با روایت و عکس نمی‌شود حق مطلب آنها را به تصویر کشید؟
مهم‌ترین بخش اتفاقی مانند دفاع‌مقدس، روح جاری در آن است. متأسفانه ما بسیاری از اوقات درگیر رو و ظاهر ماجراها هستیم و آنها را می‌بینیم. البته که ظاهر اتفاقات هم مهم است اما بعد از مدتی، اگر به روح وقایع نپردازیم، همیشه در سطح می‌مانیم. آنقدری که در فیلم‌های دفاع‌مقدس، به صحنه‌های جنگی پرداخته شده، به روح جبهه‌ها توجه نشده است. به آن عشق و محبت و مفهوم زندگی که در دفاع‌مقدس وجود داشت نپرداخته‌ایم. فکر می‌کنم این مفاهیم باید به قالب هنر برود تا ماندگار شود.

امام(ره) گفت زنان هم می‌توانند خبرنگار باشند
خانواده مذهبی ما در بطن جریانات سال 42قرار داشت و اسم حضرت امام(ره) از بچگی در گوش ما بود و با این اسم رشد کردیم. 10یا 12سال بیشتر نداشتم که دایی‌ام، سفری به نجف و ملاقاتی با امام‌خمینی(ره) داشت. زمانی که از سفر بازگشت، همگی دورهم جمع شده بودند و من در‌‌ همان عالم بچگی فقط از او می‌شنیدم که می‌گفت: «شما نمی‌دانید این مرد چقدر بزرگ است، چقدر والاست، پشت دشمن از اسم ایشان می‌لرزد». بعد از گرفتن دیپلم، تصمیم گرفتم
معلم شوم. تهران قبول شدم. خانواده موافقت نکرد و با اصرار مرا برای ادامه تحصیل به انگلستان فرستادند. فکر کنید از آن محیط بسته و خفقان‌آور در سال55 وارد محیط و فضای باز مسائل سیاسی ـ اجتماعی شدم. با بهره‌مندی از وجود دوستانی آگاه و راهنمایی آنها، به گروهک‌ها و سازمان‌های چپ نزدیک نشدم اما حرف همه گروه‌ها و سازمان‌ها را به‌دلیل کنجکاوی شنیدم. در‌‌ همان گیرودار، آشنایی با خانم مرضیه حدیدچی (دباغ) پل محکمی شد برای من که از آن آشفته‌بازار به سمت مکان مطمئنی حرکت کنم. امام(ره) که وارد پاریس شد و خانم دباغ رفت، به پیشنهاد شهید حداد عادل با تعدادی از برادران مسلمان با اتوبوسی راهی فرانسه شدیم و ملاقات با امام(ره)، حجت را بر من تمام کرد. نخستین چیزی که به ذهنم رسید این بود که از امام(ره) بپرسم، آیا یک دختر مسلمان می‌تواند خبرنگار باشد یا خیر؟ امام(ره) با خط خودشان برایم نوشتند «اصل رشته اشکال ندارد، مگر اینکه حجاب رعایت نشود.» این پاسخ یعنی انتخاب راه. وقتی از خود امام(ره) عکس می‌گرفتم، احساس کردم این رسالت من است. به انگلیس که برگشتم، آرام و قرار نداشتم. سرگشته آن دیدار و آن معنویت و آن روحانیت شده‌بودم.

ازدواج با فرمانده دستمال سرخ‌ها
اولین دیدار مریم کاظم‌زاده و شهید اصغر وصالی در پادگان مریوان صورت‌می‌گیرد. دومین دیدار، تأثیرگذاری بسیار بیشتری دارد. آنجا که شهید وصالی، خبرنگار جوان روزنامه انقلاب اسلامی را مورد خطاب قرار می‌دهد که «چرا شما خبرنگارها وقتی درگیری هست توی شهر هستین و وقتی آب‌ها از آسیاب افتاد سر و کله‌تون پیدا می‌شه؟» سرزنش‌های وصالی باعث می‌شود کاظم‌زاده تصمیم بگیرد در عمل به او ثابت کند خبرنگار پشت میزنشینی نیست؛ بنابراین با گرفتن اجازه از شهید چمران، در عملیات پاکسازی مناطق مرزی کردستان همراه گروه «دستمال سرخ‌ها» راهی می‌شود. این بار نیز با مخالفت اصغر وصالی روبه‌رو می‌شود، اما پافشاری می‌کند و اصرارش نتیجه می‌دهد. در نهایت وقتی گروه دستمال سرخ‌ها از کردستان به تهران برمی‌گردند، شهید وصالی آنقدر از خانم خبرنگار شناخت پیدا کرده که از او خواستگاری می‌کند؛ اتفاقی که از نظر کاظم‌زاده شوک‌آور است؛«وصالی همه‌‌چیز را در یک جمله خلاصه کرد: با من زندگی می‌کنی؟ به‌شدت یکه‌خوردم!» عقد می‌کنند و چند هفته بعد به همراه گردان پنجم سپاه پادگان ولیعصر (عج) که فرماندهی‌اش را شهید اصغر وصالی برعهده دارد، به مهاباد می‌روند. آنها نخستین سفر مشترک زندگی‌شان را در حالی به یک منطقه جنگی می‌روند که کاظم‌زاده همچنان خبرنگار است و وصالی هم فرمانده‌ای جدی که داشته‌های قلب مهربانش را بیشتر و بهتر بروز داده است. دوران آرام زندگی آنها چندان دوامی پیدا نمی‌کند و شروع جنگ، زندگی این زوج را وارد مرحله دیگری می‌کند. این بار نیز خانم خبرنگار همراه همسر رزمنده‌اش به سرپل ذهاب می‌رود، اما خیلی طول نمی‌کشد که در آبان 1359اصغر وصالی به شهادت می‌رسد. خانم خبرنگار هم مدتی بعد دوربین و کوله‌اش را برمی‌دارد و به منطقه برمی‌گردد.


 

این خبر را به اشتراک بگذارید