جواد محقق، شاعر و نویسنده، معتقد است ادبیات میتواند جانپناه روزهای سخت باشد
خواندن را بیشتر از نوشتن دوست دارم
نیلوفر ذوالفقاری
جواد محقق قبل از هر چیز، خودش را یک معلم میداند. معلمی انتخاب آگاهانه او بوده و سالهای طولانی آن را تجربه کرده است. با اینهمه علاقه او به ادبیات باعث شده سرنوشتش از همان کودکی با مطالعه و نوشتن گره بخورد؛ از همان روزهایی که در همدان شاگرد مدرسه بوده. در خاطراتش میگوید که هر پنجشنبه خودش را با اتوبوس شبانه به تهران میرسانده تا در کتابخانههای بزرگ پایتخت، خودش را در جادوی کتابها غرق کند. در کارنامه او تجربه نوشتن کتابهای شعر و داستان برای کودکان، نوجوانان و بزرگسالان، سردبیری مطبوعات و فعالیت در انجمنهای ادبی در کنار کار معلمی دیده میشود. با جواد محقق از ادبیات و نقش آن در زندگی آدمها در روزگار سخت گفتوگو کردهایم.
بهنظر شما ادبیات میتواند پناه روزهای سخت آدمها باشد؟
بله، حتما. اصلا یکی از خواص ادبیات، همین جانپناهی آن است؛ البته عموما برای کسانی که زلفی با ادبیات گره زدهاند، وگرنه خیلیها در چیزهای دیگری هم پناه میجویند؛ مثل دعا و عبادت یا کار و تلاش و حتی استراحت و ورزش. بسته به نوع علایق و سلایق و وابستگیهای هرکس، فرق میکند. اما در کل، ادبیات پناهگاه خوبی است و خیلیها میتوانند در روزهای سخت تنهایی در آن بخزند. حتی بسیاری از بزرگان یا نامداران معاصر، پس از سالها کار و تلاش مثلا سیاسی، آخر به همین غار پناه آوردهاند و بیشترین و بهترین آثارشان محصول همین ایام معزولی و خانهنشینی است. نمونههایش مرحوم دهخدا، ملکالشعرای بهار و علی دشتی.
خودتان به کدام پناه میبرید؛ خواندن یا نوشتن؟
ما که نه جزو بزرگانیم و نه پستی داشتهایم که از دست بدهیم، نه سختیهای آنچنانی دیدهایم و نه خیلی در عرصه سیاست بهمعنای حزبی و گروهی آن شلتاق میکنیم، طبیعتا دچار عزل و حبس و دیگر متعلقات آن هم نمیشویم. اما به هر حال مثل هر انسان دیگری در گرفتاری و مشکلاتی که طبیعت زندگی است، عموما به همین فضا پناه میبرم. البته اغلب به خواندن و گاهی هم نوشتن و سرودن که محصولات دست و پا شکستهاش را میبینید.
در روزگاری که دغدغههای مختلف، بسیاری از ما را از مطالعه دور کرده، رفتن سراغ چه نوع آثاری میتواند ما را با ادبیات آشتی بدهد؟
نوع و میزان دغدغهها تعیینکننده است. بسته به اینکه کودک، نوجوان یا بزرگسال باشید هم فرق میکند. در ضمن منظور از ادبیات هم فقط ادبیات خلاق نیست. ادبیات تعلیمی یا آموزشی، ادبیات سیاسی، تاریخی، مذهبی و امثال اینها هم هستند و همه اینها در ترکیب با میزان فرصت و دسترسی و مهمتر از همه شناخت و علایق و سلایق افراد، باعث تفاوت در پاسخ دادن به این پرسش میشود. بهراحتی نمیتوان راهحل داد و نسخه پیچید. جواب این سؤال بحثی درازدامن است که فرصتی دیگر میخواهد. با اینهمه توجه به علایق و سلایق افراد میتواند نقطه آغازی برای این شناخت باشد تا از وضع موجود به وضع موعود برسیم.
