این روزها همه «شعر» میگویند!
محمد بقاییماکان- نویسنده، پژوهشگر و استاد ادبیات فارسی
وقتی روزی از روزهای سال برای بزرگداشت موضوعی نامگذاری میشود، مقصود آشنایی بیشتر با یکی از دستاوردهای برجسته فرهنگی یا ملی است که بیتردید ارزشهای قابلتحسینی در آن مکتوم است.
از این جمله است، بیستوهفتم شهریور، روز درگذشت استاد محمد حسین شهریار، شاعر بهشدت ایراندوست که به روز شعر و ادب فارسی نامگذاری شد.
جای عجب اینجاست که سرزمینی ادبپرور معروف به داشتن شاعران بیبدیل، هرچه میگذرد از آن پویایی و اشتهار دور میشود و از دامان شعر جزیل فاصله میگیرد؛ چندان که میبینیم در این سالها تعداد اندکی چهره شاخص از این عرصه سربرآوردند، طوریکه بهیقین میتوان گفت شعر فارسی در دهههای اخیر با ظهور شاعران خودخوانده در سبک جدید که با کمترین اطلاعی از ادب فارسی پای به میدان شعر نهادهاند و ترکیب زیبای آنرا با اشتباهات فاحش لغوی و ادبی زشت ساختهاند، اعتبار پیشین خود را از دست داده است. این گروه از شاعران که چندصباحی بازیگر میدان میشوند و خیلی زود افول میکنند، پیوسته مورد ملامت اهل ادب و منتقدان شعر بودهاند. ازاینروست که مرحوم عباس فرات با تعمیم جزء به کل میگوید:
میکنی صد رخنه در ترکیب شعر از راه معر/ پای در کفش ادیبان میکنی، بد میکنی
یکی از این رخنهها که در ترکیب شعر صورت گرفته و مفهوم واقعی آنرا لوث کرده، حذف وزن است که لطمه بزرگی به اصالت این هنر باشکوه فرهنگ ایرانی زده است. چنین شد که حالا بهقول سپهری همه «شعر» میگویند. میدانید که «شعر» به این معنا یعنی چه؟ شاعران خودخوانده، نیما را که بهکلی مخالف حذف وزن از شعر بود و کلام بدون وزن را بههیچ روی شعر نمیدانست، بهانه کردند تا این هنر را از هر ضابطه و قاعدهای خارج سازند و این اندرز ایرج را نپذیرند که:
در شعر مپیچ و در فن او/ کین کار ز کارهای گندهست
اینان با نشر تولیدات ذهن خود بهصورت نثر که اغلب بر خلاف شعر همه ارکان جمله بهدرستی در جای خود قرار دارند و حداکثر نامی که با ارفاق میتوان به آنها داد قطعات ادبی است، الگویی ساختهاند برای جوانان علاقهمند به شعر، ولی ناآشنا با اصول و بنمایههای ادب فارسی که گمان کنند ورود به دنیای شعر، بی دود چراغ میسر است. درنتیجه مشتریان شعر فارسی در بازار جهانی، بهخصوص در دنیای شرق، روبه کاستی رفت و اگر نیمنفسی از آن باقیمانده، بهیمن چند چهره استثنایی است که بهواقع معنای شعر را میدانند؛ یعنی میدانند هر پدیدهای در جهان ویژگی خاص خود را دارد که اگر از آن سلب شود، حقیقتش زایل میشود؛ چنانکه گرما از آتش، آهنگ از موسیقی، رطوبت از آب، سپیدی از برف و شیرینی از شکر که در این صورت هیچ معنایی نخواهند داشت. شعر نیز چنین است، وقتی وزن از آن گرفته شود، میشود نثر. چنین رویکردی را نسبت به شعر هیچ نامی نمیتوان داد جز شلختگی ذوقی. وقتی شعر در جامعهای تنزل مییابد، یعنی ذوق و ذهن جمعی بسامان نیست؛ یعنی آدمیان میانه چندانی با دنیای قلب و صفای باطن ندارند و ماشینی میاندیشند.
شعر بهعنوان یک اصطلاح تثبیتشده صفتپذیر است و هر نام یا اصطلاحی که صفاتی اعم از سلبی یا ایجابی به آن تعلق میگیرد، یعنی قابل تعریف است. بنابراین آنان که میگویند شعر تعریفپذیر نیست تا هر کلامی را شعر بنامند، در واقع وجود شعر را منکر میشوند، زیرا از پیوند میان وجود و ماهیت بیخبرند. حال آنکه شعر مانند هر چیز دارای ماهیت، تعریف دارد و آن به بیان ساده عبارت است از؛ کلام منظومی که از دل برآید و بر دل نشیند.
چنین کلامی الزاما نیاز به قافیه ندارد ولی قافیه آن را زیباتر و مؤثرتر میسازد. البته مقصود از «دل» همان ذوق عاری از شلختگی یا به قول غزالی در کیمیای سعادت، روح متعالی است. ولی از آن «دل» و «روح متعالی» نشان چندانی در غالب اشعار این ایام نیست. مثال بارز، تفاوت هولانگیزی است که در کار ترانهسرایی پیش آمده و به ابتذال کشیده شده. این بیبندوبار بودن چنان بر فضای فرهنگی سایه انداخته که برای روز شعر هم از جمیع شاعرانی که در شمار تابناکترین اختران شعر جهان هستند، با نگاهی اینزمانی و باب روز، بیعنایت به ملامت تاریخ، نظر کردند به شاعری که هر چند ستودنی است، ولی خود از سر انصاف معترف بوده است به تلمذ از مکتب آنان. بنابراین وقتی چنین احوالی در همه عرصهها بیمحابا جلوه میفروشد، این گمان غلط است که شعر و ادبیات را تافتهای جدابافته بدانیم؛ مستثنا از قاعدهای که در این ایام نه کهتر و مهتر میشناسد، نه وضیع و شریف و نه شیخ و شاب.