چرا ارتش رضاخانی برابر متفقین مقاومت نکرد؟
هومن زالپور
در مورد وقایع شهریور ۱۳۲۰ و هجوم متفقین به ایران، گزارههایی که به کثرت از آن یاد میشود این است که اساساً ارتش رضاشاه برای سرکوب داخلی و مردم شکل گرفته و نوسازی شده بود و استدلال حامیان این گزاره هم این است که این ارتش مکرراً به سرکوب عشایر و طوایف و قیامهای داخلی نظیر گوهرشاد پرداخت، اما نتوانست در برابر قوای متفقین مقاومت کند. بهنظر صاحب این قلم، این گزاره، گزاره درستی نیست. پیشرفت و مدرنسازی ارتش که از اوان عصر قاجار شروع شده بود، در دوره رضاشاه نیز ادامه یافت که در این دوره با توجه بهوجود اختلالات و مشکلات کمتر، سرعت این پیشرفت افزایش یافت. اما اینکه چرا این ارتش نتوانست جلوی هجوم متفقین را بگیرد، به علل و عوامل درونی و بیرونی مختلفی بستگی دارد؛ نخست اینکه با هجوم متفقین به ایران، هیچگونه قاطعیت و تصمیم جدی از سوی شخص اول مملکت برای برخورد با متفقین و نیروهای بیگانه که به ایران حمله کرده بودند، وجود نداشت. رضاشاه با شنیدن این خبر کاملاً سردرگم و مردد شد و نمیدانست دقیقاً چه کاری باید انجام دهد و حتی فرمان بسیج عمومی هم صادر نکرد. با فاصله چند روز طرح ترک مخاصمه نیز در «شورای دفاع کشور» به تصویب رسید و با موافقت رضاشاه نبرد کوتاه با متفقین که شکل تدافعی داشت، متوقف شد. موضوع دوم این است که اگر اساساً قراربود مقاومت و جنگی دوجانبه یا چندجانبه هم رخدهد، ارتش ایران بهرغم نوسازیها و پیشرفتها، باز هم در برابر دو ابرقدرت یعنی اتحاد جماهیر شوروی و بریتانیا ضعیف بود و اگر قرار بود ما وارد یک جنگ تمامعیار و طولانیمدت با این دو قدرت بشویم، بهاحتمال بسیار قوی باز هم شکست میخوردیم. مقاومتهای محدودی که در شمال و جنوب به چشم میخورد، غالباً با تدبیر و ابتکارعمل خود فرماندهان لشکرها یا دیگر امرای ارتش صورتگرفت. مسئله سوم این است که خود رضاشاه و دولت مستقر در آن زمان، انتظار هجوم متفقین به ایران را نداشتند و تصور میکردند با اخراج تعدادی از آلمانها از ایران و تغییر کابینه یا روی کار آمدن کابینهای که موردتأیید متفقین باشد، دیگر بهانه لازم برای هجوم از متفقین گرفتهشده و سلسلهای از گزارشهای مرزی که نشان از تحرکات مرزی متفقین در سرحدات جنوب و شمال میداد ظاهراً به درستی منعکس و منتقل نمیشد و چنین حملهای متصورنبود. از دیگر سو رضاشاه در نیمهدوم سلطنت، بهشدت نسبت به اطرافیان و رجال سوءظن پیدا کرده و امرای ارتش هم از این سوءظن در امان نماندند تا جایی که وزیر جنگ رضاشاه یعنی جعفرقلی خان بختیاری سرداراسعد به زندان افتاد و در زندان به قتل رسید. پس از حبس و قتل این وزیر جنگ، وزرای جنگ بعدی که سه نفر بودند، کفیل وزارت جنگ محسوب میشدند؛ یعنی رسماً فاقد عنوان وزیر جنگ بودند و حق شرکت در جلسات هیأتوزیران را هم نداشتند و صرفاً بهعنوان کفیل و سرپرست برای این وزارتخانه تعیین میشدند. سوءظن رضاشاه علاوه بر وزیر جنگ، بسیاری از امیران نظامی را که پس از کودتا یار و یاور رضاخان سردار سپه و سپس رضاشاه بودند، به سرنوشت ناگواری دچار کرد. برای مثال، امانالله میرزا جهانبانی که نخستین رئیس ارکان حرب (معادل ستاد ارتش) قشون متحدالشکل بود، در سال ۱۳۱۶ زندانی و خلع درجه شد و بسیاری دیگر یا خانهنشین یا دچار تنزل درجه شدند. همینطور کارنامه رضاشاه در تضعیف و سرکوب عشایر و قیامها و دیکتاتوریای که نسبت به مردم اعمال میکرد، باعث شد تا در اواخر سلطنتش طوایف و عشایر و بسیاری از مردم دلخوشی از او نداشته باشند و در زمان هجوم متفقین مقاومتهای مردمی به آن شکلی که در جنگجهانی اول شکل گرفت و مردم با نیروهای خودجوش به شکل محلی مقاومت میکردند، اتفاق نیفتاد. همانطور که مستنداً بارها گفته شده است، در زمان خروج رضاشاه از کشور توده مردم از رفتن او ناراضی و ناراحت نبودند و با وجود اینکه کشور بهدست بیگانگان افتاده بود، بهنظر میرسید که به عکس، مردم از رفتن وی کاملاً خشنود بودند.