زخمهایی که نمیبینیم
رضا ابوتراب
متخصص مغز و اعصاب
خانم حدودا 30 سالهای است. میپرسم: چه شده؟ به مرد نگاه میکند. مرد میگوید: از دیروز قلبش درد میکند، بردمش بیمارستان ولی گفتند قلبش چیزی نیست ، زبانش همبند آمده. گفتند عصبی است!
به زن میگویم: خودت بگو!
به قلبش اشاره میکند و با لکنت میگوید: قلبم را خنجر میزنند انگار. جای چاقو را در آن حس میکنم. همین جا! و نقطهای را روی سینهاش نشان میدهد.
مرد میگوید: ولی متخصص قلب گفت: قلبش سالم است.
زن باز نگاهی به مرد میکند. مرد سرش را پایین میاندازد و زیرلب میگوید: دیروز من را با زن دیگری دید و از آن موقع قلب دردش شروع شد. زن بغضش میترکد و سینهاش را میگیرد.
ما پزشکان قبلا به این موارد میگفتیم «تمارض» و خیال خودمان را راحت میکردیم. ولی امروز مشخص شده داستان به این سادگیها نیست. امروزه با استفاده از FMRI مشخص شده درد ناشی از خیانت، واقعا همانجایی از مغز را روشن میکند که دردی مثل درد سکته قلبی یا چاقو! یعنی همان دردی که آن زن داشت. هستههایی در مغز وجود دارند که هم در دردهای جسمی روشن میشوند و هم غیر جسمی! درد ناشی از طرد شدن، خیانت، زخم زبان، همان هستههایی را تحریک میکنند که دردهای ناشی از چاقو یا سکته قلبی! انگار قدیمیها خیلی بهتر از ما پزشکان امروزی این را میدانستند، وگرنه اصطلاحاتی مثل «دل شکستن» یا «زخم زبان» را نمیساختند.
بعضی مریضها شکایت میکنند که همه جایمان درد میکند، ولی نه کمرشان دیسک دارد، نه زانوهایشان آرتروز دارد و نه روماتیسم دارند و نه رگ قلبشان گرفته است. از آن طرف گاهی داستان برعکس است. کسانی هستند که با ام آر ای بسیار خراب و زانوهایی با آرتروز شدید هیچ دردی ندارند و در عجب میمانیم که قصه چیست؟ ولی دیگر نباید تعجب کرد، چون بسیاری از مطالعات نشان میدهد آنهایی که بقیه دوستشان دارند و مورد توجه هستند و دور و برشان شلوغ است کمتر درد میکشند.از خیلی از مادربزرگها میشنویم که تا بچهها پیشم میآیند دردم خوب میشود. این حرف تعارف نیست، بلکه واقعا حس دوست داشته شدن و توجه، میتواند دردها را محو کند. و البته این جور درد کشیدن فقط مخصوص آدمها نیست. لوسی، شامپانزهای بود که از کودکی با خانواده تمرلین بزرگ شد. آقا و خانم تمرلین 2 روانشناس بودند که میخواستند بفهمند اگر یک شامپانزه را مثل دخترشان بزرگکنند چه میشود. آنها ۱۵سال لوسی را در خانه خود مثل بچه خودشان بزرگ کردند و صد کلمه را با ایما و اشاره به او یاد دادند. وقتی لوسی ۱۵ساله شد بهخاطر مشکلاتی که بهوجود آورد (مثلگیر دادن به آقایان و شکستن وسایل منزل) خانواده تمرلین بهرغم میلشان چارهای نداشتند جز اینکه او را به آفریقا برگردانند.لوسی بعد از فرستاده شدن به آفریقا تا آخر عمر، غمگین و گوشهگیر ماند و هیچوقت با بقیه شامپانزههای وحشی جور نشد. بعد از چندسال وقتی خانواده تمرلین برای بازدید از او به آفریقا رفتند او خانم تمرلین را با حالتی بسیار سوزناک در آغوش گرفت و وقتی از او با همان زبان اشاره پرسیدند: لوسی چطوری؟ او با زبان اشارهای که یاد گرفته بود کلمه «درد» را بارها تکرار کرد. او درد میکشید؛ همان دردی که وقتی در خانه بود از آن فقط برای اشاره به دردهای جسمی مثل زخم شدن بدنش استفاده میکرد و حالا از همان کلمه برای نشان دادن دل شکستگی و شکایت از پس فرستادنش استفاده میکرد. وقتی ما دل کسی را میشکنیم یا کسی را طرد میکنیم مثل این است که داریم خنجری در قلبش فرو میکنیم یا بر زانوهایش شلاق میزنیم. جملات ما فقط تعدادی کلمات نیستند، بلکه گاهی تیرهایی هستند که بر قلبهایی میخورند و آبجوشی هستند که میسوزانند. زخم زبان، زخمیاست که به جای چاقو با تیزی زبان در تن فرو میرود.
خیانت فقط شکستن یک قول و قرار قدیمی نیست، بلکه خنجری است که دردی چون یک انفارکتوس قلبی دارد. آسان، دلی را نشکنیم.