خودتان کتاب خواندن را از کجا شروع کردید و چه شد که سراغ سرودن و نوشتن رفتید؟
من مطالعه را از زمان نوجوانی با خواندن کتابهای شعر و داستان شروع کردم، اما در آنها متوقف نشدم و به حوزههای دیگر علوم انسانی مثل فقه، فلسفه و تاریخ هم ورود کردم. سالهاست در این حوزهها میخوانم و بعضا مینویسم. در عرصه ادبیات خلاق هم همچنان به مطالعه شعر و داستان ایران و جهان ادامه میدهم. در مطالعات تاریخ به تاریخ صدر اسلام و دوره قاجار دلبستگی بیشتری دارم و معتقدم تأثیر آنها در امروز ما محسوستر و عمیقتر است و ارتباط مستقیمتری با جهانبینی و رفتار سیاسی و اجتماعی ما دارد.
بهنظر شما خواندن شعر شبیه چه کاری است؟
ادبیات کلا مثل اسبسواری است؛ یعنی هم تفریح و تفنن است، هم ورزش و هم وسیلهای است برای رسیدن به مقصد و مقصود. همراه نوعی تعلیم و آموزش پنهان که البته همیشه هم مفید نیست!
شعر زمانی رسانه اول ایرانیان بوده، چرا امروز از جایگاه بلند خود نزول کرده است؟
چون رقبای قدرتمندی به عرصه آمدهاند و هرکدام بخش و سهمی از وظایف و کارکردهایش را از آن گرفتهاند. قبلا شعر، محمل همه علوم و ادبیات ما بوده، اصلا عمدهترین محمل فرهنگی ما بوده، ولی حالا نیست. این اتفاق در عالم علم هم افتاده است. دانشمندان قدیم، تنها تخصص موردی نداشتند؛ مثلا امثال ابوعلیسینا، رازی و خیام، اغلب علوم زمانشان را، از فقه و فلسفه و تاریخ گرفته تا روانشناسی، جامعهشناسی، ستارهشناسی، پزشکی، ادبیات، پزشکی و ریاضیات میدانستند؛ یعنی حکیم بودند نه دکتر و مهندس یک رشته خاص. برای همین هم ماندگار شدهاند. بسیاری از شاعران بزرگ ما حکیم بودند و تنها به نظم ادبیات سرگرم نبودند؛ حکیم ناصرخسرو، حکیم نظامی، حکیم فردوسی و... . یعنی همه علوم ما در قالب شعر و نظم و زبان تجلی پیدا میکرد، حتی داستانها، فلسفه و پزشکی هم در قالب این نوع ادبی طرح و بحث میشد و رواج مییافت. اما بعدها داستان قالب جدیدی شد و بعد به داستان کوتاه، بلند، رمان، رمانس، مینیمال و امثال آن تفکیک شد. سینما و تلویزیون هم محملهای قدرتمند و جذاب دیگری شدند با صدها گرایش و تقسیمبندی و خلاصه داستان شعر به همان فلسفه اولی شبیه شد؛ درنتیجه قدرت، سیطره، هیمنه و کارایی سابق را ندارد.
بهعنوان یک شاعر، سلیقه مخاطب چقدر برایتان مهم است؟ یعنی برای مخاطب شعر میگویید یا برای دل خودتان؟
شعر واقعی، حرف دل است. اما این دل گاهی با دلهای بسیاری پیوند دارد و خیلیها سلیقه شاعر را در انتخاب موضوع و موضع میپسندند و با آن همراه میشوند. به هر حال شاعر در جامعه زندگی میکند و از آن متاثر است. در توضیحی که دادم حتی سفارش اجتماعی برای نوع خاصی از شعر چه از نظر قالب و چه در محتوا هم همان حرف دل شاعر است که با مردم زمانهاش یکی میشود؛ یعنی هم از موضع و سلیقه آنها تأثیر میپذیرد و هم بر آنها تأثیر میگذارد. شاعری که میگوید من برای دلم شعر میگویم، غلط میکند آنها را چاپ کند! پس راست نمیگوید و دنبال مخاطب است. اما یک شاعر هوشمند، به شرط قوت طبع، تازگی زبان و قدرت تفکر و اندیشه میتواند مخاطب را تا سطح خود بالا بکشد و همراه کند، وگرنه مطیع سلایق زودگذر مخاطب و بعد از چند صباحی، فراموش میشود.
