• شنبه 19 آبان 1403
  • السَّبْت 7 جمادی الاول 1446
  • 2024 Nov 09
پنج شنبه 27 شهریور 1399
کد مطلب : 110385
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/82W85
+
-

راستی! از تاریخچه ماشین‌دودی شهرری چه می‌دانید؟

هزارتوی خاطره‌انگیز

هزارتوی خاطره‌انگیز

 شایعه خیلی زود، دهان‌به‌دهان چرخید و از دیوارهای سر به فلک‌کشیده دربار، رد شد و به گوش «سلطان» رسید. سلطان ‌قاجار، بدش نمی‌آمد برای رعایا، شعبده جدیدی رو‌کند. می‌خواست از ته‌و‌توی ماجرا سر‌دربیاورد. راپورت‌چی‌ها خبر آورده بودند در بلاد فرنگ، جانوری آهنی و سهمگین، روی زمین می‌خزد و کرورکرور، خلایق را جابه‌جا می‌کند. سلطان ‌قاجار، یک هفته بعد «بارون‌دونورمان» را در کاخ ییلاقی دوشان‌تپه به حضور پذیرفت. «بارون» می‌گفت و «سلطان» می‌شنید و در همین گفت‌و‌شنود، قرار شد «ماشین‌ دودی» برای نخستین‌بار به ایران بیاید.

   قدم نو رسیده مبارک!
وقتی آمد، طهران را برایش چراغانی کردند، اما حالا در گوشه‌ای، غریب به حال خود رها شده و هیچ‌کس سراغش را نمی‌گیرد. اگر به ناسیونالیسم و ایسم‌های دیگر، متهم نمی‌شدیم، می‌نوشتیم که آنچه از ماشین دودی به‌ جا مانده، باید به شهرری برگردد! کمتر کسی است که نداند. نخست خط ماشین دودی از تهران به شاه‌عبدالعظیم(ع) کشیده شد. هر سال 300هزار زائر مشتاق، با همین غول‌‌آهنی، از تهران به ری می‌آمدند تا خاک راه حضرت‌عبدالعظیم(ع) را سرمه‌ چشمان خود کنند. امتیاز این خط 7/8کیلومتری در دسامبر 1886به نام یک کمپانی بلژیکی صادر شد و در سپتامبر 1888، نخستین ماشین دودی در ایستگاه آخر، یعنی ایستگاه حرم حضرت‌‌عبدالعظیم(ع)، توقف کرد.

   از دیروز تا امروز با قطار
درهای برقی مترو باز می‌شود و سیل شهروندان سرازیر می‌شوند و پله‌‌برقی‌ها، جماعت را به خیابان‌های شلوغ شهرری، می‌رساند. اگر چشم‌هایت را ببندی و دفتر تاریخ را 120صفحه به عقب برگردانی، جایی در همین حوالی‌ از ماشین دودی، پیاده می‌شوی. نیمکت‌های دوطرف واگن را می‌بینی که وسوسه‌ نشستن را در تو بیدار می‌کنند. ایستگاه اول «گار» است؛ ایستگاهی با سالن‌های مردانه و زنانه و راهروی عریضی که فروشنده‌ها آن را قرق کرده‌اند. اتاق کوچک بلیت‌فروشی، تو را سخت یاد متروی خودمان می‌اندازد و واگنی که فقط مخصوص خانم‌هاست. گویا دیروز و امروز، فرق چندانی با هم ندارد.

   مسیر رفت و برگشت ری‌ـ‌قیام
«می‌تونی بری شابدوالعظیم، ماشین‌ دودی سوار بشی، قدبکشی، خال بکوبی، جاهل پامنار بشی...» هنوز هم صدای آواز خواندن کودکان و نوجوانان طهرانی در گوش خیلی‌ها طنین‌انداز است. آنها که مرز 60سالگی را گذرانده‌اند در ذهن‌شان تصویر ماشین‌ دودی ری‌‌ـ‌طهران مثل یک قاب عکس قدیمی ثبت شده است. ما همه آنها را «آنها» می‌گوییم؛ همان‌هایی که در پارک جمع می‌شوند و مشتریان ثابت نیمکت‌های سرد و آهنی آن هستند. حسین صفی‌نژاد، یکی از همان‌هاست و گذشته در آینه نگاهش خیلی‌ زود شکل می‌گیرد؛ «هنوز هم صدای سوت ماشین‌ دودی در گوشم هست. روزی یک‌بار از شهرری به میدان قیام می‌رفت و دوباره همین مسیر را برمی‌گشت. البته پنجشنبه‌ها و جمعه‌ها این اتفاق 2بار می‌افتاد چون جمعیت بیشتری به تهران می‌رفتند.»

   ایستگاهی به نام گار
ایستگاه‌های ماشین‌ دودی را «گار» می‌گفتند؛ یک لغت فرانسوی به معنی ایستگاه. سراغ یک مو سفید‌کرده دیگر می‌رویم.  جعفر عبداللهی، از اهالی شهرری است و ماشین دودی را طوری توصیف می‌کند که انگار می‌خواهد همین الان سوار این ارابه باستانی شود؛ «بلیت یک قرانی را می‌خریدیم و وارد اتاق بزرگی می‌شدیم. تنها راه دسترسی به ماشین‌‌ دودی همین اتاق‌ها بودند. چند دقیقه بعد با جمع‌ شدن مسافران، درها باز می‌شد و مردم به سمت قطار هجوم می‌بردند. همه نمی‌توانستند روی صندلی‌ها بنشینند و هر کس دیرتر می‌رسید، جریمه‌اش این بود که تا تهران بایستد.» سوت حرکت ماشین‌ دودی که بلند می‌شد، همه نگاه‌ها را به طرف خود جلب می‌کرد. عبداللهی خاطره‌اش درباره این ارابه تاریخی را طوری بیان می‌کند که ما را به چند نسل قبل‌تر پیوند می‌زند.

