مقصرش صدام است
تکهخاطرههایی از پشت جبهه در دوران جنگ
شهرام فرهنگی- روزنامهنگار
یک «ذهن پشت جبههای» هرچه تلاش کند، خاطراتش پشت سنگرهای خودی متوقف میشود؛ حتی یک پوکه هم به مواضع دشمن نزدیک نمیشود، چون جنگ از راه دور، دوربینی است که برای بیننده، پشت سنگرهای خودی کاشته میشود. تصویر: چند سرباز در سنگر، سرخواباندهاند. گاهی یکیشان سرک میکشد و دوباره پشت میدهد به خاکریز. دیگری بلند میشود و آر پی جی 7روی شانه، ماشه را میچکاند. از دور دودی سیاه - در تصویری که از موج انفجار میلرزد- رو به آسمان میرود. «شنوندگان عزیز توجه فرمایید... شنوندگان عزیز توجه فرمایید... خرمشهر...» صدای محمود کریمی علویجه، صدای انفجار بمب و موشک، صدای شلیکشدن گلولههای ضدهوایی، آژیر قرمز و... یک ذهن پشتجبههای، گاهی برای اینکه راهی به سوی خاطرههای جنگ پیدا کند، ممکن است در حرکتی انتحاری فایل «آژیر وضعیت قرمز» را دانلود کند و 3دقیقه تمام صدای ممتد آژیر قرمز در هدفن را تاب بیاورد. با این همه، بازهم از پشت سنگرهای خودی پیشتر نمیرود. رادیو و تلویزیون خاموش. خاطرههای آن سالها، حالا میتوانند در سکوت اتاق روی در و پنجره، گوشه و کنار، فکر و خیالهای پشتجبهه در سالهای جنگ تمرکز کنند. چسبهای ضربدری روی شیشههای آماده برای کمتر پودرشدن در موج انفجار احتمالی بمب روی یکی از خانههای اطراف، تاریکی پس از آژیر قرمز و بازی عجیب نگاه چرخاندن در آسمان برای کشف هواپیماهای دشمن میان ستارهها. میشد رد ضدهواییها را در آسمان گرفت و در حوالی آن نقطهچینهای نارنجی، به نورهای زردی رسید که میان ستاره حرکت میکردند؛ دشمن درست بالای سر، هر چند دور، قدِ آتش فندک ولی به هرحال این نزدیکترین خاطره ممکن برای یک ذهن پشتجبههای از رویارویی با دشمن است.
«صدام» برای یادآوری خاطرههای جنگ حکم یادآور چیزهای بد را دارد. اسمش را که بیاوری، ذهن بهکار میافتد و خاطرهها مثل گوشتی که در چرخگوشت انداخته باشی از حافظه بیرون میریزند؛ رشتههایی بههم چسبیده از جملهها و مفاهیم خاص پشت جبهه در سال «جنگ جنگ تا پیروزی»... حتی سالها پس از پذیرش قطعنامه 598هنوز هم اگر یک نفر حرفی از دهانش میپرید و به کسی برمیخورد، میشد بگوید: «با صدام بودم» و شر را بخواباند. فحشدادن و بعد حواله کردن آن به «صدام» یکی از توافقهای رایج میان بچههای دهه 60در ایران بود. البته استفاده کاربردی اسم صدام برای بزرگترها جدیتر از این حرفها بود. آنها برای تخلیه بار روانی به او محتاج بودند. رک و جدی به صدام فحش میدادند و وقتی گوش بچهای، تیز و چشمهایش گرد میشد، توضیح میدادند: حتی اگر غذای مادرت روی اجاق سوخت هم مطمئن باش مقصرش صدام است!
«فرهنگ لغات پشت جبهه» از این نوع خاص را که با صدام شروع شد، میشود با موقعیت جنگی (قرار گرفتن در شرایط دشوار)، مگر کاتیوشا خوردی (اغراق در دردکشیدن)، مواضعاش با خاک یکسان شد (ضایع شدن)، منهدم شدم (نابود شدم)، این شوت نبود آرپیجی7 بود (شعار طرفداران فوتبال در امجدیه و آزادی)، شیمیایی زدند (...) و اصطلاحهای کاربردی دیگر ادامه داد ولی این کلمهها و ترکیبهای جنگی دستکم اندازه یک کتاب جیبی که در جیب بغل شلوار ششجیب جا میشود حجیم میشوند و از طرفی الان دیگر نوبت به نوشتن از اشیای پشت جبهه در سالهای جنگ رسیده است. شلوار شش جیب با پوتین سربازی و کولهپشتی سبزِ ارتشی. قلکهایی به شکل و هماندازه نارنجک که در مراسم صبحگاهی مدرسه، سر صف میان دانشآموزها توزیع میکردند. هرکس دلش میخواست، سکههای یک تا 5تومانی را میانداخت داخل نارنجک تا پر که شد برگرداند مدرسه برای کمک به جبهه. این تکه خاطره مربوط به زمانی است که با 5تومان میشد یک شیشه کانادادرای یا مثلا آدامس خرسی خرید و بعد هم تصویر پشت کاغذ آدامس را لیس زد و برچسب کرد روی مچ دست. اسلحههای چوبی، تفنگهای آبپاش برای شبیهسازی جنگ در بازیهای خیابانی، پلاکهای فلزی درست مثل همانها که سربازها به گردن میاندازند، جاسوئیچیهای ساخته شده از پوکه و... ولی اینها هیچکدام در زمره اشیای شگفتانگیز دوران جنگ در پشت جبهه جایی ندارند. گاهی فشنگهای نو هم تا پشت جبهه میآمدند. حسادتبرانگیز، هم موقعیت آن پسربچهای بود که یک قطار فشنگ جای کمربند روی شلوار شش جیبش بسته بود و غروب جمعه در کوچه قدم میزد.