در سالهای اخیر افراد زیادی سراغ سرودن شعر آیینی آمدهاند. بهنظرتان سرودن این شعرها چه ملزومات متفاوتی نسبت به دیگر اشعار دارد؟
هر شعر موضوعمند یا موضعداری، نیازمند آگاهی گوینده به ادبیات، جایگاه و معارف آن موضوع و موضع است. طبیعی است که شعر آیینی هم که به غلط بهجای شعر دینی و مذهبی رواج یافته، نیازمند بینش و آگاهی گوینده در این عرصه است تا از کلیات به جزئیات، از سطح به عمق و از مناسک به معارف دینی و مذهبی تبدیل شود که البته همواره چنین نیست. با اینهمه شعر آیینی در 3-2دهه اخیر، در شاخههای توحیدی، نبوی، علوی، فاطمی، عاشورایی، رضوی و مهدوی گسترش یافته و نامها و نمونههای متعالی و درخشانی در آن دیده شده و فرصتها و مضمونهای نوینی پیش روی مخاطب قرار داده است؛ بهویژه در گرهخوردگی با ادبیات انقلاب و دفاعمقدس از سوگسرودههای عاطفی شیعی، به فضایی حماسی، اسلامی و حتی منطقهای و بینالمللی رسیده است.
بهعنوان یک معلم باتجربه و ادیبی که برای کودکان و نوجوانان هم آثار متعددی نوشته و منتشر کردهاید، راه جذب نسل نو به ادبیات را چه میدانید؟
چشاندن لذت مطالعه ادبی به آنها از کودکی بهوسیله خواندن کتابهای شعر و داستان برایشان توسط پدر و مادر و بها دادن به مطالعه و کتابخانه و کتابخوانی در خانه و مدرسه از سوی اولیا.
چرا فضای آکادمیک و دانشگاهی ما نتوانسته فارغالتحصیلانی تربیت کند که فعالیتهای ادبی قابل توجهی داشته باشند؟
متأسفانه بیشتر استادان ادبیات ما در دانشگاهها خودشان شوق و ذوق ادبی نداشتند و ندارند. تولید ادبی هم به معنی خلاق آن انجام نداده و نمیدهند؛ پس طبیعی است که در پرورش آن هم موفق نباشند. چند نفری از این استادان مثل دکتر شفیعی کدکنی که شوق و ذوق و دغدغه تولید ادبی دارند، محصول دانشگاه نیستند و قبل از آمدن به این عرصه، خودشان اهل شعر و شاعری بودهاند. همین که ذوقشان در این فضای بسته شبهادبی کور نشده جای شکر دارد. استادان جوانی مثل دکتر سیدحسن حسینی و قیصر امینپور هم محصول دانشکدههای ادبیات ما نبودند و قبل از آن، به شاعری شناخته شدند. البته این درد به رشته ادبیات اختصاص ندارد. چند نفر از روزنامهنگاران جدی، فعال، توانمند و تأثیرگذار ما دانشآموخته رشته روزنامهنگاری هستند؟ از تحصیلکردگان رشته سینما چند کارگردان معتبر و شناختهشده درآمده؟ چند درصد فارغالتحصیلان رشتههای جامعهشناسی و علوم سیاسی، جامعهشناس و سیاستمدار شدهاند؟ تقریبا هیچ! مگر اینکه خودشان اهل کار بودهاند و بهنوعی بیرون از دانشگاه خودسازی کرده باشند. اغلب نخبگان عالم سیاست، ادبیات و روزنامهنگاری و امثال آن، تحصیلات دانشگاهی ندارند یا اگر دانشگاه رفتهاند، رشته تحصیلیشان ربطی به کار و موفقیت شغلی آنها ندارد. فقط در حوزه پزشکی است که افراد شغل مرتبط دارند. دانشگاههای ما بیشتر کارمندپرور است تا نخبهپرور. اگرچه در این دودهه اتفاقهای خوبی هم افتاده و دانشگاههای فنی با محیط کار و کارخانه پیوند خوردهاند. در دانشکدههای ادبیات هم چهرههای جوان و مولد ادبیات راه یافتهاند که میتوانند در کاهش این معضل مؤثر باشند.
رابطه دانشگاهیان و شاعران چقدر در این موضوع مؤثر است؟
شاعران و رماننویسان معمولا با نظر تحقیر به استادان دانشگاهی این رشتهها نگاه میکنند و آنها را مشتی فسیل بیذوق و غیرخلاق میدانند. استادان هم طرف مقابل را افرادی بیمدرک میخوانند! لابد از همین مدارکی که پایاننامهنویسهای دانشگاهندیده دور میدان انقلاب تدارک میبینند! ما باید سعی کنیم اول اعتقاد و انصاف این دو گروه را نسبت به هم بیشتر کنیم و به هر دو گروه بفهمانیم که همه حق با شما نیست. بعد شرایط تدریس شاعران و نویسندگان خلاق ادبی را هم در محیطهای دانشگاهی فراهم کنیم. اگر مسئولان آموزش عالی ما از شر مدارک به ظاهر معتبر دانشگاهی لااقل در بسیاری از رشتههای علومانسانی خلاص شوند و پای اهالی واقعی ادبیات و تولیدکنندگان ادبی به دانشگاهها باز شود، اتفاقهای مبارکی خواهد افتاد.
