آقای شهید
قتل مرد سیاست و کیاست به دستور رضاخان
محمد مقدسی
سیدحسن طباطبایی زواره- معروف به سیدحسن مدرس- هر چند اصفهانی بود، اما محبوب مردم تهران بود. مدرس در دوره دوم مجلس شورای ملی، بهعنوان یکی از علمای خمسه که وظیفه نظارت بر مطابقت مصوبات مجلس شورای ملی با احکام شرع را داشتند، انتخاب شد. او در چهار دوره بعدی مجلس هم با رأی مردم تهران بهعنوان نماینده مردم تهران به مجلس راه پیدا کرد. مدرس دشمن اصلی استبداد پهلوی بود؛ یکبار علنی در مجلس، وقتی رضاخان از او پرسید از جان من چه میخواهی، با صدای بلند فریاد زد میخواهیم شما نباشید. برای همین رضاخان سالها از او کینه به دل داشت؛ این سیدریزنقش اما باکیاست یکتنه، خاری در چشم سردارسپه بود و رضاخان هر کاری میکرد که او را از صحنه بیرون کند. بعد از کودتای ۱۲۹۹ رضاخان و سیدضیاء طباطبایی، مدرس بازداشت و به قزوین تبعید شد. کمی بعد مجلس چهارم شروع بهکار کرد. مدرس هم بعد از عزل سیدضیاء طباطبایی آزاد شد و به تهران بازگشت.
مدرس، مرد سیاست بود و سختجان و نترس، کسی جلودارش نبود و برای حفظ مشروطه از هیچ کاری ابا نداشت. بهخاطر همین نظرات و مواضع شجاعانهاش، چندین بار به جانش سوءقصد شد؛ نخستین بار در اصفهان و قبل از حضورش در مجلس، ترور شد، اما با شجاعت از باران گلولهها نجات پیدا کرد.
دومین سوءقصد، بعد از به سلطنت رسیدن رضاخان در هفتم آبان۱۳۰۵ اتفاق افتاد. رضاخان که بعد از تأسیس سلسله پهلوی، دیگر کسی را جلودار خودش نمیدید، دستور قتل مدرس را داد و خود راهی مازندران شد تا سوءظنی به او نباشد. اما این بار هم با هشیاری و شجاعت مدرس، سوءقصد نافرجام ماند و تنها چند گلوله بهدست و کتف سید خورد. بعد از سوءقصد، او را به بیمارستان نظمیه بردند، اما مردم که از سابقه قتلهای آمپولی دوره رضاخان باخبر بودند، جلوی بیمارستان جمع شدند و آن قدر آنجا ماندند تا مدرس را به بیمارستان دیگری منتقل کردند.
با پایان دوره مجلس ششم شورای ملی در سال۱۳۰۷، مصونیت قضایی مدرس هم تمام شد. بلافاصله رضاخان دستور بازداشتش را داد و سیدحسن مدرس به شهر خواف تبعید شد. او 9 سال در این شهر تحتنظر بود، تا اینکه با دستور نظمیه به شهر کاشمر منتقل شد. در شهر کاشمر هم تحتنظر «اقتداری»، رئیس شهربانی، بود. مدتی بعد، به اقتداری دستور رسید که سید را بکشد، اما او امتناع و استعفا کرد. جانشین او، محمود مستوفیان به همراه محمدکاظم جهانسوزی، رئیس وقت شهربانی مشهد و حبیبالله خلج از پاسبانهای شهر کاشمر، کسانی بودند که دستور رضاخان را اجرا کردند. روز دهم آذرماه ۱۳۱۶، این سه نفر به بهانه چای خوردن و جویای حال او شدن، خود را مهمان سید کردند. چای اول را سید خودش ریخت. اما وقت ریختن چای دوم، مستوفیان اجازه خواست که خودش چایها را بیاورد تا سید به زحمت نیفتد. همانجا مستوفیان سم استرکنین در چای مدرس ریخت و او بیخبر چای را نوشید. سم فوری اثر نکرد و مدرس فقط بیحال شد، اما هنوز زنده بود. آنها که از نیمهتمام ماندن مأموریتشان کلافه شده بودند، تصمیم گرفتند که خودشان دست بهکار شوند؛ همین شد که مستوفیان شخصا بلند شد و عمامه از سر سید برداشت و او را خفه کرد. بالاخره در سومین سوءقصد کار سید تمام و خیال رضاخان راحت شد.
بعد از کشتن مدرس، این سه نفر شبانه و بیسروصدا او را دفن کردند و تا پایان سلطنت رضاخان، فقط محلیها از محل دفن او خبر داشتند. تا سالها، مردم در تاریکی شب مخفیانه با گچ و آجر روی محل دفن، قبر میساختند، ولی روزها مأموران شهربانی آن را خراب میکردند. تا اینکه پس از وقایع شهریور1320و تبعید رضاخان، بالاخره مزار مدرس از حالت مخفی درآمد و مردم قبر را تا ارتفاع یک متر از زمین بالا آوردند و روی آن سنگ کوچکی نصب کردند که بر آن نوشته شده بود: «قبر آقای شهید».