   جابه‌جایی مسافران شهری و برون‌‌شهری
در حالی‌ که غرش لوکوموتیوها قبل از پایان‌یافتن نیمه اول قرن نوزدهم، سرزمین اروپا را به لرزه درآورده‌بود، در کشور ما هیچ‌کس ضرورت احداث خط‌آهن را احساس نمی‌کرد. در شهرری فقط 6خودروی بنز آلمانی بودند که اهالی را به تهران می‌بردند. آنها اجازه نمی‌دادند که کس‌ دیگری مسافرها را جابه‌جا کند. اگر یک ماشین غریبه، مسافری را سوار می‌کرد، آن قدر تعقیبش می‌کردند تا مسافر را پیاده کند. البته این ماجرای سفر به خارج شهرری بود. رفت‌وآمدهای داخل شهر هم برای خودش ماجرایی داشت. در داخل ری و اطراف آن با درشکه رفت‌وآمد می‌کردند. حتی گاری‌های بارکش هم اهالی طهران و ری را به این‌ طرف و آن‌ طرف می‌بردند، بارکش‌ها حدود 20 تا 30نفر را سوار می‌کردند.

   سلطان با تشریفات خاص
حال و هوای یک قرن قبل مثل فیلم‌های سیاه و سفید در صحبت‌های عبداللهی به تصویر در می‌آید؛«مادربزرگم می‌گفت که ناصرالدین شاه با خانواده‌اش سوار ماشین ‌دودی می‌شدند و با تشریفات خاصی به زیارت حضرت عبدالعظیم (ع)
می‌آمدند. می‌گفت که دود این وسیله‌ نقلیه آن قدر زیاد بود که همان روز اول مردم «ماشین‌ دودی» صدایش کردند.» او ادامه می‌دهد: «3 لوکوموتیو بود؛ یکی از آنها به‌عنوان کمکی و یدک در یکی از ایستگاه‌ها قرار داشت و دو تای دیگر در مسیر رفت‌وآمد می‌کردند. معمولا ماشین‌ دودی‌ها در دوراهی دولت‌آباد به هم می‌رسیدند، یکی وارد ریل دیگری می‌شد تا دیگری عبور کند، آن وقت اولی به مسیر اصلی بازمی‌گشت». از آن سه لوکوموتیو فقط دو تای آن در شهر باقی‌مانده‌است.

   یک روز ماشین دودی خوابید
تفریح بچه‌های شهرری و طهران همیشه این بود که در دوراهی دولت‌آباد یواشکی سوار ماشین‌ دودی شوند. گاهی وقت‌ها هم مأموران قطار آنها را می‌دیدند و دنبالشان می‌کردند. بچه‌ها روی سقف می‌رفتند، چون جای خیلی خطرناکی بود و مأموران جرات نمی‌کردند بروند روی سقف. خیلی از بچه‌ها در همین فرار کردن‌ها از روی سقف‌ واگن‌های ماشین‌ دودی پرت می‌شدند و آسیب‌ می‌دیدند، حتی چند نفر هم کشته شدند. به هر حال ماشین ‌دودی قدیمی و فرسوده شد. شرکت واحد هم در سال 1335راه‌افتاد و استقبال از ماشین‌ دودی روزبه‌روز کمتر شد. آخر سر هم یک روز دیگر صدای سوت ماشین‌ دودی به صدا درنیامد. صبح بود، مردم آمدند و دیدند که ماشین‌ دودی شهرشان خوابیده و گارها تعطیل شده‌اند.

از خط قرمز فاصله بگیرید
آن سال‌ها از خط قرمزهای قطار حضرت عبدالعظیم(ع)، خبری نبود. اعتمادالسلطنه در خاطرات خود از رعایایی یاد‌می‌کند که برای شانه خالی‌کردن از پرداخت بهای یک شاهی بلیت، به قطار آویزان می‌شدند تا مجانی (به قول اعتمادالسلطنه مجاناً و افتضاح!) سفر کنند. بالاخره عمر ماشین‌دودی هم با افول سلطنت قاجار، تمام شد. نخستین خط که قربانی شد، خط لاله‌زار بود. آن‌قدر در گوش رضاخان میرپنج، پچ‌پچ کردند تا به بهانه‌هایی چون رفت‌وآمد اتومبیل و خطر برای شهروندان، ماشین‌دودی را جمع کند.

ماشین دودی و آسیب‌دیدگی
مردم که ماشین دودی را برای نخستین بار دیده بودند، برای تجربه یک سفر تاریخی به ارابه آهنین هجوم بردند. در این یورش ناغافل، بخش عمده‌ای از ماشین ‌دودی، آسیب دید و پیمانکار بلژیکی ـ موسیو نوز ـ برای درخواست غرامت راهی کاخ «سلطان» شد. ناصرالدین شاه وقتی درخواست 5کرور تومانی «نوز» را شنید، ابروها را در هم کشید و از مرد بلژیکی خواست با دریافت نیمی از مبلغ درخواستی این غائله را تمام کند. «نوز» دو پایش را کرده بود توی یک کفش و تمام مبلغ خسارت را یکجا مطالبه می‌کرد.  البته در نهایت سرمایه‌گذار بلژیکی کوتاه آمد.


 

این خبر را به اشتراک بگذارید