اگر راهی را که تا امروز آمدهاید انتخاب نمیکردید، دوست داشتید چه کاری را تجربه کنید؟
معلمی تنها انتخاب من بود و جز آن به هیچ شغل دیگری فکر نمیکردم. حتی پایه تحصیلی تدریسم را هم اتفاقی انتخاب نکردم و دلیل و برنامه داشتم که اینها را مفصل در گفتوگوهای دیگر گفتهام. اما بعدها به کتابداری و مربیگری در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان هم فکر کردم. چون اولی فرصت مطالعه به من میداد و دومی مرا با مخاطبان جدیتری مواجه میکرد. البته به نجاری هم سخت علاقه داشتم و دارم و همین دیشب به پسرم میگفتم جایی پیدا کند که با هم برویم و نجاری کنیم. عشق من به ساختن قفسه کتاب برای کتابهای فراوان دوره دانشآموزی، باعث پیوند من با این رشته شد و هنوز هم دوستش دارم.
شعری بوده که بعد از خواندن آن با خودتان بگویید کاش من آن را سروده بودم؟
طبیعی است که هر اثر درخشانی انسان را به چنین آرزویی میکشاند. بله، هر شعر خوبی که خواندهام به شاعرش غبطه خوردهام. اصلا اگر جز این باشد تلاشی برای رشد و اعتلا صورت نمیگیرد.
کدام کتابها را بیشتر از یکبار خواندهاید؟
آنقدر کتاب خوب و خواندنی هست که نمیرسی همه را حتی تورق کنی چه رسد به بازخوانی! اما بیستوچند سال پیش، یکبار تصمیم گرفتم همه کتابهایی را که در نوجوانی خوانده و خیلی پسندیده بودم، دوبارهخوانی کنم. میخواستم ببینم آنها آثار درخشانی بودند یا من زیادی خام و بیاطلاع بودم؟! برای همین در همه حوزههای مطالعاتیام این کار را کردم. اما چندماه بعد پشیمان شدم چون بعضی را از نظر نثر و بعضی را از نظر محتوا کمارزش دیدم و آن مزهای را که برایم داشتند از دست دادند. البته بعضی کتابها را هم آن زمان خوب نفهمیده بودم و ارزششان خیلی بالاتر از چیزی بود که خیال میکردم و خوشحال شدم که دوباره آنها را خواندم؛ مثل کتاب «راه و رسم زندگی» آلکسیس کارل و «علم به کجا میرود» ماکس پلانگ و «خدواند دو کعبه» ناصرالدین صاحبالزمانی که فهم تازهتری از آنها گرفتم. من اصولا خواندن را خیلی خیلی بیشتر از نوشتن و نوشتن را بیشتر از چاپ کردن دوست دارم. با وجود اینکه تمام عمرم به خواندن گذشته است، سخت احساس بیسوادی میکنم. فکر میکنم این شعر بوعلی را تا حدودی میفهمم که گفته است: تا بدانجا رسید دانش من/که بدانم همی که نادانم!
حال روحی شما را چه چیزی خوب میکند؟
در کل، مفیدبودن برای دیگران و کمک به مردم در جهت رشد و اعتلای علم و عمل و زندگیشان. در موارد تخصصیتر هم مشغول شدن به مطالعه و هر نوع آموختن. سفر رفتن و ساختن وسایل مورد نیاز از چیزهای نامرتبط و دورریز را دوست دارم. 15-10سالی است که با طعنه دوستی، متوجه شدهام هروقت گرفته و ناراحتم، به جلدکردن کتابهای کتابخانه میپردازم، آنهم با پلاستیکهای دورریز روزانه. دوستی که این را در جایی خوانده یا شنیده بود، وقتی برای نخستینبار کتابخانه 7-6هزار جلدی مرا دید، گفت: «بمیرم برایت! تازه میفهمم چقدر غم و غصه و گرفتاری داشتهای رفیق!». بیش از نصف کتابهایم جلد پلاستیکی داشت.
ادبیات دربست خوب نیست
هنر، علم و ادبیات هم گاهی ابزار سلطه هستند و توسط قدرتهای استعماری شرق و غرب، بهعنوان وسیلهای برای تبلیغ، تغییر و غارت ملتهای دیگر بهکار گرفته میشوند که رمان و سینما در این عرصه پیشتازند. بهطور مثال ما نویسندگانی داریم که رسما عضو سازمانهای اطلاعاتی و جاسوسی قدرتهای بزرگ بوده و هستند. رمانها و فیلمهایی داریم که در آنها از بردهداری دفاع میشود یا استعمار دیگر ملتها را توجیه میکند. شاعران فراوانی هم داریم که پادوهای احزاب وابسته سیاسی در داخل و خارج بودهاند و کارشان توجیه عوامل استبدا دبوده. ببینید چطور در نخستین کنگره نویسندگان ایران، در مدح و ستایش استالین شعرخوانی کردهاند؛ در ستایش دیکتاتوری که طبق نوشتههای خود روسها، بیش از 20میلیون انسان را به اشکال مختلف کشت یا به تبعید فرستاد. یعنی شعر و داستان هم دربست چیز خوبی نیست، چون همه نویسندگان، هوگو و پیچر استو نیستند و همه رمانها هم بینوایان و کلبه عمو تم. در معماری و هنر باستانشناسی هم همینطور است؛ یعنی گاهی پوشش همان استعمار خارجی است، از طریق تغییر فکر و زندگی به سمت مصرف و دلبستگی. نگاه کنید که مجموعه باستانشناسیهایی که در دوره پهلوی در ایران خودمان اتفاق افتاده، بهندرت توسط محافل واقعی علمی صورت گرفته و عموما توسط بخش خصوصی اروپایی و درواقع قاچاقچیان عتیقه و دلالهای بینالمللی اشیای باستانی انجام شده که کاسهکوزههای شکستهاش را بعضا تحویل ما دادهاند و بقیه را به موزهدارهای اروپا فروختهاند. خلاصه باید متوجه باشیم که هنر و ادبیات هم مثل هر وسیله دیگری، دربست دیده، خوانده و پسندیده نشود چراکه امروزه علم و ادب و هنر هم بهعنوان وسیلهای برای استعمار ملتها بهکار میرود و به قول سارتر، چون رو در رویی مستقیم خونآلود هم ندارد، تأثیرگذارتر است. به هر حال دشمن، دشمن است. گاهی با توپ و تانک میآید و گاهی با شعر و داستان و فیلم یا کتاب و مجله.
کلمات در خط مقدم
171صفحه ناشر: روایت فتح
کتاب شامل مقالهها و یادداشتهایی است که در نخستین کنگره شعر مقاومت بینالملل اسلامی، فراهم آمده است. در این مقالهها، به بررسی سیر تکوینی شعر دفاعمقدس، نمادگرایی در حوزه شعر سپید مقاومت، تجلی سمبلیک مقاومت و تطبیق و پیوند ادبیات دفاعمقدس و ادبیات کلاسیک و... پرداخته میشود.
در خانه ما
23صفحه ناشر: سوره مهر
کتاب شامل 12قطعه شعر در قالب چهارپاره برای گروه سنی کودک است. هریک از این اشعار در صفحهای جداگانه، همراه با تصاویر ارائه شده و دربردارنده تصور ذهنی کودک از زیباییهای پیرامونش است؛ نقش یک شیر روی دگمه لباس، توصیف دوستی یک کودک با کودکی دیگر در پارک، تصویر پدربزرگ در قاب عکس که کودک از او هدیه گرفته است.
در کوچههای کرایوا
152صفحه ناشر: امرود
شاعر در مقدمهای که بر کتابش نوشته، آورده است: این سفرسرودههای بلند و کوتاه که گاه عکسبرگردان لحظههای در گذر خویشند، به امید همدلی با کسانی از آن دست است که سنگینی دستگاههای چاپ را تحمل کرده و به سرگردانی در کتابفروشیهای دور و نزدیک تن داده است.
متأسفانه بیشتر استادان ادبیات ما در دانشگاهها خودشان شوق و ذوق ادبی نداشتند و ندارند. تولید ادبی هم به معنی خلاق آن انجام نداده و نمیدهند؛ پس طبیعی است که در پرورش آن هم موفق نباشند